eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
زیارت‌عاشورا‌با‌نوای‌حاج‌قاسم❤️.mp3
8.5M
زیارت عاشورا با نوای حاج قاسم💔 روز دوم چله زیارت عاشورا. ✨به نیت شهید بلباسی عزیز✨ @hlifmaghar313
۱ بهمن ۱۴۰۰
صفحه ۴۸۰.mp3
4.27M
تلاوت قرآن ✨ سـورۂ فصّلت ✨ 🌿صفحه ۴۸۰🌿 ❌ آیه ۳۷ این صفحه دارای سجده واجب می باشد.❌ 🍃 🕊 @Hlifmaghar313
۱ بهمن ۱۴۰۰
4_5793923140140663594.mp3
3.59M
🌹دعای حدیث شریف کساء🌹 ☘باصدای استاد فرهمند☘ @hlifmaghar313
۱ بهمن ۱۴۰۰
✨معرفی شهید✨ شهیدی که پس از ۲۷ سال گمنامی خودش نشانی قبرش را داد🕊️ شهید حمید رضا ملا حسنی🌹 تاریخ تولد: ۵ / ۵ / ۱۳۴۴🎋 تاریخ شهادت: ۱۲ / ۸ / ۱۳۶۲🌻 محل تولد: تهران🦋 محل شهادت: پنجوین عراق🌿 🥀۲۷ سال از شهادت و مفقودی حمیدرضا گذشته بود خواهرش دیگر طاقت دوری نداشت رفت کنار مزار شهید پلارک همرزم برادرش او را به حضرت زهرا (س) قسم داد که خبری از حمیدرضا به او بدهدگفت به حمید بگو به خواب خواهرت بیا و خبری از خودت بده،خواهرش با گریه تعریف می‌کرد: فردای آن روز خواب دیدم جمعیت زیادی در بلوار سردار جنگل در منطقه پونک تهران در حرکت هستند صدای حمیدرضا را شنیدم گفت خواهر این‌ها همه برای تشییع من آمده‌اند و به اذن خدا همه آنها را شفاعت خواهم کرد بعد اشاره به عابری کرد که توجهی به شهدا نداشت گفت حتی او را هم شفاعت خواهم کرد.»در همان روزها سه شهید گمنام را در بوستان نهج‌البلاغه به خاک می‌سپارند یکی از بستگان در رؤیایی صادقه خواب حمید را می‌بیند که می‌گوید: «من همان شهید قبر وسطی بوستان نهج‌البلاغه هستم.»وقتی که خانواده سر مزار حاضر می‌شوند می‌بینند که روی سنگ مزار نوشته: «شهید ۱۸ ساله، محل شهادت منطقه پنجوین عملیات والفجر ۴با پیگیری های زیاد خانواده، هویت اثبات شد که او حمید رضاست. @Hlifmaghar313
۱ بهمن ۱۴۰۰
💫چیستان: ❗️کدام پیامبر به آسمان رفت؟ 🦋جواب:حضرت محمد(ص)🦋 ❗️کدام پیامبر دارای تبر بود؟ 🌿جواب:حضرت ابراهیم (ع)🌿 ❗️کدام پیامبر خواب ۱۱ ستاره را دیده بود؟ ✨جواب:حضرت یوسف (ع)✨ ❗️چند پیامبر با هم نسبت پدر و پسری داشتند؟ 🌻جواب:حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل_حضرت ابراهیم و حضرت اسحاق_حضرت یعقوب و حضرت یوسف_حضرت داوود و حضرت سلیمان_حضرت زکریا و حضرت یحیی.🌻
۱ بهمن ۱۴۰۰
🐣پند قرآنی: پیامبر اکرم (ص): 🍀هرکس سوره آل عمران را بخواند خداوند در برابر هر آیه این سوره ، امان نامه ای برای گذشتن از پل دوزخ به او عطاء میکند .🍀
۱ بهمن ۱۴۰۰
قسمت سوم ...3⃣ بحث روزانه ...👀👥 ❗️چگونه با دشمنان خود سخن بگوئیم؟ ۱=با ملایمت.🙃 ۲=در بحث اعتقادات در صورت نیاز استفاده از احادیث و روایات. 📜🔑 ۳=توهین نکردن به هم .🕊 ۴=استفاده نکردن از خشونت❌ ۵=آگاه کردن با زبان نرم.👅🗣 ۶=فریب نخوردن.☝️🏻🌻 ۷=استفاده نکردن از حیله گری ❗️ توضیح: از بحث با طرف مقابل بر سر دین بود ، باید با ملایمت شخص را به راه راست هدایت کرده و از خشم و توهین و حیله گری دوری کرد💫 ... ❌توجه: خواه توضیحات شما را پذیرا باشد و خواه نباشد.❌ هرگز اعتقادات یکدیگر را مسخره نکنید ، این کار سبب ایجاد نفاق و جنگ میشود.🎋🍄 با یکدیگر به صورت دوستان صحبت کنید و هر شخص نظرات خود را بیان کند.🐚💐 @Hlifmaghar313
۱ بهمن ۱۴۰۰
😄✨سلامی چو بوی خوش اشنایی😁✨🌿 ❤️🌿خوبین رفقا؟؟؟ ببخشید یه چند وقتیه فعالیت خیلی کمه... البته اینم بگماااا خانم کلی فعال شده بودن که همینجا ازشون تشکر و قدردانی میکنم😄✨❤️❤️❤️ 😎🖤فعالیت کانال ما فردا به صورت رسمی شروع میشه... حالا چرا به صورت رسمی.. چون ۱۳ دی به بعد امتحانات بچه های ادمین شروع شده بود ... و فعالیت چندانی نداشتن... البته... من ای این قائده مستثنا هستم🖐🏻✨ چون کرمان به دلیل مراسمان حاج قاسم امتحاناتش به طور رسمی از ۱۸ شروع شد... 🌹🌿✨از فردا یه سری قانون برای ادمینا گذاشتیم.. که واسه نظرم هرچه بیشتر ماست😄✨ که البته شامل خود منم خواهد شد😉🌿 ❤️🌿✨اینکه هر ادمین حداقل در روز ۳ پست مهم رو که شامل .. عکس .. کلیپ و متن میشه باید در کانال قرار بده... 🌹✨یعنی حداقل فعالیت روزانه کانال حلیف فعلا به روزی ۱۲ پست میرسه❤️🌿✨ که این رقم تغییر خواهد کرد... چون دوتا ادمین داریم که در مرخصی به سرمیبرن.. و زمانی که برگردن.. شاید حداقل فعالیت هر ادمین به روزی ۲ پست برسه.. 🌿🖐🏻من به عنوان کسی که خادم این کاناله.. قرار یه خورده مدیریت کردن کار رو جدی تر کنم... اما خودم سعی میکنم فعالیتم از دیگر ادمین ها بیشتر باشه❤️✨ هر سوالی در این رابطه داشتید در خدمتم❤️
۱ بهمن ۱۴۰۰
❌👆🏻 بسیار دقت بشه 👆🏻❌ سخن فرمانده
۱ بهمن ۱۴۰۰
۱ بهمن ۱۴۰۰
『حـَلـٓیڣؖ❥』
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمان‌‌_انلاین‌‌ #راه‌_عاشقی♥️ #قسمت_چهل_سوم بعد از نماز
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ♥️ بچه ها راه افتاده اند.. چند دقیقه ای نگذشت که گوشی بشری زنگ خورد.. با دیدن اسمش بشری خنده ای کرد... - الو.. - سلام.. - سلام... امرتون؟؟ - ام... ببخشید ما یه امانتی داشتیم خدمتتون.. - خب.. - گفتم یادآوری کنم یه وقت امانتیمون چیزیش نشه.. - عه؟؟ - بله... - اون وقت نگهدار امانتی چی میشه؟؟ - خب... نگهدار امانتی که خیلی اهمیتی نداره.. بیشتر خود امانت مهمه! - پس دیگه تموم شد.. - چی تموم شد؟؟ - امانتی در کار نیست.. اصلا من برمیگردم.. - عه .. بشری.. - خداحافظ.. - بشری .. بشری قطع ن... زینب: کی بود؟؟ بشری: هیچ کس.. الهه: آره.. هیچکس.. دوساعته داره با خودش حرف میزنه.. بشری: عه .. بچه ها.. اونجا چایی میدن.. حدیث: اصلا خوب نپیچوندی... بشری: ای بابا... بشری هندزفری رو از کیفش در آورد.. مداحی پخش کرد و ... اروم شروع به اشک ریختن کرد... ۲۰ دقیقه بعد... گوشی بشری زنگ خورد.. - الو.. - سلام.. - سلام.. - خوبین؟؟ صدای خنده بچه ها از پشت سر بشری اومد.. بشری به سمت چپ رفت.. - مهدی به خدا خوبم... واسه چی اینقدر زنگ میزنی؟؟ - بده میخوام حالت رو بپرسم.. - عه.. شما نگران حال منی یا امانتیتون..؟!! - بشری... چایی نخوریا ... کم خونی میاره.. - باشه .. - من برم... صدام میکنن... - مهدی... - بله بشری خانم؟؟ - گوشیم رو دارم میزنم رو حالت سکوت..... - به هیچ وجه.. - یعنی چی؟؟ - همین که گفتم.. شاید یه کار واجب پیش اومد.. - برو برو... خداحافظ... مهدی پیام داد.. - چایی ممنوع! زینب: بشری .. چه رنگت پریده.. میخوای یه جا استراحت کنیم؟؟ بشری: نه... چیزیم نیست.. خوبم.. حدیث : آره.. رنگت زرده.. بشری: نه.. خوبم.. نگران نباشین بریم... زینب: نکنه گرما .... گوشی زینب زنگ خورد.. مرتضی بود.‌‌... زینب: ببخشید.. - الو سلام بابا... خوبید؟؟ - سلام.. ممنون.. کجایید؟؟ - عمود ۱۸۰ - ما عمود ۱۹۰ هستیم... اگر اروم هم حرکت کنید.. حدودا ۲۰ دقیقه دیگه به ما می‌رسید.. - چطور مگه... - صلاح نیست جدا باشیم.. خودتون رو برسونید.. - چشم.. خداحافظ.. - خداحافظ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
۱ بهمن ۱۴۰۰
خوشا دردی که درمانش تو باشی ✨💛 خوشا راهی که پایانش تو باشی✨💛 خوشا چشمی که رخسار تو بیند✨💛 خوشا ملکی که سلطانش تو باشی✨💛 ***************💛🌹*************** السلام علی الحسین🌿💛 و علی علی ابن الحسین 🌿💛 و علی اولاد الحسین🌿💛 و علی اصحاب الحسین🌿💛 °•|| @Hlifmaghar313 ||•°
۲ بهمن ۱۴۰۰
کاش بودی و میگفتی.. کمتر از ۳ ماه دیگر.. اعلام پایان کرونا .. در این کره خاکی🙂 .. @Hlifmaghar313
۲ بهمن ۱۴۰۰
❤️🌿✨ شاید یه حرف در دل مونده داره... شاید از گفتن یه چیزی امتناع کرده... شاید حرف دلش رو نگفته.. شاید واسه خوشحالیت پنهان کرده.. شاید منتظر صبر توئه.. هیچ وقت کسی رو قضاوت نکنیم!! قاضی فقط خداست... از دلش خبر داریم؟؟؟ خدا داره! از نیتش خبر داریم؟؟ خدا داره! @Hlifmaghar313
۲ بهمن ۱۴۰۰
هدایت شده از خبرگزاری تسنیم
۲ بهمن ۱۴۰۰
🍃❤️ اشدا اللکفار را میشد در تمام رفتارش.. جسمش.. روحش .. و جانش دید!! توجیح کردن مردم کار ساده ای نبود! این که بگویی چرا باید یک کرمانی... به شهری در کرمان شلیک کند.. شاید اگر فرمانده دیگری بود.. داد و فریاد میکرد.. یا از همراهانش میخواست مردم را پراکنده کنند.. اما جلو میرفت... توضیحاتش حرفی را باقی نمیگذاشت.. از‌ نوجوان های پرهیجان گرفته.. تا پیرزن هایی که قبولش نمیکردند .. برای همه توضیح میداد... شاید فقط او می‌توانست مردم را آرام و قراری باشد... ترس در چهره اش دیگه نمیشد.. با وجود او ترس حتی برای اطرافیان.. جز برای دشمنانش معنایی نداشت... جلو میرفت.. آنقدر جلو که فاصله اش تا مقر اشرار .. کمتر از چند متر بود.. با بلندگو اعلام میکرد که امان نامه می‌دهد.. به کسانی که اسلحه هایشان را تحویل بدهند.. انگار قاسم دلش نبود زن و بچه های بی گناهشان داغ دار شوند.. خیلی هایشان می ایستادند... خیلی ها زن و بچه هایشان می آمدند.. تعدادی هم تسلیم مردی شدند که مردانگی در وجودش انقدر مشخص بود که به قولش اعتماد داشتند... خیلی هایشان بعد از تحویل اسلحه هایشان... تحت پوشش سپاه قرار گرفتند و ... زمینی برای یک شغل ابرومند به نامشان خورد.. مشغول کشاورزی و زندگی سالمشان شدند.. همه و همه به لطف حاج قاسم🍃❤️ کم کم تهران اورا فرا می‌خواند.... و این سراغازی برای.. راه پر فراز و نشیب پیش رویش بود @Hlifmaghar313
۲ بهمن ۱۴۰۰
۲ بهمن ۱۴۰۰
『حـَلـٓیڣؖ❥』
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° #رمان‌‌_انلاین‌‌ #راه‌_عاشقی ♥️ #قسمت_چهل_و‌_چهارم بچه ها راه
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ دختر ها بعد از حدود ۳۰ دقیقه به عمود ۱۹۰ رسیدن... زینب: سلام.. خسته نباشید.. کمال: سلام.. ممنون.. بقیه کجا هستن؟؟ مرتضی: چرا انقدر دیر کردید!؟ زینب: دارن میان.. پشت سر من بودن... دیگه ببخشید... مرتضی نفس عمیق کشید و گفت: خواهش میکنم... حدیث : سلام.. بقیه بچه ها بعد از سلام کردن.. کنجکاو بودن بدونن چرا قراره ادامه این مسیر رو با همراهی گروه آقایون حرکت کن.. گوشی آقا کمال زنگ خورد و سوال بچه ها بی جواب موند.. بچه ها با همدیگه سرگرم حرف زدن بودن... زینب: داشتیم راهمون رو میرفتیم دیگه... حدیث: حتما یه اتفاقی افتاده.. بیخودی نیست این کار... مهدی و علیرضا با دوتا سینی چایی بطرف بچه های گروه اومدن.. مهدی: بفرمایید.. همه بچه ها چای برداشتن.. نوبت به بشری رسید.. بشری: ممنون.. - نه بشری خانم شما بر ندار‌‌‌... - اتفاقا این‌یکی رو بر میدارم.. چای عراقیه نمیشه ازش گذشت.. برا بچم هم خوبه! - گردنتون کلفته خانم... خب بردار!!! بشری نگاه شیطنت آمیزی به مهدی کرد و خندید... مهدی اروم گفت: چقدر رنگت پریده! حالت خوبه؟؟ بشری: خوبم... چیزیم نیست... آقا کمال برگشت... کمال: خب.. قراره از اینجا به بعد باهم حرکت کنیم... زینب: میشه دلیلش رو بدونیم... حدیث: بله.. ماهمه مشتاقیم بدونیم چرا یه همچین تصمیمی گرفته شده... کمال: فضای امنیتی عراق طوریه که ... طبق گزارشی که مسئول هماهنگی حشدالشعبی.. برای ما ارسال کرده... احتمال یه بمب گزاری دیگه توی یکی از همین موکب ها وجود داره طبق چیزی که از تماس های داعش شنود کردن.. باوجود رمز گذاری هایی که بین خطوط بوده... متوجه شدن این بمب پیشرفته که احتمالا ساخته دست .. خودشون نیست.. توی یه موکب.. بین عمود ۱۵۰ الی ۲۵۰... نیرو های حشدالشعبی به صورت مخفیانه .. درحال بررسی موکب های بین این عمود ها هستن.. اما .. ماهم باید طی مسیری که حرکت می‌کنیم.. همکاری هایی انجام بدیم که.. نیاز به حضور همه افراد تیم بود... تا هم از لحاظ امنیت تامین باشیم.. هم از لحاظ نیرو برای همکاری با نیرو های حشدالشعبی حدیث: اینجوری که کار خیلی سخت میشه... بین این عمود ها .. کلی موکب... مرتضی: به هرحال.. ما باید تلاش خودمون رو بکنیم.. •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
۲ بهمن ۱۴۰۰
خوشا صبحی که آغازش تو باشی🌿✨ السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین 🌹✨ لبیک یا حسین🖐🏻❤️ @Hlifmaghar313
۳ بهمن ۱۴۰۰
هیچ وقت چاق یا لاغر بودن یه آدم رو.. 😂تو زمستون قضاوت نکنید.. 😂✨شاید اون طرف ۳۰ تا لباس پوشیده😂 @Hlifmaghar313
۳ بهمن ۱۴۰۰
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سلام🤚🏻👀 میلاد‌ دردانه‌و‌دخت‌رسول‌اکرم(صل‌الله‌علیک‌و‌آله)رو‌به‌شما.عزیزان‌و‌همچنین‌روزمادر‌رو‌به‌همه‌ی‌مامانای‌کانال‌و‌مامانای‌اعضای‌کانال‌تبریک‌میگم.😉😍 یه‌چالش‌داریم..؟😅 خب‌بزارید‌بگم‌که‌شما‌میدونید‌که... چرا‌حضرت‌زهرا‌کنیز‌گرفتن..؟! https://harfeto.timefriend.net/16418315814738 منتظرم‌تا‌شب‌نظراتتون‌رو‌بگید
۳ بهمن ۱۴۰۰
برنامه‌های‌ادمین ✨قدم‌‌های‌کوچک‌تا‌خودسازی ✨جلسات‌خودسازی‌رفتاری ✨خودسازی‌آیات‌قرآن ✨خودسازی‌با‌رفتار‌شهدا ✨خودسازی‌با‌سخرانی ✨خودسازی‌با انگیزه‌های‌رهبر+‌جوان ✨خودسازی‌با‌لطیفه
۳ بهمن ۱۴۰۰
MiladHazratZahra1400[05].mp3
2.36M
🎙نفس نفس علی علی میگویم (سرود) 🔺بانوای: حاج میثم مطیعی 👈 متن شعر: Meysammotiee.ir/post/2570@MeysamMotiee
۳ بهمن ۱۴۰۰
MiladHazratZahra1400[03].mp3
3.18M
🎙نخ تسبیح خلقت، توی دستای زهراست (سرود) 🔺بانوای: حاج میثم مطیعی 👈 متن شعر: Meysammotiee.ir/post/2568@MeysamMotiee
۳ بهمن ۱۴۰۰
MiladHazratZahra1400[01].mp3
2.95M
🎙چه شاده قلب پیغمبر، رسیده سوره کوثر (سرود) 🔺بانوای: حاج میثم مطیعی 👈 متن شعر: Meysammotiee.ir/post/1612@MeysamMotiee
۳ بهمن ۱۴۰۰
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ مرتضی: به هرحال ما باید تلاش خودمون رو بکنیم... باقیش هم توکل بر خدا... انشالله که مشکلی پیش نمیاد... کمال: خب ما که استراحت کردیم... خانمها اگه خسته نیستید راه بیافتیم.. دخترا هم گفتند که خسته نیستیم و راه افتادند... مهدی رفت سمت بشری.. - بشری... - بله... - گوشیت رو بده... - گوشیم؟ چرا؟! - بده کار دارم... گوشی رو از جیبش در آورد و داد به مهدی... - بفرمایید... - آفرین.. این تا اطلاع ثانوی پیش من می مونه... - چرا؟!!!! - به دلیل استفاده زیاد سرکارعالی از این گوشی و روشن بودن دائم نت!!! - اینکه همیشه بود!!! - همیشه با الان فرق داره!!! - آهان نگران امانتیتون هستید!!! - درست فهمیدی! - برادر سپاهی! لطفا اون گوشی رو بده من کار دارم!!! - خیر خواهر.. ضرر داره براتون!! - ای خداااا... آقا گوشیم رو بدهههه!!! - می مونه دست خودم کار داشتی میدم بهت! - حکومت نظامیه! خب الان بده کار دارم!! - البته یه راه دیگه هم داره... بشری نفس عمیق کشید و کلافه بیرون داد... - چیه! - از اونجایی که شدت اعتیاد شما به آیت گوشی بالائه و فعلا هم نمیتونم تحت فشار قرارت بدم تا ترک کنی... - که من معتادم... - کم نه!. گوش کن... اول اینکه نت رو هر وقت لازم داشتی روشن کن! دوم اینکه زیادم استفاده نکن... - قول نمیدم ولی باشه! دست بشری رو گرفت.. - یعنی حیف نباید تحت فشار قرار بگیری!!! خوب از امانتی و نگهدار امانتی مراقبت کن! یه تار مو از سر هر کدومشون کم شه من میدونم و تو! بفرمایید خانم... اینم گوشیتون... - با اینکه امانتی ۸ ماه دیگه موهاش در میاد ولی چشم!! - حالا هم این شربت رو بخور! بشری پوشیه‌اش رو داد بالا و شربت رو خورد... برای اینکه آفتاب خیلی تنده و گرد و خاک هم هست دخترا پوشیه زدند... •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
۳ بهمن ۱۴۰۰