『حـَلـٓیڣؖ❥』
پست جدید آقای نوروزی #مجید_نوروزی #همراه_گاندو @GandoNottostop
دوباره ایموجی 👈😘👉گرفت 😐
الان فنا میریزن روش 😂
#سرباز_مهدی_عج
سلام بنده های خوب خدا🦋
قسمت سوم قصه امیرعلی
زمانی که سیدصدرا رو باردار بودم بازهم باشرایط بدی که داشتم مسیر تهران تااصفهان رومیرفتم تاجگرگوشه ام رو ببینم و قلبم آروم بگیره.
امیرعلی وقتی فهمید قراره برادردار بشه اینقدر خوشحال بود که هربار میرفتمپیشش میپرسید مامان چند ماه دیگه با صدرا میای؟
یه بار گفتم دوماه دیگه گفت یعنی بعداز دوبار که اومدی با صدرا میای؟ بی اختیار زل زدم به چشماش گفتم چی؟ دوبار؟ یهو به خودم اومدم دیدم آره! سهم من از امیر علی ماهی یکباره!. چقدر اون روز باوجوداینکه پیشم بود دلم براش تنگ شده بود.دلممیخواست صداش دائم توگوشم باشه.راه رفتنش رو هرروز ببینم.دلممیخواست بگه مامان فردا برام ماکارونی درست کن.دلم میخواست واسه خرید لباس صدراباشه.دلم میخواست موقع به دنیا اومدن صدرا باشه.اما هیچکدوم ازینا نبود.فقط رویا بود که توذهنم بافته میشد.بعداز اینکه صدرا به دنیا اومدتوی بیمارستان عجیب دنبال امیرعلی میگشتم.علی شکیبا برای دیدن برادرش اومده بودواشک شوق میریخت.خدای من شاهده اون موقع صدرا فراموشم شده بودو دنبال امیرعلی میگشتم که مثل علی بیادومنو ببوسه و دست روسرم بکشه. اما نبود! نبود. بچه ام نبود و دردم هزار برابر بیشتر شد اون ماه چون تازه زایمان کرده بودم نتونستم برم پسرم رو ببینم وحتی نتونستم تلفنی باهاش حرف بزنم. من تو این ۶ سال خیلی کم شاید سالی سه بار تلفنی باهاش حرف زدم چون ...
قسمت سوم ادامه دارد ...❤️
کپی این مجموعه داستان ممنوع است❌
فقط و فقط فوروارد ✅
#قصه_ستاره
#ستاره_قطبی
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
『حـَلـٓیڣؖ❥』
سلام بنده های خوب خدا🦋 قسمت سوم قصه امیرعلی زمانی که سیدصدرا رو باردار بودم بازهم باشرایط بدی که
...
چون پدرش میگفت بعدش میره تو خودش! البته درست میگفت اینجوری بیشتر تشنه ی دیدار من میشد. پدر امیر علی خیلی مراقب پسرم بود اما منه مادرصبرم کم بود. سخت بودخانواده داشته باشم اما پسرم توی شهر دیگه نفس بکشه. سخت بود سر سفره بشینم و جای خالیه بچه ام رو حس کنم. والله هیچوقت نبود موقع غذا خوردن یا مسافرت یا خریدبه فکر امیرعلی نباشم و دلم براش نتپه! خیلی وقت هاغذاهارو با بغض و گریه قورت میدادم. ماه بعدکه رفتم ببینمش خیلی دلممیخواست زودتر برادرش رو ببینه و عکس العملش رو ببینم. اینبارتااومدفقط بهمسلام کرد و گفت داداشم کو؟ گفتم بیا بغلت کنم مامان جونم!گفت نه میخوام اول داداشمو بوس کنم. باذوق سرش روبوسیدمو بردمش کنارصدرا. باخوشحالی گفت وای مامان داداشمه! من داداش دار شدم اخ جون. یهو دستشو گذاشت زیر چونه اش و هیچی نگفت! کاش مرده بودم و اون لحظه رو نمیدیدم. بی صدا داشت اشک میریخت و گریه هاش میریخت رو لباسش. گفتم مامان چی شده؟همونجوری که دستش زیر چونه اش بود گفت خوشبحال علی که باصدرا بزرگمیشه. من هیچوقت نمیتونم باهاش بازی کنم اما علی میتونه! دنیا روسرم خراب شدوامیرعلی روزخمم نمک پاشید🥺!
ادامه در قسمت چهارم ...❤️
کپی این مجموعه داستان ممنوع است❌
فقط و فقط فوروارد ✅
#قصه_ستاره
#ستاره_قطبی
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
33.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سریال گاندو
🎞 فصل ۲
💿 قسمت ۳
📺 بخش اول
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
34.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سریال گاندو
🎞 فصل ۲
💿 قسمت ۳
📺 بخش دوم
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
هدایت شده از محتوای ثامن خواهران کاشان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥قرائت زیارت عاشورا توسط حاج قاسم
🌷السّلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح الّتی حلّت بفنائک علیک منّی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النّهار و لا جعله الله آخر العهد منّی لزیارتکم
🌷السّلام علی الحسین و علی علیّ بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
🌹 به یاد شهید حاجقاسم سلیمانی و مجاهدان راه دفاع از انقلاب اسلامی و حرم اهلبیتعلیهمالسلام
#محرم
#امام_حسین
#تاسوعا
┈•••✾•🌹•✾•••┈
『حـَلـٓیڣؖ❥』
کسی امروز ساعت ۹گاندو نگاه کرده؟
سلام بر همه
صبحتون به خیر
دیروز و امروز گاندو نیست .
به دلیل تاسوعا و عاشورا 🌾
#سرباز_مهدی_عج
『حـَلـٓیڣؖ❥』
سلام بر همه صبحتون به خیر دیروز و امروز گاندو نیست . به دلیل تاسوعا و عاشورا 🌾 #سرباز_مهدی_عج
قسمت جدید نیست. ولی دیشب خلاصه بوده
دوستان گل نوبت میرسه به رماااان😄
۲ پارت رو تبدیل کردم به یه پارت بزرگ😉
تازه شخصیت جدید هم داریم
#سرباز_مهدی_عج
✨آغاز پارت گذاری ✨
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_سی_و_چهارم
#سعید
دوباره زنگ زدن ، این بار تصویری .
چند دقیقه حرف زدیم ، که گفتم
سعید: چند وقت دیگه کار داری ؟
زینب: به زودی میام، کارام داره تموم میشه!
سعید:خوبه ، چیزی پیدا کردی؟
زینب:خیلی چیزا !
سعید:مزاحم نشم ، کاری نداری؟
زینب:نه ، برو به کارت برس ، خدا حافظ.
سعید:یاعلی ، خدا حافظ.
قط کردم و دراز کشیدم و خوابم برد . وقتی بیدار شدم ۹ شب بود . رفتم یه تخم مرغ شکستم و خوردم و بعدش سوار ماشین شدم و به طرف خونه آبجی مریمم به راه افتادم .
بعضی شب ها میرفتم اونجا .
#داوود
از رنگ و رو نرگس خانوم میشد فهمید که خجالت کشید وقتی بهش گفتم نرگس جان.
مجبور بودم! خودمم خیلی خجالت کشیدم .
دلم میخواست برم سر مزار یکی از دوستای شهیدم .
برای همین به سمت چیذر به راه افتادم .
رفتم سر مزار محمد ! خیلی دلم براش تنگ شده بود .
زیارت عاشورا خوندم و یکم باهاش حرف زدم ، بعدش برگشتم خونه .
کاشکی خواهر یا برادری داشتم که باهاش درد و دل کنم .
تک بچه بودن خیلی بده!
شامم رو بامامان و بابا که خوردم رفتم خوابیدم .
#رسول
از شانس بد من علی سایبری سایت نبود و من باید امشب هم می موندم !
همه رفته بودن مرخصی به جز من بد بخت !
مثلا به رها بانو قول داده بودم که شام برم خونه !
توی همین فکرا بودم که دستی روی شونم نشست .
آقا محمد بود .
بلند شدم از سر جام دیدم یه آدم قریبه هم باهاشه ، آقا محمد گفت
محمد:پاشو رسول ، پاشو .
رسول:برای چی آقا؟
محمد:به درد نمیخوری میخواهم نیرو بزارم جات !
رسول:آ.آقا یعنی چی ؟ نه ترو خدا !
محمد:اصلا دل به کار نمیدی!
رسول:آقا به خدا همیشه حواسم به کاره !
محمد:اه اه اه ، داری سکته میکنی ، یکی یه آب قند بیاره ، شوخی کردم !
رسول:آقا اخه چرا این کار رو با من میکنید؟!
محمد:امشب رو برو مرخصی ، همه رفتن اِلا تو ، این نیرو جدیده ، اسمش مصطفی هست ، مثل خودت هکره ، امشب رو میمونه پای سیستم تو ، برو خونه استراحت کن .
رسول:ممنون آقا !!! سلام مصطفی جان!!!
محمد:نوش جان :/
مصطفی: سلام آقا رسول
رسول:با اجازه، خدا حافظ.
محمد:خدا حافظ.
مصطفی: چرا اینطوری کردی؟
محمد:بد بخت بالای یک هفتس نرفته مرخصی؛)
مصطفی: واقعا!
محمد:به سر خودتم میارما:/ برو سر کارت!
مصطفی: چشم
پ.ن:الان شخصیت های جدید هم ارسال میشه .😃🙈
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
به به ، بالاخره چشمم به جمالت روشن شد.😡
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م