eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
میدونی چقدر دلتنگم ؟💫❗️💚 @hlifmaghar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" شهادت انسان را از مرگ نجات میدهد . . . !🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی بچه‌های سپاه ، افسرهای اطلاعاتی موساد رو توی ابوظبی میبینن میگن...😂✋🏻
گَ‍‌‍ـرچِہ‌یِڪ‌ْعـُمر‌‌مَن‌اَزدِلبـَرخودبۍخَبـَرَم‌ لَح‌ـظہ‌ا؎نـیست‌ڪِہ‌یـٰآدَش‌بِـرَوَداَزنَظَـرَم...シ! ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
[🌻🖇] جآن اگࢪ جآن اسٺ؛ قࢪبآن حسیڹ ابن علے!💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شمـااگــردرسنگـرخوابت‌بـرده‌اسـت بـه‌ایـن‌معنـانیسـت‌کـه‌دشمـن‌هـم خوابش‌بـرده‌اسـت... تـوخوابـت‌بـرده‌وسعـی‌کـن خودت‌رابیـدارکنـی✋🏻 حضـرت‌آقـا📒! @hlifmaghar313
خِیلے‌از‌‌مـٰا‌ھـٰا‌میدونیم‌ڪِھ‌چَت‌ڪردن‌بـٰا‌نامَحرم‌گنـٰاھہ👀 . میدونیم‌ڪِھ‌‌‌دوزدی‌ڪَردن‌گنـٰاھہ🚶‍♂. میدونیم‌نبـٰاید‌‌دِل‌ڪَسی‌رو‌شکوند‌ نَباید‌بـے‌احترامے‌ڪَرد👀 . نبـٰاید‌اصراف‌ڪَرد🚫 . وَلے‌ھمچنـٰان‌داریم‌گنـٰاھ‌میڪنم👀! بـٰا‌این‌ڪـٰارمون‌فَقط‌ظہور‌اقـٰا‌مون‌‌عقب‌میدازیم💔' یِچیز؎‌مِیدونِستِے-! مـٰا‌کلا‌حَواسمون‌نِیس:\ وَلـی‌مولـٰا‌مون‌دائم‌دعـٰامون‌‌میڪِنھ...ッ! یكم‌حواسمون‌بہ‌قَلبِ‌شَڪَستھ‌‌مھد؎‌فـٰا‌طمھ‌ باشھ . . . @hlifamghar313
『حـَلـٓیڣؖ❥』
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمان‌‌_انلاین‌‌ #راه‌_عاشقی♥️ #قسمت_صد_سوم ✍🏻نویسنده: فاطم
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍🏻نویسنده: فاطمه رستگار... - فاطمه .. آروم باش .. نه .. چیزی نیست .. دکتری گفتن حالش خوبه .. فقط باید دعا کنیم به هوش بیاد .. نه .. سعی کن آروم باشی .. تو باید خواهرت رو دلداری بدی .. نه .. آروم بهش بگو .. نیاز نیست همه جزئیات رو بفهمه .. نگران نباش .. علیرضا خوبه .. فاطمه جان یه دقیقه به من گوش کن .. الان کجایین ؟! سعی کن راضی اش کنی که اینجا نیاد .. اینجا اومدن فایده ای نداره .. میدونم .. باشه .. بهت خبر میدم .. خداحافظ .. کمال به سمت علیرضا و محمد حسین رفت .. که پشت شیشه خیره به تخت توی اتاق ایستاده بودن ... - بچه ها .. - چیشد ؟! - تموم شد .. - خب .. چی گفت مامان ؟! - گفتن و راضی کردن فاطمه اگه از خالتون سخت تر نباشه .. آسون‌تر نیست .. اصلا اجازه حرف زدن نمی‌داد.. - حق دارن .. کی باورش میشد حدیث .. اینجا ... رو این تخت .. تو آی سیو ؟! - فقط حواستونو جمع کنین .. ممکنه خالتون بیاد بیمارستان .. جلوش باید خودتونو کنترل کنین .. خدا کمک کنه .. - دلم میخواد حدیث همین الان به هوش بیاد .. بلند شه .. هرچی زودتر این کابوس تموم شه .. --------------------------------------------------------- فاطمه و راحله از در بیمارستان وارد شدن .. - کجاست ؟! حدیث .. حدیث کجاست ؟! - حدیث کیه خانم ؟! - حدیث دختر منه .. شریف .. - چی میگی راحله .. دختر منه چیه ؟! آروم باش .. خانم حدیث شریف .. فکر کنم .. تو آی سیو باشن .. از کدوم سمت باید بریم ؟! - سمت چپ .. راهرو رو که برید .. با آسانسور.. طبقه ۲ .. - ممنون .. - دیدی فاطمه !؟ دیدی چی به سرم اومد .. بیچاره شدیم .. دیگه بدبخت شدیم .. بچم از دست رفت .. - آروم .. آروم .. بیمارستانه .. بیا بریم .. از این طرفه .. ---------------------------------------------------------- - بابا ... خاله .. راحله خواهرش رو کنار زد و با سرعت بیشتری به سمت علیرضا رفت.. - علیرضا... علیرضا .. خاله .. حدیث کجاست ؟! مگه نگفتی ما تهرانیم.. مگه نگفتی حدیث خوابیده ؟! کجا خوابیده ؟! بیمارستان ؟! رو تخت بیمارستان ؟! تو آی سیو ؟! اینجا خوابیده ؟! - خاله آروم باش .. - چجوری آروم باشم علیرضا .. حدیث .. حدیثم از دست رفت .. حدیث فقط ۲۴ سالشه .. مگه یه دختر ۲۴ ساله چقدر طاقت داره ؟! مگه این بدن چقدر دووم میاره .. - نگران نباشین راحله خانم .. حالش خوبه .. دکتری گفتن فقط باید دعا کنیم به هوش بیاد .. - اگه به هوش نیومد چی ؟! من چیکار کنم .. حدیث دست من امانت بود .. کاش من اصلا زنده نبودم ولی حديث سالم بود .. - عه .. راحله .. خدا نکنه .. توکل به خدا کن .. این چه حرفیه ؟! نعوذبالله مگه من و تو جای خدا نشستیم ؟! همه این بچه ها دست ما امانتن .. امانت خدا.. خودش مواظبشونه.. مگه غیر از اینه ؟! - نمیتونم .. دست خودم نیست .. حدیث بعد عمار همه زندگی منه .. من یه بار عزیز از دست دادم .. دیگه طاقت ندارم یه خار تو پای حدیث بره .. که باورش میشد من که با تب حدیث میسوختم.. الان تحمل کنم بچم رو تخت بیمارستان افتاده ؟! اصلا سالم به هوش میاد ؟! حالش خوب میشه .. خدایا .. چی کار کنم.. - بیا .. بیا بشین اینجا .. محمد حسین .. یه لیوان آب وردار بیار .. - آب نمیخوام .. میخوام حدیث رو ببینم .. - خاله الان موقعش نیست .. اجازه نمیدن .. - از پشت شیشه که میشه .. من تا حدیث رو نبینم دلم آروم نمیگیره.. علیرضا .. حدیث کجاست ؟! منو ببر کنار اتاقش .. ببر کنار تختش .. میخوام ببینمش .. میخوام حدیث رو ببینم ... ... •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• لینک پرش به قسمت اول: --↻➣ https://eitaa.com/Hlifmaghar313/16649 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @Hlifmaghar313 •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
خواهرم ﴿ اگـہ‌ فڪر‌ میڪنے خودت‌ چادࢪۍ‌ شدے،🎋 اشتباه‌ میڪنے❌ بدون‌ ڪہ‌ انتخابت‌ ڪردن!🙂 بدون‌ ڪہ‌ یہ‌ جایے خودتو‌ نشون‌ دادۍ! بدون‌ حتما یه‌ یا زهـرا‌ گفتے..🌹🌙 ڪہ‌ بی بی خریدتت💫⚠️ ⇜اࢪزون‌ نفروشـے‌ خودتو..!﴾ @hlifmaghar313
قبرستونا پُره از آدمایی که گفتن از شنبه، از فردا، هفته‌ی دیگه، امشب…🚶‍♂ 🔻 حواسمون باشه واسه هر کاری وقت نداریم… اگه میخوای حرفی بزنی، کاری بکنی، همین امروز انجامش بده! ⌛️ خیلی زود دیر میشه… او منتظر آمدن ماست… 🌿•°•🥀 ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-🕊امام علی میگه'
هدایت شده از خبرگزاری تسنیم
سورپرایز گروه هکری عصای‌موسی برای صهیونیست‌ها 🔹گروه هکری عصای موسی اعلام کرد در ۴۸ ساعت آینده باز هم یک سورپرایزی برای صهیونیست‌ها خواهد داشت. 🔸این گروه پیشتر تصاویر دوربین‎های هک شده مراکز امنیتی سرزمین‎های اشغالی و مدارک نظامیان از جمله وزیر جنگ این رژیم را در فضای مجازی منتشر کرده بود. @TasnimNews
- 🕊امیدوارم امشب از اون شبا باشه که یه ارتباط خوشگل با دلبرجان وصل بشید اونم مستقیم ... اگه کسی توفیق داشت .. ما رو فراموش نکنه! 💔 دعا واسه من اگه فراموشتون شد بدونید رفیق نیستیم !💔:( ما رو بزارید تو ویژه ها ! حداقل این یه قلم رو ما تو ویژه ها باشیم :)) 🎙شبتون شهدایی رفقای مشتی مقر حلیف ... - از شبی که به لطف حاج قاسم و یارانش آرومه لذت ببرید!🙃💔 بیایین .. یاد شهدایی که آرامش این شبا رو مهیا کردن از یاد نبریم .. به امید شبی که تو بین الحرمین سر شه🙃💔 📞حلال کنین رفقا .. یاعلی❤️
『حـَلـٓیڣؖ❥』
🐰⛓ خب.. ظاهرا آلزایمر اینجانب به ایشان نیز سرایت کرد ... 😂محض یاد آوری!🖐🏻 #جابر
رفقا ببخشید..😢✋🏻😂 جابر حواسمو پرت کرد😜😂 من ۷۰۰ صفحه خوندم.. شما چقدر تونستید بخونید؟📚👀 https://harfeto.timefriend.net/16546743193669
‹🕊🖇› تشنه آب فراتم ای عجل مهلت بده ...💔 تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا .. 💔:)" ای تمام باورم ..حسین🌱♥️ " به تو از دور سلام✋🏻🌹" 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین🥀💛 @Hlifmaghar313 ‌⇠❤️🖇
•°♥️✨°• ‹‹توان ما به همان اندازه ایست که به خدا متکی هستیم›› @Hlifmaghar313 ❤️
اینجا ایرانه و .. دورم از کربلا ♥️🥀... خوش به حال عراقیا🙃💔... - انا‌مجنون‌حسین - @Hlifmaghar313
🌿حضرت آیت الله خامنه ای: حاج قاسم صد بار در معرض شهادت قرار گرفته بود؛ ⛓ این بار اوّل نبود.. ولی در راه خدا و انجام وظیفه و جهاد فی‌سبیل‌الله از هیچ چیز پروا نداشت؛ ✋🏻 نه از دشمن پروا داشت! نه از حرف این و آن پروا داشت ! نه از تحمّل زحمت پروا داشت.( ۹۸/۱۰/۱۳) - رهبرت دلتنگ میشود .. کجایی علمدار!؟💔 - @Hlifmaghar313
『حـَلـٓیڣؖ❥』
🌿حضرت آیت الله خامنه ای: حاج قاسم صد بار در معرض شهادت قرار گرفته بود؛ ⛓ این بار اوّل نبود.. ولی در
پس رفقا .. اگه فرماندمون حاج قاسمه ! از فحش خوردن و تمسخر شنیدن نترسید .. به قول استاد رائفی پور .. قراره تو این راه فحش بخوریم .. قراره مسخره بشیم .. چه باک ؟!🌿🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمان‌‌_انلاین‌‌ #راه‌_عاشقی♥️ #قسمت_صد_چهارم ✍🏻نویسنده: فا
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍🏻نویسنده: فاطمه رستگار... ثانیه ها به کندی سپری می‌شود.. انگار که عقربه های ساعت هم قصد ندارند تکانی به خودشان بدهند و این مصیبت پایان یابد.. با اصرار کمال، زینب و مرتضی راضی به رفتن شدند.. - بابا.. من امشب نمیتونم بخوابم.. اشکالی نداره تا صبح حرم باشیم؟ - باشه بریم.. درمیان این تشویش و آشوب، دعا و توسل، تنها مرحمی است که می‌تواند روی جگر سوخته شان باشد.. سرنوشت حدیث معلوم نیست.. تا صبح بارها از پنجره‌ی شیشه ای اتاق، حدیث را نگاه کردند به امید آنکه ذره ای سطح هوشیاری اش بالا برود‌‌.. اما دریغ از ذره ای تغییر در احوالاتش.. چه کسی باور می کرد.. حدیثی که همیشه وجودش گرمابخش بود، اکنون با جسمی سرد روی تخت بیمارستان است.. شاید اگر تخت ذره‌ای احساس داشت، می توانست اندکی با او همکلام شود.. شاید می‌توانست حرفی بزند که او را هوشیار کند.. سکوتی خشک و مرگبار؛ بیمارستان را فرا گرفته است.. صوت نوحه ای سکوت را می‌شکند.. نوحه ای که همراه می‌شود با جاری شدن بغض های فروخورده همراه می‌شود.. تا اذان صبح، هرکس چند بار به حرم رفته است.. شب شهادت امام است و گویی سخت‌ترین غم ها با یکدیگر ادغام شده اند.. کمی قبل از اذان، همه برای نماز به حرم رفتند.. اما راحله نتوانست دخترش را ترک کند.. محمدحسین هم ماند.. این وضعیت تا فردا ادامه داشت.. و همچنان حال حدیث تغییری نکرده بود‌.. برای نماز مغرب، دوباره همه به حرم رفتند جز راحله و محمدحسین.. اول محمدحسین رفت نمازش رو خوند.. بعد هم راحله به سمت نمازخانه رفت.. ------------------------------------------ از نمازخانه بیرون آمد و به سمت اتاق حدیث رفت.. خبری از محمدحسین نبود.. از پشت شیشه اتاق رو نگاه کرد.. اما چیزی را که میدید باور نمی‌کرد.. حدیث آنجا نبود.. اطراف را نگاه کرد.. نه حدیث بود نه محمدحسین.. استرس به جانش افتاد.. چه اتفاقی افتاده بود..؟! دستش را به سمت کیفش برد تا گوشی را در بیاورد که ناگهان با صدایی که از پشت سر شنید در جا میخکوب شد.. با احتیاط سرش را برگرداند.. قامت مردانه ای را دید.. - سلام.. اما او زبانش نمی چرخید تا جوابش را بدهد.. گویی سخن گفتن را فراموش کرده است.. اشک از چشمانش جاری شد.. ... •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• لینک پرش به قسمت اول: --↻➣ https://eitaa.com/Hlifmaghar313/16649 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @Hlifmaghar313 •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
19.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ ⁉ معنای الگو گرفتن چیست؟ اگر کسی در بخشی از کلام و گفتار و رفتارش -به اقتضاء زمان و مکان و تکلیفش- طوری بود که برای ما قابل‌‌ اجرا نبود، به این معناست که قابل الگوبرداری نیست. (ره)