هدایت شده از موسسه مصاف
👤 پاسخ صریح استاد #رائفی_پور به رامبد جوان
✍ آقای رامبد جوان
پدرم در ارتش هشت سال برای دفاع از دین و ناموس و وطن جنگید و به ما آموخت برای این ارزشها باید جان داد.
گفت پسرم مبادا برای از «ایران» گفتن، از بیتالمال صدها میلیون بگیری اما فرزندت را در کانادا بدنیا بیاوری!
گفت پسرم کافر باش اما منافق نباش
#سلبریتی_های_دوزاری
🌐 https://twitter.com/A_raefipur/status/1532816044871516173?t=tyMlM__TUKZ0yZokiO2E9A&s=19
🆔 @Masaf
هدایت شده از 🇮🇷 نیمه پنهان 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های شنیدنی حاج قاسم سلیمانی: امام خمینی رحمة الله علیه در چه شرایطی انقلاب کرد
🇮🇷نیمه پنهان
🇮🇷@nimeyepenhan
『حـَلـٓیڣؖ❥』
👤 پاسخ صریح استاد #رائفی_پور به رامبد جوان ✍ آقای رامبد جوان پدرم در ارتش هشت سال برای دفاع از دی
بنظرتون میخوان فنون همسرداری و عشق پایدار رو یاد بدن یا وطن دوستی و وطن پرستی رو
🧐😂؟!
منواقعا در ابهامم😂
#سلبریتی_دوزاری
#حلیف
#جابر
@Hlifmaghar313
『حـَلـٓیڣؖ❥』
راستی تاریخ چه شگفتی هایی در آستین دارد.! - سیدمرتضیآوینی..💛:) -تصویربازشود!- #گنجینه_آسمانی
داغ های همه تاریخ را ما به یکباره دیدهایم...
- رحلت امام خمینی ره -🖤🌿
#آغازی_بر_یک_پایان
#عکس_نوشته_شهدا
#سید_مرتضی_آوینی
هدایت شده از اینستای انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
سکانس به یاد ماندنی فیلم از کرخه تا راین؛
یادآور داغی سنگین و جانسوز برای کسانی که آن روزها را دیدند و حتی کسانی که نبودند تا ببینند ...
💬 #qomirib1
@insta_enghelabi
32.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صفر تا صد جشنواره کن و پشت پرده جوایز آن...
♦️جشنواره کن چیست و چگونه به وجود آمد؟
♦️نقش اصغر فرهادی در تقدیر از امیرابراهیمی چه بود؟
♦️نمایش دادن کدام مدل از انحرافات جنسی در جشنواره کن امتیاز دارد؟
♦️آیا در غرب سیاست از هنر جداست؟
♦️و...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبر انقلاب: به من خبر دادند در زمان سخنرانی سید حسن آقا خمینی عدهای شعارهای مخالف دادند بنده با این کارها مخالفم..!
همسر شهید باکر۲.m4a
5.88M
💕⛓ سخنان همسر شهید مهدی باکری ...
چرا به شهید نگفتید حالا که ازدواج کردی برای چی به جنگ میری ؟!
پس زندگی چی؟!
>>> فقط ۱۰ دقیقه بعد از عقد باهم بودیم ..💔
#قسمت_دوم_مصاحبه_خانواده_شهدا
#شهید_مهدی_باکری
#زندگی_ساده
#جابر
@Hlifmaghar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به جوانان انقلابی و عاشق امام ،
که حرف میزنند...
مینویسند...
اقدام میکنند...
توصیه میکنم اینجور نباشد که مخالفت با کسی ما را وادار کند نسبت به او از جاده حق تعدی کنیم..!
تجاوز کنیم!
ظلم کنیم.!
به هیچکس نباید ظلم کرد.!!
رعایت کنید.!✋🏻🚫
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به جوانان انقلابی و عاشق امام ، که حرف میزنند... مینویسند... اقدام میکنند... توصیه میکنم اینجور
- قابل توجه دوستانی که وقتی از مخالفان صحبت می کنند، مرزی برای عرایضشان تعریف نمی کنند..!
رفیق مخالفه؟
نظرش متفاوته؟
ضد انقلابه؟
قبول!
ولی انسان هم هستااااا✋🏻😶
آبرو داره...
یه وقت نشه طوری صحبت کنیم..
چیزی بگیم..
کارهایی رو به شخصی نسبت بدیم که نکرده باشه..!🤭
این میشه تهمت..!❗️
اون دنیا چطور میخوایم جوابشو بدیم؟؟
وقتی که جلومون می ایسته میگه درسته من مخالف بودم..
ولی اون کارها و چیزایی که تو میگفتی رو من نکرده بودم..!
نقد هم میکنی از دایره ادب خارج نشو!⭕️
از دایره احترام خارج نشو..!
حرف حق بزن..!!
حــــــــــــــــرفحــــــــــــــــــــــــق!
اگه کسی مخالف هست، مجوز این نیست که هر چیزی رو بهش نسبت بدیم..
هر طور دلمون میخواد در موردش صحبت کنیم..
علاوه بر اینکه اون دنیا باید جواب پس بدیم، اینطرف هم بالاخره دروغمون فاش میشه..
اونوقته که دیگه کسی حرف هامون رو قبول نمیکنه..!
میشه حکایت چوپان دروغگو..!
اما اینجا کار حساس تره..
با یه دروغ هر چقدرم کوچک، تبدیل میشیم به چوپان دروغگو..!
- حلیفنوشت..
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمان_انلاین
#راه_عاشقی♥️
#قسمت_صد_یکم
✍🏻نویسنده: فاطمه رستگار...
- این خونه کلی مکان مخفی داره..
حدود نیم ساعت بعد عملیات تموم شد و مجرمان رو به تهران انتقال دادند..
کمال از خستگی نفس نفس میزد..
کمی آب خورد و داخل ماشین نشست..
مهدی دوباره با دقت بیشتری اطراف رو نگاه کرد..
خبری از علیرضا نبود..
نه تنها علیرضا، بلکه زینب و حدیث هم نبودند..
کمال خیلی سریع متوجه نبودن مشکوک سه نفر شد..
از ماشین پیاده شد و به سمت نزدیک ترین فرد، یعنی مهدی رفت..
- مهدی جان خسته نباشی..!
- ممنون..همچنین..
اتفاقی افتاده؟!
- مهدی..
خانم شریف و کاظمی و علیرضا نیستند..
تو ازشون خبر داری؟
آخرین بار پیش هم بودید..
- راستش..
راستش منم داشتم دنبالشون میگشتم..
از وقتی عملیات شروع شد ندیدمشون..
- امکان نداره سرخود کاری کنند..
حتما یه اتفاقی افتاده..
- حسین پشتیبانی بود؟
- بله چطور؟!
- احتمالا اون بدونه..
----------------------------------
- از بچهها خبری نداری؟
حسین به سختی نفس عمیق کشید..
- چیشده حسین..؟!
- آقا رفتن بیمارستان..
- بیمارستان چرا؟؟!!!!
حسین چیشده؟؟؟!!!
- نمیدونم چیشده..
فقط میدونم الان بیمارستانند..
- باشه کدوم بیمارستان.؟
--------------------------------------
_ همراه خانم شریف ..
زینب خواست بلند شه که با اشاره علیرضا روی صندلی نشست ..
_ درخدمتم... چیزی شده ؟!
_ اینجا رو امضا کنید ...
_ بفرمایید... حال مریضمون چطوره ؟!
_ من اطلاعی ندارم !
فقط .. یه موردی هست که باید خدمتتون عرض کنم..
علیرضا نگران بود ..
فکر به اتفاقی که نباید میوفتاد داشت آزارش میداد ..
_ هرچی لازم باشه آماده میکنم ..
هزینه لازمه ؟!
چی کار باید بکنیم ؟!..
_ آقا .. یه لحظه آروم باشید ..
نسبت شما با این خانم چیه ؟!
علیرضا چند لحظه فکر کرد ..
جلو رفت و آروم تر از حرف های قبلی ادامه داد ..
_ برادرشم !
_ دلیل جراحت ؟!
_ درگیری پیش اومد ..
_ اینجور موارد رو ما باید به پلیس گزارش بدیم !
_ نیازی نیست .. ایشون حین انجام ماموریت ..
_ آقا .. حالتون خوبه ؟!
_ بله ...
_ راستی .. راجع به اون نیاز که گفتید ..
_ بله ..
_ متاسفانه اونطور که متوجه شدم ..
خون زیادی از بیمار رفته ...
بعد از مشخص شدن وضعیتشون..
احتمالا به خون نیاز داشته باشن !
_ حتما ..
علیرضا به سمت آبسردکن رفت..
لیوان آبی رو برداشت ...
به سمت زینب گرفت ..
_ بفرمایید ...
حدیث از اتاق عمل بیرون اومد ..
_ حدیث ... حدیث ...
_ آقای دکتر ... کجا میبریدش؟!
_ عمل انجام شده .. فقط ..
_ فقط چی ؟!
_ دعا کنید ..
_ دکتر ... دکتر چیشد ؟!
_ باید بریم مراقبت های ویژه .. احتمالا میبرنشون اونجا .. از این طرف ...
چند دقیقه بعد کمال و مرتضی وارد بیمارستان شدند..
_ علیرضا .. کجایی ؟!
چرا جواب گوشی رو نمیدی ..
تو که منو جون به لبم کردی ..
چیشده ؟!
_ بابا .. دیر رسیدم ..
_ چی ؟!
_ دیر رسیدم .. اون بی رحم ..
_ علیرضا .. چیشده ؟!
بگو ببینم ... چی داری میگی ..؟!؟
_ بابا .. حدیث .. حدیث چاقو خورده ...
اگه یه دقیقه دیرتر رسیده بودم،
ام فصیل سر حدیث...
_ یا فاطمه زهرا.. حدیث...
-------------------------------------
_ بابا..
خاله چندین بار به گوشی حدیث زنگ زده !
نمیتونم جواب اش رو بدم ..
طاقت نداره..!
داره به موبایل خودم زنگ میزنه ..
ممکنه مامان شماره شما رو بگیره ..
چیکار کنم ؟!
_ جواب بده ..
یه جوری که نگران نشه ..
_ نمیتونم ... چجوری به خاله بگم ..
_ علیرضا ..
_ چشم..
_ محمد حسین... محمد حسین رو خبر کن ..
بگو سریع خودشو برسونه..
دکتر از اتاق بیرون اومد
_ همراه مریض شما هستید ؟!
_ بله .. حالش چطوره ؟!
_ اگر امکان داره با من تشریف بیارید ..
باید یسری موضوعات رو محضرتون عرض کنم...
#ادامــہدارد...
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
لینک پرش به قسمت اول:
--↻➣ https://eitaa.com/Hlifmaghar313/16649
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @Hlifmaghar313
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
هدایت شده از رادار انقلاب
🔴 بنت: اسرائیل در آستانه فروپاشی است
نفتالی بنت، نخست وزیر رژیم صهیونیستی:
🔹اسرائیل با یک آزمون واقعی روبروست؛ شاهد وضعیتی بی سابقه و نزدیک به فروپاشی است و با یک چهارراه تاریخی مواجه است.
🔹اسرائیل به یکی از سختترین لحظات انحطاط خود رسیده، هرج و مرج و چرخه بیپایان انتخابات و فلج شدن کابینه همگی در این موضوع دخیل اند. /عکا
✅ به رادار انقلاب بپیوندید:
@Radar_enghelab
『حـَلـٓیڣؖ❥』
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمان_انلاین #راه_عاشقی♥️ #قسمت_صد_یکم ✍🏻نویسنده: فاطم
- حالش چطوره ؟!
- متاسفم ..
- چی ؟!
- ما تمام تلاشمونو کردیم ...
ولی خط شکن اجازه نداد زنده بمونه ..
- چرا ؟! مگه چه دشمنی با ما و حدیث داشت ؟!
- ظاهرا با توجه به پارت های قبلی ..
مبنی بر دور و ور یکی از شخصیت های خط قرمز رمان چرخیدن .. ( مهدی ) صلاح ندیدن ایشون بمونن ..
- حیف شد ..
- چرا ؟!
- آخه قرار بود مهدی که اومد خواستگاری بهش نه بگیم یکم بخندیم ..
- متاسفم ..
کی جنازه رو تحویل میگیرید ؟!
- دیگه پارت بعد که خاک سپاریه..
فعلا بریم انحصار وراثت ..
ببینیم چی داره ..
😂💔 خب بچه ها ..
برید پای درس و مشق ..
حدیث به دیدار حق شتافت ..
تا یزید بازی دیگر خدا نگهدار ..
#چگونه_روی_زخم_نمک_بپاشیم
#چگونه_دنبالکنندهگانرا_به_سهقسمتمساویتقسیمکنیم
#به_دنبال_طنز
#جابر (البتهفرماندهشیطونهقبلیاجابربده😂)