به نام خدا🤩💋
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_سی_ام
#رسول
وارد خونه شدم☺️🌹
دیدم کسی توی حال نیست...
$ رها.. رها کجایی🤨
کسی جواب نمیداد😐
با صدای بلند داد زدم😢
$ رها... رها کجایی تو؟؟
یا ابولفضل.. چرا کسی نیست..
$ رها ... رها بیا بیرون
در اتاقش رو باز کردم😐🌹
خیلی آروم روی دفتر خاطراتش خوابیده بود😍😇
دلم آب شد🦋😂
جلو رفتم😄🖤 یه نگاهی به دفترش انداختم😃
یه جمله نوشته بود😂❤️:
" دیروز وقتی صدای علی رو شنیدم .. یه لحظه نفسم بند اومد😔.. دلم برای آغوش مهربانش تنگ شد که رسول سرم رو روی شانه اش گذاشت😢😍 احساس آرامش و امنیت عجیبی کردم ... و فهمیدم که چقدر رسول رو دوست دارم😅❤️.
باورم نمیشد این رو رها نوشته😂❤️ تصمیم گرفتم جر علی رو در بیارم... یه فیلم رو شروع به گرفتن کردم😂❤️
$ سلام علی .. این آبجی خانمته که خوابیده .. حالا به یه متنی توجه کن..
متن رو خوندم😂😂
$ خواستم بدونی که رها من رو خیلی دوست داره . چشم حسودا کور😂❤️ خدانگهدارت.. نازگل عمو رو هم از بابات من ببوس😍😘🖤
...
دو دقیقه از رسیدن فیلم به دست علی نگذشته بود که زنگ زد😐😐😐
¤ الو سلام رسول..
$ به به سلام علی آقا.. فیلم رو دیدی😂😂❤️
¤ این چه کاریه که تو میکنی رسول😐🌹 واسه چی دفتر خاطراتش رو خوندی؟؟ نمیدونی ناراحت میشه😡💋
٪ قبول دارم حقیقت تلخه😂❤️ ولی چی کار کنیم دیگه.. شما هم قبول کن رها من رو خیلی دوست داره😂😂
¤ حالا چرا تا این موقع ظهر خوابیده😐🌹
$ چمیدونم... رفتم اداره.. وقتی اومدم خواب بود😅😘❤️
¤ خیلی خوب... گوشی رو بزن رو اسپیکر... بزار کنارش
$ برای چی😐😐😐
¤ به تو چه؟؟! میگم بزار کنارش😡😂
$ باشه باشه😁🖤
گذاشتم ...
¤ رها خانم .. رهایی😇💋.. آبجی خانم🤩
خوشگله .. پاشو دیگه😍❤️
$ وای.. تو ر خدا بس کن علی😂❤️
این اینجوری بیدار که نمیشه😂❤️ باصدای تو بیشتر خواب میرخ😆
¤ یه دقیقه اون فک رو میبندی😒😠😡
$ چشم . خان داداش😂
¤ رها خانم ... پاشو آبجی خوشگلم😍
٪ علی.. بزار یه دقیقه دیگه بخوابم😴
$😐😐😐
¤ پاشو رها .. دیره..
٪ اِ ... صدای علیه... علی🤩
یهو چشماش رو باز کرد و نشست😑
انتظار داشت به جای من علی رو ببینه...