eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_چهل_و_چهار #رسول € منطقه عملیات رو به ۳ موقعیت تقسیم
به نام خدا جاده سنگلاخی... ناهموار .. رسیدن به منطقه عملیات رو سخت کرده بود... گرما به همه فشار آورده بود... اما بالاخره رسیدیم.. نمیدونم چرا امروز آنقدر گرم... آخه... چند روز پیش هوا بارونی بود... شاید حکمت خداست!! حدود ۲ کیلومتر راه رو باید پیاده میرفتیم... بچه های ناجا به ما پیوستن... اسلحه به دست شدیم... محمد قبل از عملیات ما رو کنار زد... € بچه ها... دو تا نکته خیلی خیلی مهم... راجب ما به اینا خیلی خیلی چیزای وحشتناکی تعریف کردن که صحیح هم نیست.. هیچ بعید نیست که بعد از تسلیم شدن دست به خود کشی بزنن!! پس خوب حواستون رو جمع کنید... فقط در صورتی تیر اندازی به شخص انجام میگیره که جون خودتون یا دیگران در خطر باشه... منابع اطلاعات دشمن الان اینجاس... جونشون برام مهمه.. چون ممکنه اطلاعاتشون سرنوشت ساز باشه!! مفهوم؟؟؟ یاعلی... رسول..رضا .. عرفان.. دنبال من بیایین... بچه ها.. اعلام آغاز عملیات... یاعلی... نگهبان های دم در رو با فن خاص بیهوش کردیم... در باز شد... تیراندازی شروع شد.... بچه ها بدون هیچ ترسی جلو میرفتن... استرس من کم تر شد... سالن تقریبا بزرگی بود... سعید بهم چشمک زد... اروم بهش نزدیک شدم... ¥ به محمد بگو ما اینجا رو داریم.... اما منطقه ۲ دوتا زخمی داریم... منطقه ۲ نیرو لازمه.... به طرف محمد دویدم... صدای تیراندازی انقدر بلند بود که کل فضا رو پر کرده بود.... $ محمد.... منطقه ۲ دوتا زخمی داشتیم... € من و رضا هستیم... تو و عرفان برید... $ عرفان... بیا... از پشت بچه های خط یک به سمت راست رفتیم... خانم افشار و مصطفی زخمی شده بودن.... سریع عقب کشیدیمشون و به سمت جلو حرکت کردیم... تعجب کردم... شهراام؟؟؟؟ اینجا چی کار میکنه!!!؟؟؟؟ مگه .. با خودم شرط کردم خودم این خواهر و برادر رئوف رو گیر بندازم... دور تا دور ساختمان... و محل عملیات پر بود از بچه های ما... گارد ۳ لایه ای که امکان نداشت کسی در بره!!! به شهرام رسیدم... پشت یه ستون ایستاده بود.... از دور سعید رو هدف گرفته بود که... تیری زدم به دستش... اسلحه از دستش افتاد ... خواست فرار کنه که رسیدم بهش... تا منو دید قرصی گذاشت دهنش... محکم زدم تو دهنش که قرص از دهنش افتاد.. $ تا تسویه حساب نکنیم اجازه مردن هم بهت نمیدم... دستبند زدم و فرستادمش عقب.. کارشون تموم بود... دیگه خسته شده بودن... یکی یکی دستگیر میشدن و انتقال میشدن به عقب... کل منطقه رو پاک سازی کردیم... € بچه ها... اعلام موقعیت کنین... کسی X و y رو پیدا نکرد... $ موقعیت دو پاک سازی شده!! کسی اینجا نیست...