به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_سی_و_هشت
#رسول
٪ پاشو دیره .. رسول پاشو بدبخت شدم... خواب موندم...
$ چی؟؟ چی میگی؟؟
٪ خواب موندم رسول... بد بخت شدم داداش..
$ مگه ساعت چنده؟؟؟
٪ ۸ ... من احمق خواب موندم....
$ اشکال نداره... این ۱ ساعت رو از محمد مرخصی میگیرم..
٪ چی میگی تو؟؟؟ مرخصیه چیه...
$ پس چی...
اشک تو چشماش جمع شد...
با یه مظلومیت خاصی گفت...
٪ من ساعت ۸ امتحان داشتم...
$ الان ساعت چنده/: ؟؟؟؟؟؟؟
٪ چند بار می پرسی.. ۸...
$ پاشو ... بدو ...
٪ چی میگی... نمیرسم ... این ترم میوفتم😭
$ پاشو هنوزم دیر نیست...
٪ 😐هفت و نیم در سالن بسته میشه...
اگه ۸ برسم شاید به زور راهم بدن....
چه برسه موقع شروع امتحان...
$ حالا هرچی ... پاشو شاید بشه یه کاری کرد...
٪ ماشینم که نداریم...
$ آخ... من حواسم نبود به رضا گفتم خودم میرسونمت...
٪ الان اژانس میگیرم...
$ نمیخواد...
٪ یعنی چی؟؟
$ یعنی خودم میرسونمت..
٪ با چیییی؟؟؟
$ با .. ام... موتور..
٪ موتوررر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سریع توی سه سوت آماده شدم...
٪ رسول یه چیزی بگم؟
$ رها دیر میشه ها!!
٪ ام چیز... نکه فک کنی میترسم... نه ... ولی..
$ ولی چی؟؟
٪ خیلی میترسم...😬😂
$ بپر بالا ... خودم هواتو دارم..
یه کلاه بیشتر نداشتم....
وقت هم نداشتیم...
رو هوا میرفتم....
آنقدر در گوشم جیغ زد تا کفرم در اومد...
تو اون شلوغیا داد زدم...
$ گوشم رو کر کردی... چیه ...
٪ رسول نمیدونی چه هیجان و ترسی داره😫😂
$ خدا ازت نگذره..😐😂
بالاخره رسیدیم...
$ میخوای بیام بگم دیشب داشته درس میخونده خواب مونده😂؟!
٪ الان که عجله دارم ... ولی دارم برات...