『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا☺️🐰 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_چهل_و_چهار #رها ٪ تق تق تق... خانم مهندس😂 * تو هنوز
به نام خدا🤩❤️
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_چهل_و_پنج
#رسول
یک روز بعد...
ساعت ۸ و چهل و پنج دقیقه..
$ هااا😴... ای خدا .. یه روز دیگه..
₩ سلام..
$ 🤨 علیک سلام.. تو از کی اینجایی؟؟
₩ همین الان اومدم جون داداش😕
$ خیلی خوب... گریه نشی😂
امرتون؟؟
₩ موجودی حساب بانکی..
$ جان؟😐
₩ موجودی.... حساب.... بانکی...
$ سعید... دیشب خوب خوابیدی؟؟
₩ هان؟؟😮🙄
$ سرت به جایی نخورده... صبحانه خوردی؟😅
₩ شما ویندوزت نیومده بالا به من چه؟😐
بابا موجودی و گردش حساب همین آقای علیرضا..
اقا محمد گفت تو درشون آوردی من باید روش کار کنم!!
$خدا نکشتت😅 خوب داداش از اول به همین وضوح بگو😁 ایشش...
₩ هرچی در اوردی بفرست رو سیستمم....
گزارش کتبی رو هم همین الان بده..
$ هعی...
بله دیگه...
اینم شد رسمش...
همه چیز رو من کشف کنم...
به مغزم فشار بیارم...
در پایان هم بدم به شما مفت خورا...😒😂
€ صبح به خیر آقای پرکار🙄
$ سلام آقا😨😂
€ بشین بشین استاد.... یه وقت از کارات عقب میوفتی....
$ چشم😰😂
€ چه خبر؟؟؟
$ هیچی آقا.... همه چی داره طبق برنامه پیش میره...
€ فرشید کجاست؟؟
₩ آقا رفته از بچه های حقوقی استعلام بگیره...
ببینه میتونیم تو خونه جدید رئوف شنود وصل کنیم یا نه...
€ خونه جدید؟؟
₩ بله اقا... از املاک خودشه... ولی خوب.. تاحالا اینجا سکونت نداشته...
€ خیلی خب... سعید .. اون گزارش حسابای بانکی یادت نره...
₩ چشم .. الان از رسول میگیرم...
€رسول با فرشید هماهنگ باشید ... اگر مجوز گرفت کار تو و داووده ها..
$ چشم ...
تازه وقتی محمد رفت یادم افتاد...
$ آقا آقا....
€ بله؟؟
$ مثلا برای چه ساعتی؟؟
€ ده... چطور؟؟
$ اخه دقیقا ۱۰ قرار تسویه حساب دارم...
€ باشه... با خانم مهرابیان هماهنگ میکنم ۱۱ باهاش قرار بزاره...
$ ایوللللل
€ رسول؟؟؟
$ ببخشید ... یعنی ممنون واقعا.. خیلی...
€ ه.....
$ هووفف
اصلا دلم نمی خواست با اون شماره تماس بگیرم...
چاره ای نبود...
$ الو..
@ امرتون..
$ سلام.....
@ هوههههههه... سلام... خوب؟
$ میخواستم ببینم امکان داره قرار برای ساعت ۹ و نیم باشه...
@ یعنی ۴۵ دقیقه دیگه؟؟؟
$ بله.. اگر بشه...
@ میبینمتون...
$ خانممممم
@ بله؟ دیگه چیه...
$لطفا لوکیشنکافه تون رو برام بفرستین...
@ چشم... امر دیگه؟؟؟
$ فعلا..😒
برای اینکه توی ترافیک گیر نکنم و به موقع برسم باید همین الان حرکت کنم...
دویدم به سمت اتاق محمد..
$ آقا.. .. امکانش هست ۱ ساعت با ماشین اداره برم جایی؟؟
€ برو... از بچه های حفاظت دم در سوییچ بگیر..
$ممنون .. فعلا..
÷رسول رسول...
$ فرشید جان زود برمیگردم...
÷ بابا خبر داغ واست دارم... مجوز گرفتم... بالاخره حاج آقا رو راضی کردم... کجا؟؟ بیا شیرینی بخور...
$ بعدن..... وای منم نگه دارین... به داوود بگو آماده باشه تا میام....
سریع سوار ماشین شدم و حرکت کردم..
دقیقا سر نه و نیم رسیدم....
@GandoNottostop