eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😄🦋 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_شصت_وپنج #رسول □ رسول.. رسول پاشو... رسول بلند شو زود باش.
به نام خدا😊🦋 گوشیم زنگ خورد .. محمد بود... $ رها برگرد... باز به اتاق آقا برگشتیم... جواب دادم.. € الو رسول ... سلام .. آماده ای؟؟ $ سلام آقا... بله امادم... فقط یه چیزی.. € چی رسول زود باش بگو.. $ تکلیف رها چی میشه... اسمش رو که بردم بلند شد اومد جلو € آنقدر عجولی که یادم میره کلا... بیایین دم در .. رها رو هم بیار ..‌ من منتظرم.. $ آها.. باشه... گوشی رو قطع کردم گزاشتم جیبم😁 ٪ چی شد... چی گفت.. $ وسایلت رو بردار .. بریم.. ٪ کجااا؟؟؟ $ به من چیزی نگفت! ٪ خیلی خوب . دم در منتظرم باش... $ اینجا که دیگه خونه نیست بخوای چیزی بپوشی😐 هولم داد ولی زورش نمی رسید😂❤️ ٪ رسووول... برو بببیررون $ من دم در وایستادم. ولی اگ بخوای ۳ ساعت من رو علاف کنی میزارمت میرم😒 ٪😐 به جهنم رفتم بیرون ... در رو بستم .. در شیشه ای بود ... داخل معلوم میشد .. رفت جلو آینه... روسریش رو درست کرد... کرم زد .. خدایا ‌... من از دست این چی کار کنم😐😭 ٪ من حاضرم... $ رها الان یه ساعت دیگه شب میشه .. برای چی کارم زدی؟؟ ٪ این چیزا دخترونس به تو ربطی نداره ... خیره بهش نگاه کردم.😐. ٪ برو دیگه عه.... $ رها پشت سر من بیا.. ٪😒 باشع بابا... از پله ها پایین رفتم .. صدای سعید به گوشم خورد... وای نه... الان میاد هرچی دب دبه کب کبه جلو رها کردم میریزه بهم ..😭 خدایا خودت رحم کن. ₩ اهم ... آقا رسول.. $ سلام سعید جان ما عجله داریم... ₩ داری میری ت.م دیگه نه.. $ رها تو برو من الان میام. ٪ باشه داداش.. من رفتم .. ... $ تو چی میخوای از جون من سعییید😐 ₩ ای بابا... امیر گفت خواهرت با رنگ و روی پریده سراغ تورو ازش گرفته .. اومدم ببینم چی شده😋 ذهنم رو که میدونی کنجکاوه😄 $ یعنی نخود تو دهن این امیر خیس نمیخوره... شما ذهنت کنجکاو نیس . بیش فعاله😐😐😐 بعدا توضیح میدم ... الان محمد منتظره ₩ خیلی خوب... خدا نگهدار ... مواظب خودت باش داداش $ ممنون شاه داماد.. اومد دنبالم که به سمت در رفتم😂 ₩ دعا کن زنده برنگردی... چون برگردی خودم میکشمت😡😐 توجهی نکردم ... رها دم در وایساده بود... ٪ کجایی تو پس😐 $ چرا نرفتی تو ماشین... ٪ خجالت کشیدم... $ چرا؟؟ ٪ به خاطر همین دسته گل های امروز... $ برو بابا... محمد آنقدر مشغله داره تاحالا یادش رفته😂 ٪واقعا؟؟ $ بله... بریم دیر شد... در ماشین رو باز کردم... $ سلام آقا.. € سلااااام استاد رسول😄 رها سلام خیلی آرومی گفت.. ٪ س.. لا..م € سلام . خانم هکر😂 رها داشت هر لحظه آب تر میشد😂❤️ محمد به سفارش بابا همیشه هوای رها رو داشت... ولی انگار امروز روزگار به وفق رها نباید میبود😂❤️ خواستم سوار شم... که محمد گفت.. € کجا استاد .. به سلامتی.. $ آقا مگه من نباید برم خونه کیسمون... € چرا .. ولی من که راننده شخصی جنابعالی نیستم😂 شما با موتور میری😐😉 $ آها... چون وایستادین گفتم شاید منم باید سوار شم... € من به خاطر عطیه وایستادم... رفت تا همین بغل چند تا کپی بگیره.‌. ایناهاش اومد... چشم های رها زار میزد که من نمیخوام بااینا برم😂❤️ ولی چاره دیگه ای نبود... عطیه خانم اومد.. $ سلام عطیه خانم... خوب هستین.. £ سلام آقا رسول‌. خیلی ممنون. رها جون خوبی؟ رها لبخندی زد😁 ٪ سلام... ممنون... $ خب دیگه من دارم میرم... رها تو با من کاری نداری؟؟ ٪ کی میای خونه... اصلا میای؟؟ € رها خانم. نگران نباش. خودم میفرستمش بیاد😉 ٪ ممنون. دستتون دردنکنه😊 € خب دیگه آقا رسول. اگر اجازه میدین ما حرکت کنیم. $ اجازه ما دست شماست. خدانگهدارتون. در رو بستم و سوار موتور شدم... سعید لوکیشن رو برام فرستاد... بعد یه پیامک اومد. ₩ یکی طلبته😐 ای خدا... این هیچیو یادش نمیره😂