『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_چهل_و_پنج #رسول جاده سنگلاخی... ناهموار .. رسیدن به
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_چهل_و_شش
#رسول
€ بچه ها... خوب همه جا رو بگردید...
نقطه ردیاب همینجا رو نشون میده....
دقیقا همینجا که ما ایستادیم...
یه در خیلی کوچیک دیدم...
$ شاید اونجان...
دویدم...
تند تر از همیشه...
یعنی میشه... اون دریچه .. منو به رها .. به رفیقم داوود برسونه؟!
اونجا...
$ قفله...
آهان... ایناهاش..
چسبوندمش به دستگیره ..
فاصله گرفتم...
۵ ثانیه بعد منفجر شد...
صدای سرفه ای اومد...
در رو باز کردم....
الهام رحیمی افتاده بود روی زمین...
از بین دود و آلودگی های اونجا..
جلو تر رفتم...
رها تکیه به دیوار...
با صورت کبود ..
لب و دماغ خونی...
چشم های بسته...
داوود با پای باند پیچی ..
روی زمین افتاد...
اون لحظه حس میکردم .. دنیا ثانیه های آخرش رو طی میکنه....
$ رهااااااااااااااااا.........
دویدم به طرفشون سر رها افتاد روی پام...
بی جون گفت..
٪ دیر رسیدی... خیلی وقته.. منتظرتم...
$ یه آمبولانس منطقه عملیاتی ۲.....
محمددددد...
محمد در رو کنار زد...
€ داوود... داوود پاشو...
نصف بچه ها برای انتقال متهم ها رفته بودن...
من و محمد... سعید و فرشید...
خانم قطبی.. امیر...
و چند تا دیگه از بچه ها...
$ رها... رها چشماتو باز نگه دار... الان امبولانس میرسههه... یکم دیگه تحمل کن...
٪ رسووول🙂... خسته ام... خوابم میاد....
تشنمه... میدونی چند روز آب نخوردم....
دیگه تحمل ندارم.....
$ ساکت باش....
امبولانس اومد...
داوود رو بلند کردم...
$ میتونی بیای رها؟؟؟؟
وقتی بلند شد...
خورد زمین...
منتقل شدن به بیمارستان...
🙂 این پایان کابوس ؟؟؟
باهاش رفتم بیمارستان...
داوود رو برای در آوردن گلوله اتاق عمل بردن...
رها هم زیر اکسیژن بود...
پانسمان دستش که تموم شد...
از شیشه نگاهش کردم....
🙂کاش میمردم اونجوری نمیدیدمت....
چیکار کردن باهات...
€ رسول...
$ بله..
€ علی خبر دادی...
$ نمیتونم.... دیگه نمیتونم... بهش خبر بدم...
که بیا روی تخت بیمارستان...
خواهرت آش و لاش رو تخت افتاده ببینش؟؟؟؟؟؟
نمیتونم...
دیگه نمیتووونممم..
دیگه نمیتونم...
دیگه اشک کار ساز نبود...
من داد میزدم...
منی که ادعام میشد اشکم در نمیاد...
تو با من چی کار کردی ....
€ اروم باش رسول... اروم..
سعید.. آب بیار...
نشستم رو صندلی...
محمد به علی زنگ زد...
مثل اینکه رفته بوده مامان و بابا رو بیاره.....
کاش زمین دهن وا میکرد...
تا برای همیشه برم توش...
پاشدم..
€ کجا رسول؟@
$ میخوام برم پیش رها....
پ.ن 😍ایول... پیدا شدن😁
✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨
منو ببخش....
تو تمام اون لحظه ها... داشتم فک میکردم....
بهم بگو داداش...
داوود چطوره؟؟؟؟؟
بدنم درد میکنه.....
بچم رهااااااا.... چرا نگفتیددد
شرمنده!...