『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_سی_و_شش #داوود ° فک کردی اگه جلوش.. قهرمان بازی در ب
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_سی_و_هفت
#داوود
برای هر کاری اول باید دستام باز بشه...
سعی کردم به طرف گوشه ستون برم...
به سختی حرکت میکردم..
شاید طناب دورم با این کار باز بشه...
اما دستام چی..
اون که دستبنده...
تمام سعیم رو کردم...
آخه یه طناب چقدر میتونه محکم باشه مگه...
بالاخره صدای پاره شدنش اومد...
اما کامل بازش نکردم....
داد زدم... با صدای بلند ..
& آهای... کسی اونجاست؟؟؟؟
خودشه... همون کسی که دستم رو بسته بود...
|| چیه... باز چته... خفه میشی یا خودم بیام خفت کنم....
& داداش... یه دقیقه بیا...
|| چی میگی تو... دهن باز کن ببینم چته...
فاصله زیاد بود...
باید نزدیک تر میشد...
& من چشمام خوب نمی بینه... گوش هامم خوب نمیشنوه... یکم بیا نزدیک... میخوام به پیغامی برسونی به آقا شهرام....
کم کم اومد جلو...
& بیا پایین.. هیچ کس نباید بشنوه...
تا صورتش رو اورد پایین با سر رفتن تو صورتش..
با همون دستای بسته ضربه ای به گیجگاهش وارد کردن....
بیهوش روی زمین افتاد..
تمام جیب هاش رو گشتم...
خودشه..
دستام باز شد...
اسلحه اش رو برداشتم...
حالا من یه اسلحه دارم...
باز باید سر وصدا کنم...
کنار دیوار وایستادم...
تنها نگرانیم... همون سگ بود...
که خوشبختانه فعلا سرش گرم خودش بود..
هوف..
& کمک... این حالش بد...
کنار دیوار وایستادم...
& یکی بیاد کمک...
شهرزاد این بار اومد...
به به..
بهتر از این نمیشد...
از خوشحالی رو هوا بودم..
به طرف اون پسره رفت..
♡ چت شده امیر...
& از جات تکون نخور... وایستا سرجات..
♡ تو چه غلطی ..
& وایستا سرجات... چیه... فک نمی کردی ن؟؟؟
تا الان هم اگه فقط نگاهتون کردم به خاطر بسته بودن دستامه!!
ن چیز دیگه...
♡ به نفعته همین الان اون اسلحه رو بزاری رو زمین... واگرنه زنده نمیزارمت...
& فعلا که زندگی تو دست منه..
جلو رفتم... همون دستبند رو که برای من زدن ...
به دستای خودش زدم...
ن اون پسره..
ن رئوف... هیچ کدوم گوشی همراهشون نبود...
بعد از چند دقیقه چند نفر جلو اومدن...
$ تکون بخورید میزنمش...
نشست رو زمین...
& رها کجاست.. همین الان میخوام ببینمش...