eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😅🦋 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_شصت_و_هشت #رها پیاده شدیم ... چند دقیقه ای نگذشت که یه پی
به نام خدا😄🦋 $ الو سلام.. € رسول دیگه سلام و علیک بسه ... خوب گوش کن ببین چی دارم بهت میگم... میدونی که وقتی رها شناسایی شده .. قطعا تو هم شناسایی شدی.... اصلا از طرف تو رها هم شناسایی شده... پس خوب گوش کن ... به هیچ عنوان نباید ببیننت... تا حالا که ندیدین همو؟؟ $ نه آقا... € خیلی خوب خدارو شکر ... فقط پاشون رو از دم رستوران گذاشتن بیرون تک بزن .. $ باشه چشم... گوشی رو قطع کردم.... .... فقط لحظه ها رو میشمردم تا بیاد بیرون خبر بدم به بچه ها.... فک کردم شاید ضایع باشه که خیلی وقته اینجا نشستم... یه آبمیوه برای خودم سفارش دادم ... اما انقدر عصبی بودم که ... هر جوری بود خوردمش ... بالاخره بعد از چند دقیقه پاشدن ... تک زنگ زدم روی گوشی محمد... بعد از چند دقیقه پاشدم رفتم ... اما موتورم نبود ... رئوف سوار ماشین شمسایی شد... مونده بودم چی کار کنم... خدا یبا چرا موتورم نیست... بعد از چند دقیقه یه ماشین اومد جلوم ... شیشه رو داد پایین... سعید بود... ₩ کجا میری برسونتمت؟؟؟ $ ام... چیزه ... بهتون میگم.... سوار شدم ... ₩ هوووف ... خدا رو شکر گاف ندادی ... $ سعید خان ناسلامتی دوره دیدما😐 ₩ نه آخه آدم وقتی رگ غیرتش میزنه بالا دیگه مغزش از کار میوفته😂 $ سعیییییید... برو خداروشکر کن که داری جواب تیکه های خودم رو میدی.... الانم اصلا حوصله ندارم .... تورو خدا پات رو بزار رو گاز ... گمش نکنیم... ₩ چشم چشم... بعد از چند دقیقه بالاخره رئوف پیاده شد ... و وارد خونه شد... خواستم پیاده شم که سعید نزاشت ₩ کجا دیوونه؟؟؟ $ مگه نباید دستگیرش کنیم؟؟ ₩ اولا اینجا نه ... بعدم اگه قرار باشه کسی دستگیر کنه مطمئن باش تو نیستی... $ هه... اون وقت من چمه؟؟ چلاغم که تو باید دستگیرش کنی😐 ₩ شما مشکل خصوصی با ایشون داری... $😒 سعید ... واقعا راجب من چی فک کردی؟؟ ₩ ببین من خوب میشناسمت... به نفع همه است که تو توی کار این بابا دخالت نکنی... $ 😏ت.م منم داداش ... خودمم انجامش میدم🤨 ₩ باشه بابا😐 فقط قول بده که آروم باشی.. اینجا هم نباید... بزار یکم از خونه رئوف دور بشه... اینجا ممکنه رئوف بفهمه.. $ هووف... باشه.... صبر کردم .... سعی کردم تحمل کنم.... بالاخره رسید خونه.. € بچه ها.... چی کار میکنید... بجنبید دیگه!! $ چشم آقا... پیاده شدم ... حکم رو ورداشتم.... تو دلم چند تا فحش نثارش کردم.. $ آقای بهرام شمسایی😡 ● بله ... بفرمایید😒 $ شما بازداشت هستید... ● بیا برو بچه ... اون وقت به چه جرمی ..؟؟؟ $ فک کنم خودت بهتر بدونی.... با من یکی به دو نکن ... اونایی که فرستادنت دنبال زندگی من بهت نگفتن من چطور آدمیم؟؟ نه! ● چی میگی تو ... ببین من اعصاب ندارم... شمارم تا حالا جایی ندیدم... خیلی جلوی خودم رو گرفته بودم ... خواست بره داخل.. $ واستا ... به نفعته که همکاری کنی.. جوابی نداد... دویدم طرفش ... سعید پیاده شد... اصلحه رو گذاشتم رو سرش😡 $ وقتی بهت میگم وایستا یعنی وایستا... الان بی سر و صدا سوار ماشین میشی ... تا همین الانم اگر یه گلوله خالی نکردم تو مغزت فقط به خاطر خودمه... انقدر وحشت کرده بود که دست و پاش رو گم کرده بود از ترس... ● باشههههه... باشه... اون چیزی که گرفتی دستت اسباب بازی نیست... بزاررررشش پایین... باشه اصلا هرچی تو بگگییی.. اصلحه رو ورداشتم... پشت لباسش رو گرفتم به جلو هولش دادم ... روی ماشین تکیش دادم ... دستبند زدم ... یه چشم بند گذاشتم رو چشمش... هولش دادم تو ماشین اداره... خودم هم سوار ماشین سعید شدم... همین که نشستم سعید رو کرد بهم گفت.. $ معلومه چی کار میکنی... بیچاره داشت از ترس سکته میکرد... این که کاره ای نیست ... این یه پادو.... دق و دلی ررو سر این بد بخت خالی نکن.. $ سعید دیگه نمیخوام راجبش حرف بزنم... بریم😒 انقدر جدی و بلند گفتم که دیگه جرعت نکرد چیزی بگه ...