به نام خدا😉
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_بیست_و_سه
#رئوف
◇ الو.... علیرضا.... کجایی؟؟
|\ الو ... سلام... دنبال این پسره شهرامم... چطور؟؟
◇ شماره الهام رو همین الان بفرست...
\| برای چی میخوای؟؟
◇ راکس گیر داده از رسول اطلاعات بگیرم....
منم یه نقشه کشیدم که مو لای درزش نمیره...
\| چه نقشه ای..
◇ شماره الهام رو برام بفرست... اینجا جای گفتنش نیست...
\| چرا با این شماره زنگ میزنی؟؟
◇ چون به احتمال ۹۹ درصد خط قبلی زیر شنود...
\| خیلی خوب.... دیگه به من زنگ نزن... مهمونی فردا شب که اومدی همه چی رو تعریف کن..
◇ شماره الهام یادت نره... به ویشکا نگو...
یه وقت میره میزاره کف دست دوست و رفیقاش...
\| اوکی...
شماره الهام رو که برام فرستاد نقشه رو بهش گفتم...
مثل همیشه استقبال کرد...
پایه بود..
اهل نه و نو کردن نبود...
با نقشه ای که کشیده بودم بدون اینکه کسی شک کنه میتونستم به خواسته هام برسم...
ارزوم له کردن اون دختر عوضی رها بود...
اگه اون نبود خیلی وقت پیش کارمون تموم شده بود...
....
صبح روز بعد...
@ الو... شری جون... انجام شد
◇ ایول داری تو.... امشب رو یادت نره...
تومهمونی بیا بهت بگم چی کار کنی..
@ باشه ابجی... مشتی هستی عینهو خودم...
یدونه باشی
◇ بسه نمک نریز.... به جای این کارا حواست به ویشکا و اون دختره نازنین باشه... حس میکنم مشکوکه..
@ اوکی..
ادامه دارد...