『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_هشتاد_و_هفت #رها کنار قاب عکس و خطاطی های اتاق ایستاد..
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_هشتاد_و_هشت
#داوود
سه روز بعد از خواستگاری عقد موقت...
یا همون صیغه محرمیتی خوندیم...
فقط برای این که ..
برای آشنایی و صحبت راحت تر باشیم..
مدت عقد هم ۳ ماه بود...
برای اولین بار دریا و رها خانم رو رسوندم دانشگاه...
رفتم سر کار...
به محض ورود رفتم سراغ فرشید....
این چند روز سرم شلوغ بود...
زیاد نتونستم رو پرونده کار کنم...
دعا دعا میکردم... که به چیزی رسیده باشه...
&، سلام...
جوابی نشنیدم...
رفتم جلو..
سرش رو میز ... خواب رفته بود..
& فرشید... های... فرشید.. پاشو..
÷ سلام....
&خوبی؟؟؟
÷ کی اومدی؟؟
& همین حالا...
چشم های قرمز پف کرده...
سر و صورت زرد رنگ..
و موهای به هم ریختش...
داد میزد که چند روزه نخوابیده...
یعنی واقعا آنقدر این چند روز که من نبودم..
فشار کاری روش بوده؟؟؟
نگرانش بودم...
برای اولین بار نگران فرشید...
معمولا من و رسول شیفت شب میگرفتیم...
این چند روز با نبودن من و کم اومدن رسول...
معلوم بود حسابی کارای سنگین به دوش گرفتن...
& من هستم آقا فرشید.. برو استراحت کن...
÷ ن... خودم ... .. خودم... خودم هستم
& پاشو .. حالت خوب نیست.. برو استراحت کن..
صدای دیلنگ لپ تاپ اومد...
چشماش رو ریز کرد...
÷ دمش گرم... دمتون گرم.. ایوللل... بابا مشتیااا
پرید بغلم🤨
تعجب کردم...
نمیفهمیدم چه خبره..
& چیه؟؟ چی شد...
÷داوود... داوود... یعنی اگه محمد بفهمه من و سعید چی کشف کردیم... فاتحه تو و اون رسول خوندس😂.... یعنی دیگه جواب سلامتونم کسی نمیده..... اون وقت من و سعید... میشیم سران سایت 😎😂... آخ... تو و رسولم صبح و شب بدو.. بدو.. که شاید به ما برسین...
& او.. او... حالا چی یافتی که چشمای قرمزت یهو شد طلا؟؟؟ از جا پریدی؟؟ چی شد.. خواب بودی که ...
÷ اینجوری؟؟ اینجا... بپر بیا بالا....
& خیلی خب... الان میام...
..................................
€ آقا فرشید... شرمنده کردی!!!! کار گروهیه؟؟؟
÷ بله آقا😄 با اجازتون... البته من و سعییید😉
€ شما و سعید؟؟
÷ بعله...
$ بفرما... این همه راه... بکوب.. برو فرانسه.. تو شهر پاریس... به بدبختی اطلاعات به دست بیار...
اون وقت خوش خوش و اطلاعات یافتنش مال کی باشه خوبه آقا داوود؟؟؟
& سعید و فرشید😒😐😲
$ قربون ادم چیز فهم🙄🤗
₩ دقت کردین این دو شخص از وقتی که قومیت باهم پیدا کردن چه هوا همو دارن؟؟؟
عه عه عه... همین داوود تا دوروز پیش سایه استاد رسولو میزد...
الان ببین چه دفاعی میکنه😵😬😅😂
÷ بله دیگه... بالاخره طبیعیه... بایدم هوای برادر زنش رو داشته باشه...
€ بچه هااا😕 چند بار تکرار کنم اینجا جای این بحث و کنایه ها نیست....
$ منم همینو میگ...
€ رسول😐
$ چشم آقا...
€، خب فرشید.. خودت به طور خلاصه... خ یبلی خلاصه... معرفی کن...
÷ محسن رستگاری... بردرزاده یکی از مسئولین رده بالا....
€ صبر کن...رستگار... رستگاری... رس... آهان...
رستگاری...
عضو کمیسیون اقتصادی....
□ امکان نداره... ایشون ک...
€ ن امیر... ما پرونده های کمی راجب این آقازاده ها نداشتیم....
ولی یادتون نره...
در برابر قانون همه یکسانند...
تفاووتی نداره... که یه کشاورز باشه...
یه وزیر ... یه دکتر... یه آقازاده... یا حتی...
یه مامور امنیتی...
÷ و از اونجایی که اطلاعات مهمی رو هم راجب صنایع مادر و مبادلات پولی و صنعتی ایران داشته....
ممکن نیست خودش بی خبر باشه...
یعنی خود رستگاری...
$ ایوولللل... دمتون گرم... عجب چیزی کشف کردید🤩
€ بچه هااا... حواسا جمع...
از امروز به بعد...
شیفتی...
ت.م .... حواس کامل!!!
به هیچ عنوان....
نباید...
به هیچ عنوان نباید گمش کنیم....
هع... فقط خدا میدونه چند تا جوون همینجوری بیکار شدن....
✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨
حواستو جمع کن....
مهمه حتما....
زیاد اهمیتی نداره.....
هیچ فرقی نداره...
دستگیرش کنید...