『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😍 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_هفتاد_و_پنج #رسول رسیدم دم خونه محمد ... در زدم .. به محض
به نام خدا😄
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_هفتاد_و_شش
#رسول
نازگل بود..
$ وای خداا😍 الهی من فداش بشم رها ببین چه بزرگ شده...
٪ وای سلاااام .. آره ... یادته آخرین بار هنوز چهار دست و پا هم نمی رفت...
انقدر ذوق داشتم .. رفتم جلو .. بغلش کردم😍
انتظار داشتم غریبی کنه و گریه...
خنده خیلی کمی کرد..
$ عزیزم ... خوشگله😂
٪رسول بدش به من😍
$ برو اون ور ... ایشون تا اطلاع ثانوی بغل عموشه😂❤️ نازی بگو عمو..
• عمو🐰
$ ای جانم .. دیدی رها .. دیدی😍
٪ برو بابا .. بدش به من ...
$ عه... رها دوروز اینجاییم... بزار دست من باشه دیگه😐
رها از یه طرف میکشید ... من از یه طرف نمیدادم ..
¤ کشتید بچمو ... ولش کنین ...
علی بود...
وای خدا خیلی وقت بود ندیده بودمش...
دلم واسه اخم و لجبازی هاش...
دعواهامون...
واسه همه چی تنگ شده بود😢
$ علیک سلام😐
¤ رسول .. صب میکردی یه روز بگذره بعد سرمون خراب میشدید😂
$از دست تو😄
دستم رو انداختم دور گردنش...
اما نازگل رو ول نمیکردم...
موهای طلایی فرفری😎
$ علی خدا به دادت برسه😭
¤ چرا؟؟؟😐
$ این دختر خوشگلت رو که اگه کسی ببینه میبرتش😍
¤ بسه دیگه رسول .. این لوس بازیا رو بزار کنار😂 بده من بچمو
$ برو به هیچکس نمیدمش...
با دستای کوچولوش محکم گردنم رو چسبیده بود🤤
$ عمو جان فرار نمیکنم که یکم آروم تر خفه شدم😂
¤ 😐آره بابا .. بیا پایین عموت جنبه ابراز محبت نداره ..🤓
$ خیلی هم دارم .. فقط اینجوری که تو من رو گرفتی زنده نمی مونم که جبران کنم😂
رها اون گوشه ایستاده بود...
علی اصلا حواسش به رها نبود...
همه سرگرم نازگل شده بودیم...
یعنی نه من نه علی حرفی باهاش نمیزدیم..
بهش بر خورده بود
یه نگاه کردم به رها که سرش پایین بود...
به علی چشمک زدم..
¤ رسول میگم خوب شد رها رو با خودت از تهران نیاوردی... واگرنه الان از حسودی میترکید🤣😂
$ اتفاقا الان همینجا داره خون دل میخوره که داداشیا کیس جدید پیدا کردن😂😂
¤ عه کوشش؟؟
$ همینجاست... داره تمام نیروش رو جمع میکنه که بلایی سر نازگل نیاره..😂😂 نه عمو؟؟
نازگل فقط نگام میکرد...
٪ جمع کنین این مسخره بازی هاتونو😐
علیک سلام علی اقا..
رسیدن به خیر...
چقدر دلم براتون تنگ شده بود...
خوبی؟
میخوای من چمدونتو بیارم😒
¤ 😊ببخشید آبجی... به خدا اصلا حواسم نبود..
$ آره... میدونی رها من آنقدر جذابم علی محو من شده بود😂 مگه نه خوشگله؟
نازگل لبخند میزد ...
٪ تو هیچی نگو .. که پام به تهران برسه دارم برات..😐
¤ راست میگه دیگه رسول😬 من خودم حساب ایشون رو دارم ..
٪ شما اگه میشه حساب خودت رو داشته باش🤬
الانم اگه یکی از شما دوتا به غیرت و تیپش بر نمیخوره بیاد این کیف دانشگاه رو ازم بگیره .. دستم شکست😐
$ بزار منمیارم
¤ نه نه نه... تو حواست با نازی باشه☹️
من خودم میبرم واسه رها خانم😍
رها خیلی بی توجه از کنارمون رد شد و رفت🤪
$ من گفتم ابروش رو درست کن زدی چشمشم کور کردی😐😂
¤ چقدر عوض شده... یا خدا... خودت کمکمون کن😂
چه زود به تیپ و قبای خانم بر میخوره...
رها پشت سرش بود😂😂
$ واقعا کار زشتیه علی
¤ هع... رسول تو جدیدا خیلی حساس شدی زود به تیپت بر میخوره😮
٪ من یه تیپی نشون هر دوتا تون بدم اون سرش نا پیدا😂
رفت داخل..
¤ من دارم برات..
$ تقصیر من چیههه😂
¤ مهم نیست تقصیر کیه... ولی من دارم برای تو
$ 😂ای بابا... تو زورگو بودی ... گفتم شاید بابا شدی بهتر بشی... تازه الان زورگو ترم که شدی🤣
¤ بسه دیگه... بسه... بدو بیا بالا😆
سر نازگل رو گذاشتم رو شونم...
اما سرش رو برمیداشت...
دائم کلمه ورد زبانش بود ..
• عمو🐰🐰
$ جانم .. قربونت😂😍
• عَ مو
$ بابات کچل بشه چیه😂
• عَ مو
$ بزار حالا وقتی منم بچه دار شدم میگم یه عمویی نشون بابات بده .. صبر کن حالا😂😍
• عمو🐰
$ جان عمو... خوشگله
خیلی ذوق داشتم ...
نازگل خیلی با مزه بود...