『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😄🦋 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_نود_و_سه #رسول رها اومد دم در ... با هم به سمت اتاق چهره ن
به نام خدا😎🦋
#ادامه_پارت_نود_و_سه
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#رسول
عکس شبیه سازی شده رو بردم پایین ...
خواستم وارد سیستم کنم که دستی روی شونم خورد..
€ بدش به من ..
$ عه آقا.... سلام .. کی اومدین ؟؟ رضا بهتره؟؟
€ همین چند دقیقه پیش ... هعی... اونم خوبه ..
فقط موندیم چجوری به خانمش بگیم ...
$ خوب مگه مادرش نمیدونست،؟ بگید اون خبر بده..
€ مادرش الان شرائط روحی خودش خوب نیست ... دیگه اگه بخواد به خانم رضا خبر بده که فاجعه است...
یکی از ماها باید بگیم ..
$ میخواید بگم رها بگه؟؟
€ خوبه... فقط ببین رها امادگیش رو داره .. اگر نتونست زحمتش گردن خودته..
$ چشم ...
€ نمیخواد ین رو وارد سیستم کنی ... چیزی دستگیرت نمیشه ... اونا تا الان حداقل ۲ بار جعل هویت کردن...
من خودم پای قضیه هستم ..
$ چشم .. پس من برم..
€ کجا؟؟؟
$ بیمارستان
بلند داد زد..
€ مگهههه حالللل رها بدهههه؟؟؟؟
$ آروم باشید آقا .. نه .. میخوایم بریم عیادت رضا...
€ چی داری میگی رسول؟؟؟
$ چه اشکالی داره..
€ وای ... وای ... رسووول.... تو چرا نمیفهمی؟؟؟
برگرد پیش رها... کار رو از اینکه هست خراب ترش نکن .... برید تو اتاق خودم... تا بیام ....
باید خودم چند تا سوال از رها بکنم..
$ چشم ...
رسیدم به اتاق چهره نگاری ..
٪ چی شد داداش ... بریم؟؟؟
$ میریم... ولی بیمارستان نه ...
٪ پس کجا؟؟؟؟؟
$ شما البته با کمک دریا خانم باید...
٪ باید چی؟؟
* چی کار باید بکنیم؟؟ بگین دیگه آقا رسول ..
$باید به خانم رضا خبر بدید ...
٪ من ؟؟ دریا 😳 چرا ما؟؟؟
$ آقا محمد گفت من و تو ... ولی من که اصلا نمیتونم با خانمش ر و به رو بشم ... کار خودت و دریا خانم ..
٪ رسول خیلی سخته ...
$ بابا رضا که حالش خوبه ... فقط برای بعضی از کاراش تو بیمارستان مثل اتاق عمل خانمش هم باید رضایت بده ...
والا اصلا خبرش نمیکردیم...
رضا حالش خوبه ... از اتاق عمل هم سالم میاد ...
* حالا باید کجا بریم؟؟؟؟؟ چجوری بهش بگیم ...
$ داوود پاشو بریم... شماهام پشت سرم بیایید..
٪ باشه...
به اتاق آقا محمد رفتیم ...
خودش هم اونجا بود..
€ به به... بفرمایید... دریا خانم ... رها خانم.. بفرمایید
٪ خیلی ممنون...
€ خب رسول ... داوود و دریا خانم رو آوردی کمک ؟؟؟؟ یه خبر میخواستی بدیا😅
$ آقا من که دلش رو ندارم ... ایشون هم یه خانمه ... اصلا نمیتونم خبر بد بدم ... اگر یه وقت حالش بد بشه گفتم رها و دریا خانم کمک دست باشن ... داوود هم که ریسه شد دنبال ما😆
& من ریسه شدم ؟؟ همه شاهد بودن تو گفتی بیام😐😂
€ الان وقت این حرفا نیست ...
بزارید زنگ بزنم ببینم کجاست..
آقا محمد زنگ زد ...
وقتی رسید سرم رو انداختم پایین ..
سلام و علیک ساده ای کردم و با داوود بیرون اتاق رفتیم تا راحت تر باشن...
نیم ساعت دم در ایستادیم ...
در خیلی محکم باز شد..