eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
291 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
-نود-شش رمان عشق وطن شهادت فصل دوم + خب چرا درو قفل کردی؟؟؟؟ باز کن ببینم چت شده از صبح.... بالاخره بعد یه ربع عق زدن... از سرویس اومد بیرون.... + خوبی؟؟؟ - آره....نمی‌دونم چرا از صبح اینجوری شدم.... + صبحونه..... - وای خوردم صبحونه جلوی خودتم خوردم.... + عجووول....خواستم بگم....از صبحونه مسموم نشده باشی... - نه....خودتم از همون صبحونه خوردی... - زیر خورش رو خاموش کزدی؟؟؟؟ + نه یادم رفت.... -خسته نباشی.... به سمت آشپزخونه رفت که گفتم.... + واستا من میرم.... - تو اگه میخواستی بری.... همون موقع که گفتم خاموش کن.... خاموش میکردی.... پشت سرش رفتم آشپزخونه.... همین که در قابلمه رو برداشت..... باز دوباره حالش بد شد و به سمت سرویس دوید...... به اتاقش رفتم و مانتو و روسریشو برداشتم.... و رو مبل انداختم.... خودم هم لباسامو عوض کردم..... در زدم + بیا بیرون بریم دکتر..... درو باز کرد.... - نه بابا دکتر برای چی؟؟؟ خوب میشم.... لجبازیش آخر منو دیوونه می‌کنه..... + میشه میشه....برای اولین بار در طول زندگیت.... حرف گوش کنی؟؟؟؟ + وقتی تو خونه بچه سالاری میکنن آخرش میشه این.... به حرف کسی گوش نمیکنن که.... مانتوشو برداشتم و به طرفش گرفتم.... + بپوش سریع بریم.... با اکراه لباسشو گرفت و پوشید.... .... ....... .......… + خب دکتر دلیل این حالت تهوع و استفراغش چیه؟؟؟ $‌پسرم....دوس دخترت..... + آقای دکتر ببخشید....پریدم وسط حرفتون....ولی این خانوم همسر بنده هستند.... $ معذرت میخوام.... من خودم حدس میزنم دلیلشو.... ولی این چندتا آزمایش رو انجام بده.... نتیجه رو برای من بیارید.... تا جواب قطعی بهتون بدم + ممنون از اتاق بیرون اومدیم.... و به سمت آزمایشگاه رفتیم.... همین که رسیدیم..... باز به سمت سرویس دوید.... پووووووفففف..... تا وقتی که برگرده.... رفتم و نوبت گرفتم...... بعد پنج دقیقه از سرویس بیرون اومد.... + آزمایش فوری نوشته..... تا یه ساعت دیگه حداکثر مشخص میشه.... سرشو تکون داد..... بالاخره نوبتش شد..... کیفشو داد دستم و به سمت اتاقی که پرستار نشون داد رفت.... دو دقیقه بعد گوشیش زنگ خورد.... آقا محمد بود... جواب دادم.... +سلام آقا.... - گوشی رو بده نادیا...... + دم دست نیست....چیشده آقا؟؟؟؟ چرا اینقدر عصبانی هستین؟؟؟؟ - هرجا هست بهش بگو تا پنج دقیقه دیگه به من زنگ بزنه....وگرنه.... + چشم آقا... و بدون خداحافظی تماس رو قطع کرد.... چرا اینقدر عصبانی بود.... حدودا ده دقیقه طول کشید تا اومد بیرون.... فشارش خیلی پایین بود... با کمک پرستار به اورژانس رفت... تا بهش سرمی بزنن.... رفتم بالا سرش.... گوشی رو به سمتش گرفتم و گفتم + حالت که بهتر شد....به آقا محمد یه زنگ بزن....کار واجب داره.... فقط چشاشو باز و بسته کرد..... بعد چهل دقیقه جواب آزمایش حاضر شد.... جواب رو از پرستار گرفتم و به اتاق دکتر رفتم..... در زدم.... $ بیا تو.... درو باز کردم و وارد شدم + جواب آزمایش.... جواب رو ازم گرفت و عینکشو رو چشمش کمی جابجا کرد.... بعد چند دقیقه لبخندی زد و گفت $ مبارک باشه.... گیج نگاش کردم.... + چی مبارک باشه؟؟؟؟ $ خانومت دوماهه بارداره.... +بارداره؟؟؟؟ $ بله....تبریک میگم.... دیگه نمیشنیدم دکتر چی می‌گفت.... دنیا دور سرم می‌چرخید..... بدون توجه به دکتر از جام بلند شدم و به سمت اورژانس رفتم..... با دیدنم با ترس از جاش بلند شد.... - چیشده آریا؟؟؟؟ یکی محکم زدم تو گوشش..... عصبانیتم هر لحظه بیشتر میشد..... درسته زن واقعیم نیست.... اینو فقط من و این میدونیم بقیه رسماً فکر میکنن.... این ازدواج واقعیه و ...... ولی اسمش تو شناسنامه منه.... بدجور به غیرتم بر خورده بود.... از بازوش گرفتم و بلندش کردم.... تند و بلند قدم هامو برمیداشتم و اونو دنبال خودم می‌کشیدم..... به ماشین که رسیدیم.... درو باز کردم و پرتش کردم تو ماشین.... سوار شدم و با سرعت حرکت کردم...... بی صدا گریه میکرد.... ..... ....... ......... کنترلی رو خودم نداشتم..... نفهمیدم که کی اشکم جاری شده بود..... غیرت و همه چیم زیر سوال رفته بود.... زدم کنار و گفتم + پیاده شو.... با عجز گفت - رسوووولل..... + برو پایین..... از این بیشتر نمیتونستم.... داد زدم + برو گمشو پایین.... از ماشین که پیاده شد.... برگه آزمایش رو از ماشین انداختم بیرون.... که جلو پاش افتاد..... پامو تا آخر رو گاز فشار دادم و ماشین از جاش کنده شد و به سمت مقصد نا معلومی روندم..... نویسنده ثمین فضلی پور لایک یادت نره لطفاً حمایت کنین
『حـَلـٓیڣؖ❥』
#پارت-نود-شش رمان عشق وطن شهادت فصل دوم #رسول + خب چرا درو قفل کردی؟؟؟؟ باز کن ببینم چت شده از صبح.
بچه ها.... به نظرم واقعا ادامه این رمان فایده ای نداره... خیلی زشت و بی معنیه... به نظرم دیگه نیاز نیست این رو بخونیم... واقعا خیلی مسخرس... فایده ای نداره
واقعا نمیدونم نویسنده چش شده.... اصلا یعنی چی که یه رمان پلیسی رو به یه همچین چیز مسخره ای تبدیل میکنن... بچه ها لطفا نظراتتون رو بگین...
پیام نویسندش😒
بچه ها ... واقعا من یکی که دیگه دلم نمیخواد بخونم... چون چرته... اصلا با عقل جور در نمیاد... مسخرس... نظراتتون رو بگین... هرچی باشه من می پذیرم
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
⸤•﷽•''⸣ ‌‌مٰـارا‌همــدم‌و‌هم‌رڪابِسفــرهاۍشـام‌و‌عراقش بگــردان‌:)💛 ـ •تاریخ شروع فعالیت: ۱۴۰۰/۱/۱۴ .اِرتباط؛ ناشناس⇩' https://payamenashenas.ir/%20%D8%A7%D8%B2%20%D9%84%D8%AD%D8%A7%D8%B8%20%D8%B1%D9%88%D8%AD%DB%92%20! شروط ⇩' @shorot27 تبادل با خادم کانال⇩' @Solymani313
استوری وحید رهبانی
استوری علی افشار
استوری مجید نوروزی