فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگو رفتنت فقط یه شایعس ...)
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
بچه ها تو و خدا نیایید بگید جو ندید آقا محمد شهید نشده و ...
من این کلیپارو همینجوری میفرستم اگه دوست ندارید دانلود نکنید❤️
『حـَلـٓیڣؖ❥』
ای وای اشکان چش شده؟
نمیدونم..
دیروز علی افشار به خاطر پدربزرگش تو هم بود..😢
مجید هم که اصن تو دنیا نبود😂
اشکان .. نمیدونم..
شاید تصادف کرده..
سر صحنه گردنش ضربه دیده..
کلا همه داغون بودن😜😂
『حـَلـٓیڣؖ❥』
محمد در گاندو در نقش شهید حسن عشوری (سرباز گمنام امام زمان ) #گاندو #محمد 🔜 join👇 🔜 join👇 ✧══
این شهید بزرگوار سال 96 شهید شدن..
در صورتی که این قضایا و تورمات مطرح شده در گاندو مربوط به سال های منحوس دولت تدبیروامید در سال های97-98 هست..
اشکال نداره ولی..
یادی از شهید هم شد..
شادی روحشون فاتحه بخونید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺تهیهکننده گاندو: از رئیس جمهور قبلی تا مسئول دفتر، همه تلاششان را علیه گاندو کردند
👈 مجتبی امینی تهیهکننده سریال گاندو: هر آنچه در گاندو گفتیم، مستندات واقعی دارد و همه کسانی هم که در دولت، سریال را نقد کردهاند، به پروندهها واقف هستند ولی برای فرار رو به جلو، بازی ژورنالیستی به راه انداختند.
به گفته او، از شخص رئیس جمهور تا رئیس دفترش، همه پتانسیل رسانهای خود را علیه گاندو بکار گرفتند.
#گاندو
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از -
سلام میشه از اعضا کانال یا ادمین های کانال توی اینستاگرام به نویسنده سریال گاندو پیام بدید و بگید که آقا محمد اینا مامور امنیتی اند یا مامور اطلاعاتی اند یا ضد جاسوس هستن؟
و اینکه بهشون بگید که از کدوم سازمان هستن و از کدوم بخش هستن؟
『حـَلـٓیڣؖ❥』
سلام میشه از اعضا کانال یا ادمین های کانال توی اینستاگرام به نویسنده سریال گاندو پیام بدید و بگید که
😁اگه کسی انقدر دقیق میدونست با دوست عزیزمون در میون بزاره
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😌🐰 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_شصت_و_شش #رسول دیدم یه دفعه پاشد... خیلی عصبی تو صورت
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_شصت_و_هفت
#رها
دریا با یه پلاستیک پر آبمیوه و کمپوت برگشت..
٪ اینا چیه😐
* چی چیه؟؟ ناسلامتی رفتی زیر تیغ جراحی ها..
عین خیالتم نیست😐
٪ بچه جون میگم کی اینا رو اورده؟؟😒
* گفتم داوود بخره!
٪ برای چی😐 من کی به تو گفتم همچین زحمتی رو بندازی رو دوش آقا داوود.. تو نمیدونی من از این کارا خوشم نمیاد😐
*خیلی خوب تو هم😐 ناز نکن دیگه..😂
دو روز دیگه آقا رسول برگرده نمیگه خواهر منو با این حال و وضعش ول کردین به امان خدا..
دمتون گرم..
بعدم... به نظرت درسته از اون سر دنیا بعد دو هفته بیاد .. تو بی جون و مریض رو تخت افتاده باشی؟؟
خوب یه چیز بخور جون بگیری دیگه..
٪ اولا رسول خیلی بیخود میکنه از این توقعات ی جا داشته باشه😐
دوما .. این چند وقت با این رفت و امدا هم تو و هم آقا داوود رو به اندازه کافی تو زحمت انداختم..
سوما .. رسول واسه چی نگران شه؟؟
کدوم حال و وضع؟؟
همش ۲ تا بخیه است..
اینا رو هم بردار ببر بده به آقا داوود بگو پس بده..
* رها به جون داوود میزنم تو دهنتا😐😂
٪ دریااا!😢
* بس کن دیگه... همش دو تا بخیه؟؟؟
مثل اینکه خبر نداری ۱۵ تا بخیه خوردی..
٪ هیسس🤫.. خیلی خوب.. حالا کل بیمارستان رو خبر کردی...
ببین ۰ی دارم بهت میگم دریا..
از این ۱۵ تا بخیه جلو کسی حرفی نمیزنیا!
اگه حرفی به محمد یا رسول یا حتی عطیه بزنی به جون علی دیگه نه من نه تو..
معمولا جون علی و رسول رو قسم نمیخوردم..
اما وقتی میخوردم حساب کار دست دریا میومد..
اگه رسول یا محمد بفهمن جراحت چقدر بوده..
دیگه از درس و زندگی میوفتادم..
£ چی رو من و محمد نباید بدونیم؟؟ 🤔😅
٪ هیچی .. چیز خاصی نیست..
* همین که ۱۵ تا بخیه ... هع...
٪ دریا زنده گیرت بیارم فقط..
خواستم بلند شم که سرم دستم اجازه نداد..
٪ اه... ایی.. آخ.. آخ.. آخ
£ چی شد؟؟ چیه شما دو تا😄
خیلی خوب..
من به کسی چیزی نمیگم..
به شرط اینکه رها جون.. شما هم یکم به فکر خودت باشی..
٪ چشم.. ولی من برای تو دارم دریا خانم😒😐
* 😕 بیچاره دریا .. ایش..
♧ خب .. خب.. خانم حسینی .. حالت چطوره..
اووو... دکتر..
٪ ممنون.. بهترم..
♧ ببینم.. درد که نداری؟؟
٪ نه خدا رو شکر...
♧ از ناحیه جراحت.. خارش.. سوزش؟؟
٪ نه.. اصلا..
♧ همینجوری اگه حالت خوب باشه ..
فردا صبح مرخصی..
٪ نمیشه امشب برم خونه...
آخه چیز خاصی که نیست..
♧ امشب رو تحت مراقبت ما باشین بهتره..
چون زخم زمان زیادی باز بوده .. امکان عفونت هست..
بهتره امشب رو مهمون ما باشین..
٪ ام..
* ممنون خانم دکتر .. لطف کردین..
٪ تو واسه چی می پری وسط حرف من😐
* چون حرف گوش کن نیستی..
♧ خانما.. اینجا بیمارستان... چه خبره؟؟
سکوت رو رعایت کنید
* چشم.. بخشید😐
..........................................
یک روز بعد...
دریا کمک کرد بلند شم...
پام باندپیچی بود...
کج کج راحت میرفتم..
دکتر گفت بهتره از یه اسا استفاده کنم..
زیر بار نمیرفتم..
اخرشم دریا زورش بهم نرسید..
اسا رو خریدن..
٪ مگه من پیرزنم عطیه جون🤓😂
£ پیرزن چیه رها؟؟مگه اسای پیرمرد هاست؟؟
اسای بیماره.
اون فقط یه دونه..
موقتی..
٪ چمیدونم....
رسیدیم خونه...
عطیه پیاده شد..
کلید رو ازم گرفت..
در رو باز کرد..
£ دریا جون.. کمک کن ..
* بیا پایین رها..
٪ یه دقیقه صبر کن..
اسا رو ورداشتم...
نمیخواستم سر بار کسی باشم...
٪ خودم میام..
دریا نگاهی به عطیه کرد و باهم خندیدن..
پشت سرم اومد..
٪ تو کجا😐
* وا... خونه .
٪ شما تشریف ببر خونه... یکم به کارای خونه خودت و برادرت برس..
چیه صبح و شب افتادی اینجا؟؟😂
* رها تو تنهایی.. بزار بیام..
داوود خودش زنگ زد.. گفت ۱ ساعت مرخصی گرفته بیاد اینجا..
٪ اینجا واس چی؟؟😐
*، چمیدونم.. گفت خبر داغ داره..
٪ خب .. برو خونه تا خبر سرد نشه..
* نه دیگه.. برای تو خبر داره..
٪ من😳 . .
* آره دیگه..
£ پس من برم سرکار .. دیر شده..
٪ به سلامت عطیه جون.. ببخشید .. من خیلی سر بار شما و آقا شدم..
£ سر بار من که نشدی... برا محمد هم که سفارش شده حسین آقایی... ما مثل دخترمون دوست داریم😇
٪ ممنون عزیزم...
رفتیم داخل ...
چند دقیقه ای نگذشت که صدای زنگ خونه اومد..
٪ کیه؟؟
* حتما داووده..
خودم رو جمع و جور کردم..
رو مبل نشستم .. مشغول گوشیم شدم..
& سلام...
سرش پایین بود..
اما خوشحال به نظر میرسید
٪ سلام آقا داوود... بخشید همه زحمت های ما افتاده گردن شما..
& این چه حرفیه..
٪ خوش خبر باشین..
لبخندی زد..
با ذوق خاصی گفت..
& رها خانم مژده بدین..
٪ چطور؟؟
& رسول میخواد همین روزا برگرده..
انگار کل دنیا رو بهم دادن..
٪ واقعا؟؟ به این زودی؟؟؟ هنوز یه هفته مونده..
& اره دیگه... کارش زود تر تموم شد..
٪ وای... همیشه خوش خبر باشین..
& دریا شیرینی رو گذاشتم رو میز...
دیگه باید برم...
* یه دقیقه بیا..
& نه دیگه باید برم..
* یه دقیقه بیا....