eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
296 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمان‌‌_انلاین‌‌ #راه‌_عاشقی♥️ #قسمت_سی‌_یکم حدیث: وایسا
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ - عمار..عمار‌‌..عمار۲ کمال:اینا چرا جواب نمیدن... سابقه نداشت حدیث بی‌سیم رو جواب نده... مرتضی: چی شد کمال کجا موندن؟ کمال: هیچی اصلا جواب نمیدن... مرتضی با تعجب گفت: چی!!!! جواب نمیدن؟؟!!!!!!!! مگه میشه؟!!!! کمال: نمیدونم خدا رحم کنه... کمال: حسین بیا اینجا... حسین: بله آقا.. کمال: حسین یه چیز میگم هول نکن فقط.. حسین: چی شده؟ کمال: دختر ها بیسیمشون رو جواب نمیدند... میخوام بری ردشون رو از موبایل هاشون بزنی ببینم کجا موندن... حسین نگران پرسید.. - ای وای... چشم الان میرم.. سریع رفت و تبلت رو برداشت... قبل از اینکه رد موبایل ها رو بزنه یه ایمیل توجهش رو جلب کرد... ایمیل رو باز کرد.. - ما سرما خوردیم... حالمون خیلی بده.. حسین: ای وااایی.. آقاکمال! کمال سریع خودشو رسوند به حسین.. - چی شد حسین؟!! - خانمها ایمیل فرستادند.. - چی نوشته‌... - ببینید خودتون..!! کمال تبلت رو گرفت و ایمیل رو دید.. دستش رو زد به پیشونیش... - یا فاطمه زهرا!!! حسین رد جی پی اسشون رو بزن... - آقا لوکیشن رو در اوردم.. تو فاصله ۵۰۰ متری اینجا قرار دارند... کمال: مرتضی..مصطفی.. بیاین اینجا... قضیه رو براشون تعریف کرد... مصطفی: یعنی چی آخه.. چطور ممکنه... کمال: نمیدونم... سریع سوار ماشین بشید بدو... حسین تو هم بیا... سوار ماشین شدند و راه افتادند... اونطرف •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌