eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
269 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ نمیدونم در برابر این حرفش چی میگفتم ، حس میکردم ارزشش رو داره که بهش فرصت بدم ، با توجه به چیزایی که از فداکاری هاش در سوریه و ماموریت های مختلف میدونستم ، با توجه به تعریف هایی که بابا محمد کرده بود ، با توجه به چیزی که امشب ازش دیدم ، مرد خوبی بود ! کیمیا:بریم داخل ؟ دیگه حرفی نمونده؟ نیما:نه حرفی نیست، بریم . آهسته آهسته قدم برداشتیم تا رسیدیم به در خونه ، اول وارد شدم و بعد آقا نیما اومد داخل و در رو بست . همه نگاه ها روی ما بود ، اون خانم مسن پرسید. ز.ع.سحر: خوب چی شد ؟ زیر چشمی به آقا نیما نگاه کردم که لبخند کم جانی زد! کیمیا:تا الان که بله ! همه:مبارکهههههههه. بعد رفتیم و سر جای خودمون نشستیم ، شیرینی رو که خوردیم کمی با هم حرف زدیم و ساعت ۲۴ بود که بلند شدن و رفتن . بعد از رفتنشون روی مبل نشستم و به فکر فرو رفتم . نیما خیلی با حیا بود ، ولی من میتونم مسئولیت یه خونه رو به عهده بگیرم ؟ میتونم وارد یه زندگی جدید بشم؟ میتونم از مادر و پدرم جدا بشم؟ میتونم قید شوخی های کمیل رو بزنم؟ با ناراحتی بلند شدم و بعد از مسواک زدن روی تختم دراز وا دراز افتادم . توی فکر بودم که دست مهربون مامان عطیه رو روی پیشونیم حس کردم . عطیه:خواب که نبودی؟ کیمیا:نه عطیه:خوب ، نظرت؟ کیمیا:چی نظرم؟ عطیه:نیما دیگه! کیمیا:نمیدونم ، یا بهتره بگم نمیتونم از شما بگذرم ! عطیه:مگه میخواهی بری اون سر دنیا ! ما هر روز بهت سر میزنیم! کیمیا:کمیل چی؟دلم برای کمیل تنگ میشه! عطیه:میتونی کمیل رو هم چند روز ببری پیش خودت ، هر وقت دلت براش تنگ شد بگو میاد پیشت! کیمیا:نمیدونم! عطیه:نیما پسر خیلی خوبیه کیمیا جان ! به خدا بهتر از نیما نیست!وقتی مورد تایید بابا ته ! کیمیا:مامان ! عطیه:جانم فدات شم ؟ کیمیا:مطمئنی که آدم خوبیه ؟ تک دخترت رو داری میدی دستش ها! عطیه:بابات تمام شهر رو گشته و درباره نیما تحقیق کرده . حتی دوست یکی از زیر دستای باباته (رسول)، بابات از اونم که پرسیده گفته که خیلی مرد خوبیه ! کیمیا:الان حول گرفته شما رو که منو از خونه بیرون کنی :/ مامام یدونه زد تو سرم و گفت عطیه:تو درست نمیشه این مغزت . بعد غر غر کنان رفت بیرون ، منم از خنده قش کرده بودم . پ.ن:اتمام خواستگاری . ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: امروز میرسه ایران ، اینم بگم با خانواده هاتون هماهنگ کنید قراره به زودی برای ماموریت بریم کویت !🛬🛫✈️ ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م