هدایت شده از ❤GANDO❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط رسول که اون گوشه خیلی ریز داره میخنده😂😂😂🤓
#گاندو
#رسول
اخ فقط خنده هاش بینی چیه منظورت دماغه😂😂
کپی ممنوع🚫
فقط فراورد✅
#امنیـــتی_آینـــده
هدایت شده از گاندو↯ⓖⓐⓝⓓⓞⓞ✊️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری علی افشار↫🎹⚡️
گاندو↯ⓖⓐⓝⓓⓞⓞ✊️
#نه_به_توقف_گاندو🚫
#گاندو_سازان_مچکریم🙏
#گاندو_صدای_ماست🗣
↬『 @Gand001400 』 ꠹💛🌼
#حمایت_کنید✊
هدایت شده از ارزان سرای آرایشی🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وطن هتل نیست که هࢪ وقت خدماتش خوب نبود ترکش کنیم💣🌱
#مااینجاخواهیمماند✌️🏻♥️''
『 @javanan_gandoo|جوانـٰانگاندو 』
هدایت شده از 『تهی』
صبح های جمعه کابوس استانداران شده ناگهان رئیس جمهور و هیات دولت به سفر استانی میروند.
#قبولدارید⁉️
ℯ𝓶𝒻𝓽𝓎⫸تهے
هدایت شده از ❤️❤️تبلیغات ارزان ❤️❤️
'🍂🧡'
-
-
توفیلمهایایرانیمعمولاً...😂🙄
-
-
🍂⃟🧡¦⇢ #گاندو
🍂⃟🧡¦⇢ #ظنز
_ _ _ ____𑁍____ _ _ _
「🇮🇷"•➜ @Gando2_1400
『حـَلـٓیڣؖ❥』
'🍂🧡' - - توفیلمهایایرانیمعمولاً...😂🙄 - - 🍂⃟🧡¦⇢ #گاندو 🍂⃟🧡¦⇢ #ظنز _ _ _ ____𑁍____ _ _ _ 「🇮🇷"•➜
😂❤️هققققق...
همه مون زخم خورده ایم🔪🚬😂
بچه ها اینو مامور امنیتی واقعی از سباستین سورن و شارلوت واقعی گرفته😂😂
چقدر جذاب😍😢
فک کن... مثلا فرشید واقعی😁
بح بح
@GandoNottostop
بچه ها یه خبر خوب !!!
در آمار《۷۰۰》 فیلم #بچه_های_گروهان_بلال رو ارسال میکنم .😄با بازی درخشان #وحید_رهبانی
🌿🌾🌸💕💙🌾🌿🌸💕💙🌾🌿🌸💕
زود ، تند ، سریع ، بریم بالا !🤪💛
#سرباز_مهدی_عج 🍄
『حـَلـٓیڣؖ❥』
وطن هتل نیست که هࢪ وقت خدماتش خوب نبود ترکش کنیم💣🌱 #مااینجاخواهیمماند✌️🏻♥️'' 『 @javanan_gandoo|
هرکدوم از منبر ها مصاحبه وحید رهبانی در این برنامه رو به صورت کامل داره
به این ایدی مراجعه کنه ایدی خودمه
@khadem13
#خادم_الزهرا
هدایت شده از گاندو
هدایت شده از گاندو
📲
کار و تخصص سپاستین جاسوس فرانسه تو سریال گاندو هماهنگ کردن سلبریتی ها و بازیگران بود.
#سباستین_سورن
#افغانستان
#گاندو
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
📲 کار و تخصص سپاستین جاسوس فرانسه تو سریال گاندو هماهنگ کردن سلبریتی ها و بازیگران بود. #سباستین
👍👍👍🖤فرانسه ای ها کلا رو فرهنگ و هنر کار میکنن....
😂😂چقدر شبیه منه😆😆😆
دقیقا من شب قبل دعا میکردم...
شب بعد میگفتم لعنتیای جذاب.. چرا یه مو از سرتون کم نشد😂😂😂😂
خدا هم دیگه از دست ما آسایش نداره😂😂
#فرمانده
#گاندو
#کپی_حرام
به ما بپیوندید😉
.
@GandoNottostop
🙂چیزی نیست...
فقط دو سال صبر کنید تا گاندو ۳همه چی مشخص میشه😐😂
#فرمانده
#گاندو
#هقققققق 🥀🙂💔
@GandoNottostop
『حـَلـٓیڣؖ❥』
🙂چیزی نیست... فقط دو سال صبر کنید تا گاندو ۳همه چی مشخص میشه😐😂 #فرمانده #گاندو #هقققققق 🥀🙂💔
چقدر شبیه حاج قاسم شهید شد !!🙂💔
به قول حاج قاسم خطاب به شهید جهاد مغنیه و عماد مغنیه:خوب شهادت رو گرفتن.🙃
حالا آقا محمد ما هم خوب شهادت رو گرفت 🤞🏻💔
#سرباز_مهدی_عج
『حـَلـٓیڣؖ❥』
قدیمی اما جذاب😂 عطیه جان رحم کن😂!! #فرمانده #گاندو #آقا_محمد #عطیه_خانم @GandoNottostop
چقدر دلتنگ این سکانس هام 😔🕶
#سرباز_مهدی_عج
gan.novel.do یک او!
پارت سوم
* داوود *
جلسه داشتیم🎙️
سعید: داوود🙄برو مهرداد و صدا کن بیاد دیره😑
📣:باشه!
به سمت میز مهرداد رفتم🚶🏻♂️
میز مهرداد؟🥺
نه میز رفیقم🙂
میز همه کسم🙂
میز پاره تنم🙂
میز اونی که شش ماهه نیست💔
میز اونی که آقا محمد دلش نمیومد میز کسه دیگه بشه💔
ولی مجبور بود🙃
کارای سازمان لنگ میموند🖱️💔
به میز رسیدم...
دستمو گذاشتم روشونش🙂
چقد دلم میخواست وقتی برمیگرده...
به جای مهرداد اون باشه💔
برگشت سمتم🙃
اون نبود💔
داداشیم نبود💔
مهرداد بود👨🏻💻
👨🏻💻:به به آقا داوود😊
ولی تو ذهنم صدای دیگه ای بود💔
(🤓: سلام به داوود خودمممم😍از این طرفا؟🥰)
👨🏻💻:داوود؟ خوبی؟😊
📣: آره خو...بم!🙂
👨🏻💻:کاری داشتی؟😊
📣:آره...برو اتاق جلسه🎙️دیر شده🙂
👨🏻💻:بیا بریم پس😊
📣: نه🙂من میام🙂تو برو🚶🏻♂️
رفت🚶🏻♂️
من موندم و میز داداشم🙂
من موندم و میز کسی که تموم این مدت همیشه بود💔
ولی الان نیست💔
در کشوشو باز کردم😔
مهرداد به وسایل داخل کشو دست نزده بود🙂
چشمم خورد به یه ساعت مچی⏰
اشک سمج از گونم سرخورد🥲
پرت شدم به شش ماه قبل🌀
پ.ن: 😑
#خادم_الزهرا
gan.novel.do یک او!
پارت چهارم
* داوود *
(شش ماه قبل)
📣:رسول🙄رسول🙄تنها تنها میخوای بری 😑
👨💻:خب مجبورم😑تو که میدونی چقدر از تنهایی تو هواپیما میترسم😂🛬
📣: خب من بیام چی میشه؟!🙄😔
👨💻: خب شک میکنن پسره خوب🤦♂️من دارم به عنوان یه دانشجوی بورسیه ای میرم🤓📙رفیقمو کجا با خودم ببرم؟
به حالت قهر پشتمو کردم بهش🙁
رسول: پسرم قهر نکن🙄دست من نیس ک آخه! نمیدونی از خدامه کنارم باشی؟🫂راستی از این ب بعد رسول صدام نکن😃ایلیا فرهمند هستم😎دانشجوی نخبه مهندسی کامپیوتر که همه دانشگاه های معتبر جهان براش دست و پا میشکونن😁
📣:من رسول حسینی و دوس دارم😎
رسول: منم داوود محمدی و دوس دارم😃🫂
همون لحظه آقا محمد رسید🚶♂️
محمد:استاد رسول👨🏫آماده ای؟
رسول: بله فرمانده!😎
محمد: پس بدو که بریم🏃♂️
رسول نگاهی به قیافه پکره من کرد😔
رسول:آقا محمد🙄نمیشه حالا من نرم🚶♂️میمونم به داوود کمک میکنم🙄خطر سقوطم نداره😅🛬!
محمد چپ چپ نگاهش کرد که سرشو انداخت پایین😔
رسول: شوخی کردم آقا🙁
محمد ک انگار معلوم بود از الان دلش برای رسول داشت تنگ میشد🥲لبخندی به روش زد و گفت:
+عب نداره رسول جان😊
چشمم به ساعت مچی رسول افتاد🧐
📣: رسول جان ساعت مچیتو نیاز نداری نه؟😊
رسول: وا چرا لازم ندارم؟😬
📣: آخه تو هواپیما همش میخوای ساعتو نگا کنی خب استرس میگیری پسرم🙄😁
رسول: حالت خوبه داوود؟😐تب داری؟😕
نمیدونم چرا دلم میخواست ساعتشو ازش بگیرم و یادگاری نگهش دارم؟
مگه قراره بره و برنگرده؟
جی دارم میگم اصن من فقط میخوام تو این ی ماهی که نیست یه نشونه ازش داشته باشم🥲
📣: بده دیگه رسول غر نزن میخوامش🙄
آروم بازش کرد و داد دست🙃
رسول: مراقبش باشا😊❤️
📣:مراقبم🙃
پ.ن: هعییی...
#خادم_الزهرا
gan.novel.do یک او!
پارت پنجم
* داوود *
(شش ماه قبل)
رسیدیم فرودگاه🛬
دلشوره عجیبی به دلم افتاده بود... چم شده؟ رسول!چرا دلم راضی نیست به رفتنش؟🙃
چسبیده بودم بهش🙃
رسول: عه عه داوود چت شده یکم برو اونور😬
📣:من راحتم😌
کولشو انداخت پشتشو حرکت کرد🚶♂️
رفتم جلوتر
چرا انقدر لوس شده بودم؟
چرا رفتارام عین بچه هاست؟😑
دست آزادشو گرفتم تو دستم🙃
نگران برگشت سمتم😬
🙍♂️: داوود مطمینی خوبی؟ دارم نگرانت میشم واقعیتش!
📣: نگرانم رسول🙃نگران تو🙃چرا انقد باهوشی اخه! اگه باهوش نبودی الان نمیرفتی تنهام بزاری🥺
🙍♂️: که اینطور...پس فاتحمو تو دلت خوندی آره؟!
داد زدم سرششش
غلط میکنه اینجوری فکر کنه و به زبون بیاره!
📣: درست حرف بزننن! نخیرم! اصلا اینطور نیست🥺
🙍♂️: پس گوش کن بحرفم! قول میدم هر اتفاقی که افتاد سالم برگردم😌خوبه؟
چقدر خوب که قول داد🙃رسول هیچ وقت زیر قولش نزده:)
📣: آره خوووبه😁
رفت...
رسول رفت🚶♂️🛬
اون لحظه که هواپیما از جاش بلند شد🛫
انگار روح منم پرواز کرد🙃
به قول معروف...
دیدم که جانم میرود💔
ساعتش که تو دستم بودم نوازش کردم💔
میدونم برمیگرده🙃
رسول من برمیگرده🙃
اون رفت انگلیس🚶♂️
به عنوان یه دانشجو🙃
نرفت که جاسوسی کنه:)
رفت که نزاره از کشورش جاسوسی کنن💔
ساعتشو بستم دور دستم🙃
من رو قولت حساب میکنم داداش❤️
(حال)
از عالم افکارم دور شدم💔
ساعت رسول اینجاست؟
چقدر خوب که پیداش کردم:)
فکر کردم ساعتشم عین خودش از دست دادم🙃
من هنوز رو قولت حساب میکنما رسول💔
برگرد🙂💔
پ.ن: وای از دل داوود:)
#خادم_الزهرا
gan.novel.do یک او!
پارت ششم
* داوود *
با صدای اذان از خواب بیدار شدم🕌
کی خوابم برده بود؟!🙄
حتما بعد جلسه😑😑
ایوای کارام که مونده😑
ساعت رسول هنوز تو دستم بود🙃
خب خداروشکر خواب ندیدم که پیدا شده💔
کاش خودشم پیدا میشد🙂
همون لحظه آقا محمد اومد تو نماز خونه🚶♂️
محمد: داوود اینجایی؟😊
📣: بله آقا شرمنده خوابم برده بود😔
محمد: عب نداره خوبه خسته بودی😊
لبخندی زدم🙂
محمد: عه ببینم دستتو🧐
🧐: ساعت رسوله داوود؟؟
🧐: پیداش کردی؟؟
🧐: خداروشکررر🙂
🧐:نشونه خوبیه ها داوود😊
🧐: الان که اذان میگه دعا کن صاحبشم پیداشه🙂
🧐: احتمالا روز تصادف یکی از بچه ها از دستت باز کرده و بعدا یادش رفته🙂
📣: بله آقا تو کشوی رسول بود:)
یاد اون روز افتادم🙂
روز تصادف!
چقدر روز بدی بود🙂💔
یاد آوریه اون روز اذیتم میکنه🙂💔
کاش
تموم میشد همه چی🙂
کاش میمردم بعد اون تصادف💔
کاش🙃🙃🙃
پ.ن: 💔
#خادم_الزهرا
gan.novel.do یک او!
پارت هفتم
(پنج ماه قبل)
* داوود *
از نگرانی داشتم خفه میشدم😑
از دیروزه هر چقدر به رسول زنگ میزنم جواب نمیده🤦♂️
خدایا چیکار کنم😭
چقدر بی خبری بده🙂
میترسیدم دلشوره هام بالاخره حقیقی شده باشن🙂
میترسیدم از دستش داده باشم🙂
میترسیدم از نبود رسولی که همه چیزم بود🙂
برای بار ۱۱۲ ام دکمه تماسو فشار دادم🥺
جواب بده لنتی...🙂
جواب بده پسر!🙂
جواب بده داداش🙂
جواب بده همه کسم🙂
جواب نداد!💔
محمد: داوود خبری نشد؟😑
📣: نه💔
📣:آقا چیزیش نشده باشه؟
📣: آقا نکنه کمک بخواد؟
📣:آقا گفتم بزارین باهاش برمااا💔
📣:آقا گفتم رسول کار دست خودش میده هااا
📣:آقا رسول کجاست😭
📣:آقا چرا نمیگین نگران نباش؟
📣:شماام باور کردین بلایی سرش اومده؟
📣: نَگین که دیگه برنمیگرده💔
📣: نَگین تموم شد💔
👤:آروم باش داوود...
👤:فقط تلفنشو جواب نمیده💔
👤:هنوز که چیزی نشده!
👤:رسول زرنگه🙂
👤:کار بلده🙂
👤:بلده چیکار کنه💔
👤:بسپار به خدا💔
👤:برش میگردونه🙂
👤: علی گوشیش خاموشه🙂روشن که کنه معلوم میشه همه چی💔
چی قراره معلوم شه؟
منظور آقا محمد چیه؟
معلوم شه چه بلایی سرش اومده ن؟💔
👤:داوود گرفت🙂گوشیه علی بوق خورد🙂
پ.ن: 💔
#خادم_الزهرا