به نام خدا😊
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_نه
#رسول
۱ روز بعد ..
€ رسول حواست رو جمع کن ..
$ چشم .. چشم..
ویشکا شهسواری وارد یه نمایشگاه شد..
امروز قرار بو خانم مهرابی البته با ظاهری متفاوت به شهسواری نزدیک بشه..
$ خانم مهرابیان...
< بله؟؟
$ میتونید وارد شید... فقط لطفا احتیاط کنید ..
همون اول به سوژه نزدیک نشید...
ممکنه شک بکنن
<چشم .. بسیار خوب
( دوربین و شنود)
< چه خوش سلیقه ..واقعا طرح و نقشش قشنگه ... از همون اول هم چشمم رو گرفت..
برگشت به سمتش...
○ 😳
< اگر میشه به خاطر خریدش کنار بکش .. بد جور چشمم رو گرفته..
< آها ... راستی ببخشید ... یادم رفت خودم رو معرفی کنم ... شریف هستم .. نازنین شریف
○ خوشبختم ..
< اگر .... از خریدش .. صرف نظر کنید... من هر چقدر که لازم باشه تقدیم میکنم..
○ راستش ... من اصلا .. قصد خرید که نداشتم ..
قابل شما رو هم .. نداره..
.
همه چیز داشت خوب پیش میرفت...
کارشون رو بلد بودن..
< ممنون آقا... چقدر میشه؟؟
مبلغ بالایی گفت که ... نزدیک بود سکته کنمم😳.
< بفرمائید...
○ خوشحال میشم بیشتر باهم آشنا بشیم😊
< حتما...
○ به میزبانی قبولم میکنید؟؟😅
< بسیار خوب ...
○ بفرمایید..
به سمت یه کافی شاپ رفتن..
< شما ... نمیخوای خودت رو معرفی کنی؟؟
○ ویشکا شهسواری..
< خوبه ...
< ببینم .. تو .. همیشه اینجور جاها میری و ... چیزی نمیخری؟؟
○ نه .. خوب راستش... امروز برای خرید نیومده بودم... انگار ... یه چیزی من رو به اونجا میکشوند..
< چه چیزی..
○ نمیدونم ... شاید باید میومدم ..
< تا با من آشنا بشی؟؟
○ دقیقا...
○ سلیقت خوبه ها... لباسات قشنگه ...
< جدا؟؟
○ حالا... نه که فکر کنی .. من ندید پدیدم ها ..
نه . ولی خوب... زیباست
< من یه مزون خوب سراغ دارم ... اگر به خوای میتونم برای فردا قرار بزارم😊
$ خانم مهرابیان... برای گذاشتن قرار اصرار نکنید..
< البته اگه دوست داشته باشی..
○ چرا که نه ... حتما..
< پس .. من برنامم رو چک میکنم ...
○ این شماره منه ... تو چیزی نمیخوری؟؟
< یه قهوه..
○ خوبه..