eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_پنجاه #رسول ۱ هفته بعد........ خسته از سایت برگشتم.
به نام خدا 🤨داوود همچنان در کمال پرویی در حال مزه پروندن بود ... 😂من که رفیق بودم ..(؛ نمیدونم چرا اون روز حس حسود بازیم گل گرفته بود😐.. دلم میخواست یه جوری .. یه حالی به این دوتا کفتر عاشق بدم که یادگار بله برونشون بمونه... & رها ... خیلی سرم درد میکنه... ٪ ای وای؟؟ سرت ... میخوای بریم دکتر ... پاشو .. پاشو بریم دکتر... $ اوووه .. رها😐... بابا سرش درد میکنه... تیر که نخورده😐... داوود تو هم پاشو جمع کن خودتو😐😂 هی هرچی هیچی نمیگم پرو تر میشه... ٪ یعنی چی رسول... دکتر گفت تا دوهفته.. $ یه هفتههه😐 ٪ حالا همون... تا یه هفته هر نوع علائمی داشت بیارید بیمارستان ... شاید عفونتی وارد بدنش شده😐... $ این آقا هیچیش نمیشه.. سالم تر از من و تو😐😂 الانم داره خودش رو واسه تو لوس میکنه... ٪ مگه دختر بچه ۶ سالس😐.. & رها جان... دکتر نمیخواد.. فقط اگه یه قرص سردردی چیزی دارید برام بیار.. یکم بخوابم.. آخ.. خسته شدماا... $ ب فرما... دیشب تا صبح من شیفت بودم... آقا خسته شده😐... رها قرص رو آورد.. داوود هم قرص رو که خورد گرفت خوابید... انگار علی هم دلش با من بود... با صدای بلند گفت... ¤ عه عه...‌ رسول .. یادم رفت... $ چی رو.. با عجله کنترول رو ورداشت.. تلویزیون رو روشن کرد... صدای تلویزیون روز ۳۲😂😂... فوتبال... ° علی صدای اون تلویزیون رو قطع کن مادر.. داوود خوابه... ¤ حرفی میزنیا مامان... مگه میشه از فوتبال گذشت😐😂 ... $ آره... اصلا نمیشه.. راه نداره... • علی گناه داره... خاموش کن اونو... ¤ آه... زهرا بیخیال... بزار فوتبالمونو ببینیم .. رها بدو بدو از آشپزخونه اومد... ٪ هع... رسول مگه نمیبینی داوود خوابه؟؟؟؟؟ $ خوابه که خواب😐.. مگه اینجا خوابگاهه؟؟؟ ٪ رسول ... جون رها.... ماماااان.. $ ایش... نگاش کن... 😒خود شیرین... ٪ رسول یه چیزی بهت میگما😐 داوود بیدار شد... $ روز خوش😂 & آقا رسول اگه شب جلو مهموناتون از حال رفتم پای تو عه ها!!!!🙄 ٪ پاشو بریم تو اتاق.... & ن دیگه... من که بیخیال خواب شدم... برم یه سر پای لپ تاپ... کلی کار دارم... ٪ منم نگفتم که بخواب... گفتم بیا ... یکم حرف بزنیم... $ با اجازه کی؟؟🙄😐 ¤ن سوال منم همینه... بزرگ تری گفتن .. کوچیک تری گفتن... یعنی چی🤓😀😐 ٪ داوود پاشو بریم... حوصله دوتا گوله نمک رو ندارم... پاشو... & بریم... رها رفت😂... اما نقشه های من و علی پایان نیافت😛😈 ☆ میبینی که نگران داوود.. چرا اذیتش میکنین شما دو تا... $ من؟.😳.. من که اینجا دارم فوتبالمو نگاه میکنم... الانم خسته ام .. دارم میرم استراحت کنم... ¤ وایستا منم باهات بیام.. ° حالا تا اون دوتا رفتن تو اتاق شما هم ریسه شدین دنبالشون😠.. $ وا.. مامان جان من دارم میرم اتاق خودم... چه به اون دوتا؟؟ ° اونام که رفتن همونجا... آخه اتاق رها رو آوردم بیرون تمیز کنم... لبخند خبیثی به علی زدم باهم به طرف اتاق رفتیم😂... در رو باز کردم.. داوود روی تخت من نشسته بود... رها هم روی صندلی رو به روش... ٪ منظور من آینده شغلی بود... &اون که معلومه.. ٪ مکانش هم اوکی؟؟ علی رفت کنار داوود روی تخت... منم بالا سر صندلی رها😂.. ٪ بله؟؟😑 $ هان؟😧 ٪ کاری داشتید؟؟ $ ن.. من که کاری ندارم.. اینجا اتاقمه.. اومدم تو اتاقم... علی جان تو کاری داری؟؟🤨😂 ¤ منم که... اومدم یه احوالی از داماد آیندمون بپرسم😃 ٪ عه... چی شد اون وقت شما دوتا یه دفعه مهربون شدید😐😅 ؟؟ $ من که اصلا مهر و محبت تو ذاتم.. میدونی... ٪ آره.. میدونم😏😂 ¤ خوب اقا داوود... در چه مورد صحبت میکردین؟؟ & ام رها گفت که.. ٪ در موردی کاملا خصوصی و بی ارتباط به دو علف هرز 😐!! & عه رها😂 ٪ والا... مامااان.. ¤ هیسس😐✨.. مگه مهد کودک هی مامان مامان... اینجا مامان مامان نداریما رها!!! $ من میگم اصلا چه کاریه... ما پاشیم بریم هان؟؟.ما که تا اینجا اومدیم ٪ 😂آخه شما دوتا چرا انقدر اذیت میکنین.. $ اذیت چیه... داوود بدنش خشک شده.. خوب تیر خورده دیگه... & هان؟؟😳 من؟؟ ¤ بابا چیزی نیست که.. یه مشت و مال خوب میشی.. & علی جون داوود... علیی.. من تورو عین برادرم دوست دارم.. دخترت به من میگه عموووو😂.. عه.. جان داداش.. به جون خودم .. به جون رها بدنم کوفتس.. آییی آییی ٪ علی ولش کن گناه داره😫😂.. علی.. ¤ آقا شونه هاش رو دارم نرمش میدم😂 ☆ آروم بچه ها... چه خبره🤫😳 بچه شدین شما دو تا؟؟؟😠 پاشید... پاشید کلی کار داریم... کلی خرید داریم.. گرد گیری داریم.. شب کلی مهمون دارن میان.. $ بابا من شیفت بودم خستم به جون رها.. & چرا به جون رها😑؟! $ 😂بزار دو روزت بشه .. بعد رگ غیرت وردار😒😂 ☆ پاشو بهونه بی خود نیار... علی.. پاشو ¤ من که اصلا حالم یه جوریه.. ☆ پاشیننن ببینم ... باهم خندیدیم.. البته بماند که کل کارای خونه ریخت رو سر ما😕 پ.ن 😐✨😂پارت سنگینی بود...