eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
شب همگی خوش ✨🌍🌔💫 تا فردا ☁️🌥⛅️🌤☀️🍃🌼🌻 🎄🎄🌷🎄🎄🌷🎄🎄🌷🎄🎄🌷🎄🎄
هدایت شده از ❤GANDO❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط رسول که اون گوشه خیلی ریز داره میخنده😂😂😂🤓 اخ فقط خنده هاش بینی چیه منظورت دماغه😂😂 کپی ممنوع🚫 فقط فراورد✅
هدایت شده از گاندو↯ⓖⓐⓝⓓⓞⓞ✊️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری علی افشار↫🎹⚡️ گاندو↯ⓖⓐⓝⓓⓞⓞ✊️ 🚫 🙏 🗣 ↬『 @Gand001400 』 ꠹💛🌼
هدایت شده از ارزان سرای آرایشی🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وطن هتل نیست که هࢪ وقت خدماتش خوب نبود ترکش کنیم💣🌱 ✌️🏻♥️'' 『 @javanan_gandoo|جوانـٰان‌گاندو 』
هدایت شده از 『تهی』
صبح های جمعه کابوس استانداران شده ناگهان رئیس جمهور و هیات دولت به سفر استانی می‌روند. ⁉️ ℯ𝓶𝒻𝓽𝓎⫸تهے
'🍂🧡' - - توفیلم‌های‌ایرانی‌معمولاً...😂🙄 - - 🍂⃟🧡¦⇢ 🍂⃟🧡¦⇢ _ _ _ ____𑁍____ _ _ _ 「‌‌🇮🇷"•➜ @Gando2_1400
فک کنم مال دیروزه
😂😂😂
بچه ها اینو مامور امنیتی واقعی از سباستین سورن و شارلوت واقعی گرفته😂😂 چقدر جذاب😍😢 فک کن... مثلا فرشید واقعی😁 بح بح @GandoNottostop
بچه ها یه خبر خوب !!! در آمار《۷۰۰》 فیلم رو ارسال میکنم .😄با بازی درخشان 🌿🌾🌸💕💙🌾🌿🌸💕💙🌾🌿🌸💕 زود ، تند ، سریع ، بریم بالا !🤪💛 🍄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
وطن هتل نیست که هࢪ وقت خدماتش خوب نبود ترکش کنیم💣🌱 #ما‌اینجاخواهیم‌ماند✌️🏻♥️'' 『 @javanan_gandoo|
هرکدوم از منبر ها مصاحبه وحید رهبانی در این برنامه رو به صورت کامل داره به این ایدی مراجعه کنه ایدی خودمه @khadem13
هدایت شده از  گاندو
📸🚁 تیم عملیاتی گاندو✌️ 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  گاندو
📲 ‏کار و تخصص سپاستین جاسوس فرانسه تو سریال ‎گاندو هماهنگ کردن سلبریتی ها و بازیگران بود. 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
😂😂چقدر شبیه منه😆😆😆 دقیقا من شب قبل دعا میکردم... شب بعد میگفتم لعنتیای جذاب.. چرا یه مو از سرتون کم نشد😂😂😂😂 خدا هم دیگه از دست ما آسایش نداره😂😂 به ما بپیوندید😉 . @GandoNottostop
🙂چیزی نیست... فقط دو سال صبر کنید تا گاندو ۳همه چی مشخص میشه😐😂 🥀🙂💔 @GandoNottostop
『حـَلـٓیڣؖ❥』
🙂چیزی نیست... فقط دو سال صبر کنید تا گاندو ۳همه چی مشخص میشه😐😂 #فرمانده #گاندو #هقققققق 🥀🙂💔
چقدر شبیه حاج قاسم شهید شد !!🙂💔 به قول حاج قاسم خطاب به شهید جهاد مغنیه و عماد مغنیه:خوب شهادت رو گرفتن.🙃 حالا آقا محمد ما هم خوب شهادت رو گرفت 🤞🏻💔
gan.novel.do یک او! پارت سوم * داوود * جلسه داشتیم🎙️ سعید: داوود🙄برو مهرداد و صدا کن بیاد دیره😑 📣:باشه! به سمت میز مهرداد رفتم🚶🏻‍♂️ میز مهرداد؟🥺 نه میز رفیقم🙂 میز همه کسم🙂 میز‌ پاره تنم🙂 میز اونی که شش ماهه نیست💔 میز اونی که آقا محمد دلش نمیومد میز کسه دیگه بشه💔 ولی مجبور بود🙃 کارای سازمان لنگ میموند🖱️💔 به میز رسیدم... دستمو گذاشتم روشونش🙂 چقد دلم میخواست وقتی برمیگرده... به جای مهرداد اون باشه💔 برگشت سمتم🙃 اون نبود💔 داداشیم نبود💔 مهرداد بود👨🏻‍💻 👨🏻‍💻:به به آقا داوود😊 ولی تو ذهنم صدای دیگه ای بود💔 (🤓: سلام به داوود خودمممم😍از این طرفا؟🥰) 👨🏻‍💻:داوود؟ خوبی؟😊 📣: آره خو...بم!🙂 👨🏻‍💻:کاری داشتی؟😊 📣:آره...برو اتاق جلسه🎙️دیر شده🙂 👨🏻‍💻:بیا بریم پس😊 📣: نه🙂من میام🙂تو برو🚶🏻‍♂️ رفت🚶🏻‍♂️ من موندم و میز داداشم🙂 من موندم و میز کسی که تموم این مدت همیشه بود💔 ولی الان نیست💔 در کشوشو باز کردم😔 مهرداد به وسایل داخل کشو دست نزده بود🙂 چشمم خورد به یه ساعت مچی⏰ اشک سمج از گونم سرخورد🥲 پرت شدم به شش ماه قبل🌀 پ.ن: 😑
gan.novel.do یک او! پارت چهارم * داوود * (شش ماه قبل) 📣:رسول🙄رسول🙄تنها تنها میخوای بری 😑 👨‍💻:خب مجبورم😑تو که میدونی چقدر از تنهایی تو هواپیما میترسم😂🛬 📣: خب من بیام چی میشه؟!🙄😔 👨‍💻: خب شک میکنن پسره خوب🤦‍♂️من دارم به عنوان یه دانشجوی بورسیه ای میرم🤓📙رفیقمو کجا با خودم ببرم؟ به حالت قهر پشتمو کردم بهش🙁 رسول: پسرم قهر نکن🙄دست من نیس ک آخه! نمیدونی از خدامه کنارم باشی؟🫂راستی از این ب بعد رسول صدام نکن😃ایلیا فرهمند هستم😎دانشجوی نخبه مهندسی کامپیوتر که همه دانشگاه های معتبر جهان براش دست و پا میشکونن😁 📣:من رسول حسینی و دوس دارم😎 رسول: منم داوود محمدی و دوس دارم😃🫂 همون لحظه آقا محمد رسید🚶‍♂️ محمد:استاد رسول👨‍🏫آماده ای؟ رسول: بله فرمانده!😎 محمد: پس بدو که بریم🏃‍♂️ رسول نگاهی به قیافه پکره من کرد😔 رسول:آقا محمد🙄نمیشه حالا من نرم🚶‍♂️میمونم به داوود کمک میکنم🙄خطر سقوطم نداره😅🛬! محمد چپ چپ نگاهش کرد که سرشو انداخت پایین😔 رسول: شوخی کردم آقا🙁 محمد ک انگار معلوم بود از الان دلش برای رسول داشت تنگ میشد🥲لبخندی به روش زد و گفت: +عب نداره رسول جان😊 چشمم به ساعت مچی رسول افتاد🧐 📣: رسول جان ساعت مچیتو نیاز نداری نه؟😊 رسول: وا چرا لازم ندارم؟😬 📣: آخه تو هواپیما همش میخوای ساعتو نگا کنی خب استرس میگیری پسرم🙄😁 رسول: حالت خوبه داوود؟😐تب داری؟😕 نمیدونم چرا دلم میخواست ساعتشو ازش بگیرم و یادگاری نگهش دارم؟ مگه قراره بره و برنگرده؟ جی دارم میگم اصن من فقط میخوام تو این ی ماهی که نیست یه نشونه ازش داشته باشم🥲 📣: بده دیگه رسول غر نزن میخوامش🙄 آروم بازش کرد و داد دست🙃 رسول: مراقبش باشا😊❤️ 📣:مراقبم🙃 پ.ن: هعییی...
gan.novel.do یک او! پارت پنجم * داوود * (شش ماه قبل) رسیدیم فرودگاه🛬 دلشوره عجیبی به دلم افتاده بود... چم شده؟ رسول!چرا دلم راضی نیست به رفتنش؟🙃 چسبیده بودم بهش🙃 رسول: عه عه داوود چت شده یکم برو اونور😬 📣:من راحتم😌 کولشو انداخت پشتشو حرکت کرد🚶‍♂️ رفتم جلوتر چرا انقدر لوس شده بودم؟ چرا رفتارام عین بچه هاست؟😑 دست آزادشو گرفتم تو دستم🙃 نگران برگشت سمتم😬 🙍‍♂️: داوود مطمینی خوبی؟ دارم نگرانت میشم واقعیتش! 📣: نگرانم رسول🙃نگران تو🙃چرا انقد باهوشی اخه! اگه باهوش نبودی الان نمیرفتی تنهام بزاری🥺 🙍‍♂️: که اینطور...پس فاتحمو تو دلت خوندی آره؟! داد زدم سرششش غلط میکنه اینجوری فکر کنه و به زبون بیاره! 📣: درست حرف بزننن! نخیرم! اصلا اینطور نیست🥺 🙍‍♂️: پس گوش کن بحرفم! قول میدم هر اتفاقی که افتاد سالم برگردم😌خوبه؟ چقدر خوب که قول داد🙃رسول هیچ وقت زیر قولش نزده:) 📣: آره خوووبه😁 رفت... رسول رفت🚶‍♂️🛬 اون لحظه که هواپیما از جاش بلند شد🛫 انگار روح منم پرواز کرد🙃 به قول معروف... دیدم که جانم میرود💔 ساعتش که تو دستم بودم نوازش کردم💔 میدونم برمیگرده🙃 رسول من برمیگرده🙃 اون رفت انگلیس🚶‍♂️ به عنوان یه دانشجو🙃 نرفت که جاسوسی کنه:) رفت که نزاره از کشورش جاسوسی کنن💔 ساعتشو بستم دور دستم🙃 من رو قولت حساب میکنم داداش❤️ (حال) از عالم افکارم دور شدم💔 ساعت رسول اینجاست؟ چقدر خوب که پیداش کردم:) فکر کردم ساعتشم عین خودش از دست دادم🙃 من هنوز رو قولت حساب میکنما رسول💔 برگرد🙂💔 پ.ن: وای از دل داوود:)
gan.novel.do یک او! پارت ششم * داوود * با صدای اذان از خواب بیدار شدم🕌 کی خوابم برده بود؟!🙄 حتما بعد جلسه😑😑 ایوای کارام که مونده😑 ساعت رسول هنوز تو دستم بود🙃 خب خداروشکر خواب ندیدم که پیدا شده💔 کاش خودشم پیدا میشد🙂 همون لحظه آقا محمد اومد تو نماز خونه🚶‍♂️ محمد: داوود اینجایی؟😊 📣: بله آقا شرمنده خوابم برده بود😔 محمد: عب نداره خوبه خسته بودی😊 لبخندی زدم🙂 محمد: عه ببینم دستتو🧐 🧐: ساعت رسوله داوود؟؟ 🧐: پیداش کردی؟؟ 🧐: خداروشکررر🙂 🧐:نشونه خوبیه ها داوود😊 🧐: الان که اذان میگه دعا کن صاحبشم پیداشه🙂 🧐: احتمالا روز تصادف یکی از بچه ها از دستت باز کرده و بعدا یادش رفته🙂 📣: بله آقا تو کشوی رسول بود:) یاد اون روز افتادم🙂 روز تصادف! چقدر روز بدی بود🙂💔 یاد آوریه اون روز اذیتم میکنه🙂💔 کاش تموم میشد همه چی🙂 کاش میمردم بعد اون تصادف💔 کاش🙃🙃🙃 پ.ن: 💔
gan.novel.do یک او! پارت هفتم (پنج ماه قبل) * داوود * از نگرانی داشتم خفه میشدم😑 از دیروزه هر چقدر به رسول زنگ میزنم جواب نمیده🤦‍♂️ خدایا چیکار کنم😭 چقدر بی خبری بده🙂 میترسیدم دلشوره هام بالاخره حقیقی شده باشن🙂 میترسیدم از دستش داده باشم🙂 میترسیدم از نبود رسولی که همه چیزم بود🙂 برای بار ۱۱۲ ام دکمه تماسو فشار دادم🥺 جواب بده لنتی...🙂 جواب بده پسر!🙂 جواب بده داداش🙂 جواب بده همه کسم🙂 جواب نداد!💔 محمد: داوود خبری نشد؟😑 📣: نه💔 📣:آقا چیزیش نشده باشه؟ 📣: آقا نکنه کمک بخواد؟ 📣:آقا گفتم بزارین باهاش برمااا💔 📣:آقا گفتم رسول کار دست خودش میده هااا 📣:آقا رسول کجاست😭 📣:آقا چرا نمیگین نگران نباش؟ 📣:شماام باور کردین بلایی سرش اومده؟ 📣: نَگین که دیگه برنمیگرده💔 📣: نَگین تموم شد💔 👤:آروم باش داوود... 👤:فقط تلفنشو جواب نمیده💔 👤:هنوز که چیزی نشده! 👤:رسول زرنگه🙂 👤:کار بلده🙂 👤:بلده چیکار کنه💔 👤:بسپار به خدا💔 👤:برش میگردونه🙂 👤: علی گوشیش خاموشه🙂روشن که کنه معلوم میشه همه چی💔 چی قراره معلوم شه؟ منظور آقا محمد چیه؟ معلوم شه چه بلایی سرش اومده ن؟💔 👤:داوود گرفت🙂گوشیه علی بوق خورد🙂 پ.ن: 💔