eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
269 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ همزمان با رسول رسیدم سایت همون لحظه یه ماشین وایساد و نرجس خانوم هم پیاده شد . راننده یه مرد بود ! یعنی حرفای آقا محمد انقدر زود تاثیر گرفت ، از فکر خودم خندم گرفت به رسول گفتم: داوود:به نظرت کی بود؟ رسول:کی کی بود؟ داوود:اون مرده که نرجس خانوم رو پیاده کرد؟ رسول:داداشش داوود:تو از کجا میدونی؟میشناسی؟ رسول:آره بابا میشناسمش ، با هم دوستیم:) داوود:واقعا! چیکارس؟ رسول:سپاهی ، چند وقت پیش افتاد دست داعش همه گفتن که شهید شده ولی بعد چند وقت سالم برگشت ، هنوزم بعضی ها تو شُکَن . داوود:چه جالب ! رسول: نمیری داخل؟ داوود:ها...آها...چرا، با اجازه رسول جان. رسول:بفرمایید. رفتم داخل و نشستم پشت میز ، امروز فرشید هم اومده بود ، نزدیک شد و بهم سلام کرد و یه جعبه گرفت طرفم و شیرینی دخترش رو بهم تعارف کرد . داوود:ممنون داداش ، انشالله سلامت باشه . فرشید:ممنون. بعدش سعید اومد و یه سری کاغذ داد بهم . سعید:آقا محمد گفت که تو و رسول و علی سایبری رمز گشایی کنید. داوود:مال چی هست؟ سعید:صحبت هایی که این چند روز بلیک زده . داوود:تاکی باید آماده باشه؟ سعید:امروز تمومش کن دیگه! داوود:باشه داداش . سعید:دمت گرم . رفتم سر میز رسول براش توضیح دادم و رفتیم پیش علی. علی:سلام داوود و رسول:سلام رسول: علی یه سری متن هست که باید رمز گشایی کنیم . علی :بدید من خودم میکنم شما برید . داوود:آقا محمد گفت با هم علی:من میکنم شما برید ، حال و حوصله کار با شما دوتا رو ندارم. رسول: اول که درست حرف بزن ، دوم اینکه ۱۷ صفحس :/ علی:خوب ، پس با هم ، من ۱۷ صفحه نمیتونم تنهایی . داوود:نه ترو خدا بتون :/ علی:بده من ببینم ، مال کیه؟ داوود:بلیک! پ.ن:خدمتتون 😊 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: چقدر هم حرف زده ماشالله !😐 ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م