eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ •...چند ساعت قبل...• - مهدی .. - جانم... - میخواستم یه چیزی بگم... - بگو.. - مهدی .. تاحالا فکر کردی اگه ما اینجا نبودیم چی میشد؟! - منظورت چیه..؟! - یعنی اگه امسالم اربعین کربلا نبودیم ... حتی فکرشم اذیتم میکنه.. خیلی خوشحالم که داریم به سمت کربلا میریم ! - آره .. اگه نیومده بودیم الان باید با حسرت خیره میشدیم به تلویزیون ... هعی... - من دلم میخواد وقتی رسیدیم کربلا .. به شکر لطفی که آقا در حقمون کرده و دعوت شدیم ... به جای همه اونایی که امسال هم مثل سالای قبل خودمون جاموندن .. زیارت کنیم .. - فکر خوبیه .. - آره .. راستی .. یه لیست نوشتم .. اسم خیلی ها برای یاد کردن داخلشه .. میترسم گمش کنم .. دست تو باشه بهتره .. - باشه... - ببین این زائرا رو ! چه ذوقی توی نگاهشونه ... انگار رو ابرهان .. انگار دارن پرواز میکنن.. کاش میشد همیشه کربلا بمونیم.. - چی شد حالا به این نتیجه رسیدی؟! - نگاه کن .. چه صحنه قشنگیه ... بزار عکس بگیرم .. بشری توی کیفش نگاه کرد... جیبش رو گشت .. - دنبال چیزی میگردی؟! - گوشیم .. گوشیم نیست دست کرد تو جیبش و گوشی رو در آورد.. - گوشی من دست شما چی کار میکنه ؟! - حالا... - بده من - نمیخواد .. خودم میگیرم .. یادگار بمونه ! مهدی مشغول فیلم گرفتن شد.. - السلام علیک یا اباعبدلله.. اینجا راه عاشقی.. مسیر اربعین.. عمود ۱۴۰۵.. خانم بشری هم خیلی خوشحاله که داریم میرسیم به کربلا... خانم بشری شما حرفی ندارید..؟! - نایب الزیاره تمام عاشقان هستیم..! اما الان فقط میخوام هرچی سریعتر برسیم به کربلا... - خب خب.. توصیه ایی برای بچمون نداری؟! بشری خندید.. - چرا اتفاقا.. مامان جان ببین روز های اول زندگی‌تا تو چیه راهی هستی... دوست داریم تا ابد این راه رو ادامه بدی... الانم که برسیم کربلا، هم من.. هم بابات.. کلی برات دعا میکنیم.. - فیلم بعدی هم بین‌الحرمین می گیریم.. فعلا خداحافظ... اما بشری انگار هنوز توی فکر بود... - مهدی - جانم؟! - قول بده هر وقت اومدی کربلا یادم کنی ... - من بدون تو هیچ جا نمیرم ! - نشد .. من و تو که همیشه نمیتونیم باهم باشیم ... راستی .. مهدی .. تو چقدر به دنیا وابسته ای ؟! - به دنیا ؟! - آره .. به دنیا .. آدماش .. خونوادت .. دوستات.. زندگیت .. کارت .. حتی من.. - خب خیلی .. من .. به خیلی چیزا وابستم .. ببینم .. تو اصلا واسه چی این سوال ها رو میپرسی؟! - هیچی .. همینجوری . به ذهنم رسید... - بشری تو یه چیزیت شده... مثل همیشه نیستی... دار نگرانم میکنیا.. - نه خیلی خوبم... تا حالا به این خوبی نبودم... باورت نمیشه... یه شور و شعف خاصی دارم... - دفعه اولت نیست که میای کربلا... - آره.. ولی انگار ایندفعه با همیشه خیلی فرق میکنه... خیلی حالم خوبه.. - چیزی میخوری ؟! - نه .. دلم میخواد زود برسیم کربلا ... - فعلا برو موکب استراحت کن.. رسیدیم کربلا سرحال باشی.. - باشه.. تو هم پاشو.. مهدی از سرجاش بلند شد. به سمت موکب رفت ... - مهدی !! - بله.؟! - مراقب خودت باش.. مهدی دستش رو تکون داد و به سمت موکب رفت... •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌