eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
292 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ یکم استرس داشتم که بعد مدت ها قرار بود برم ماموریت ، ولی عادی بود . خودم رو مشغول کردم . منتظر خواهر های گرامی، به در نگاه میکردم . ساعت ۱۹ بود که اومدن خونه. نرجس:سلام داداش جان. بعد اومد و یه بوس از سرم کرد و رفت . نرگس:سلام داداش ، امروز با کیمیا رفتی بیرون ؟ نیما:سلام ، آره ، قرار شد چهارشنبه یه مراسم کوچیک بزاریم و برای چند وقت صیغه محرمیت خونده بشه بینمون. نرگس: واقعا !؟ ما پنج شنبه ماموریت داریم ! نیما: چییی؟؟؟ کجا ؟؟؟ نرجس: کویت 😜 نیما:اونجا چی کار !!!؟؟؟؟ نرگس: دستگیری جاسوسان گرامی 😐😂 نیما:منم شنبه ماموریت دارم !😳😂 نرگس: چه جالب . نرجس: قیمه ها رو ریختیم تو ماستا ! نیما: اره واقعا ، حالا برای چهارشنبه لباس دارید ؟ نرجس: اره ، من لباس دارم . نرگس: منم دارم ، خودت چی ؟ امروز بریم یه کت و شلوار بخریم برات ! نیما: باشه. نرجس: داداش نیما شام خوردی ؟ نیما:نه منتظر شما بودم‌ نرجس: خوب چی درست کنم ؟ نیما: خودم از بیرون غذا میارم . بعد به سمت مبل رفتم و کتم رو از روی دستس برداشتم و گفتم نیما:شیرینی تو یخچاله ، بخورید الان میام . بدو بدو از پله ها پایین رفتم و سوار ماشین شدم و راه افتادم . (نیما ماشینش ال نود ،نرگس۲۰۶آلبالویی ،نرجس ۲۰۷سقف شیشه ای نقره ای) از غذا خوری سر خیابون ۳ پرس نگینی خریدم و آوردم خونه . بعد از خوردن غذا نرگس ظرف ها رو جمع کرد و اومد نشست رو مبل ، کنار من و نرجس . یه فیلم جدید گرفته بودم ، پلی کردم و تا ساعت ۲۳ سرگرم نگاه کردن فیلم بودیم که تموم شد . هرکی رفت اتاق خودش و منم آخر نفر برق رو خاموش کردم و به امید فردایی بهتر سرم رو روی بالشت گرفتم . پ.ن: کیمیا .... نیما .....😜😂 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: برای ۳ ماه به هم مَحرَم بودیم !😄 ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
✨پایان پارت گذاری ✨
✨آغاز پارت گذاری ✨
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ خیلی زود چهار شنبه رسید ! قرار بود فردا نرگس اینا برن ماموریت . کت و شلوار بژ رنگم رو پوشیدم و آماده بودم برای رفتن به خونه آقا محمد . نرگس و نرجس هم حاضر شده بودن. زنگ در خونه آقا محمد رو زدیم که کمیل اومد و در رو باز کرد . کمیل: سلام نیما جان خوبی ؟ سلام علیکم حال شما خوبه ؟ نیما: سلاااام آقا کمیل گل گلاب ، چطوری ؟ کمیل:ممنون ، بفرمایید داخل ، بفرمایید الان مهمون ها هم میان ! رفتیم داخل ، کم کم مهمون ها هم اومدن . فقط ۸ خانواده رو دعوت کرده بودیم . عمو حسام که جای پدرمون رو داشت و بزرگ ترین عمه یعنی عمه مهتاب 😐 و بزرگ ترین دایی و بزرگ ترین خاله. آقا محمد اینا هم همینجوری ! روی صندلی نشسته بودم و با قران تو جیبی کوچیکم داشتم قران تلاوت میکردم . کیمیا هم خیلی استرس داشت ، معلوم بود ازش ! همش با دستاش ور میرفت . همه اومده بودن که بین جمعیت چشمم به رادوین افتاد ! ای ور پریده ! برام بود کل ویترین صورتش رو میاوردم پایین ! یه جوری نگاه نرجس میکرد 😳😡 تا اخر مراسم همش چشمم پی رادوین بود . با خواندن صیغه محرمیت توست اقا محمد برای ۳ ماه به هم مَحرَم بودیم! مراسم به پایان رسید و مهمونا دونه دونه اومدن و بهمون تبریک گفتن . رادوین با غرور جلو اومد و گفت رادوین: تو نزاشتی من به عشقم برسم ، مطمئن باش همین اتفاق برای خودت میوفته و نمی تونی زندگی خوبی داشته باشی !😏 خواستم یکی حواله صورت نهسش کنم که کیمیا دستمو گرفت و نزاشت ! رادوین پوزخندی زد و رفت ! به کیمیا نگاه کردم که گفت کیمیا: میدونم کی بود ! همون که اون کار رو با صورتت کرد ! بهش اهمیت نده بخاطر من ! هینی کشیدم و گفتم نیما: هههههه ... باشه 😉😊 شام رو خونه آقا محمد اینا وایسادیم و بعد شام دیگه قصد رفتن کردیم 😅 موقع رفتن آقا محمد گفت آقا محمد: نیما جان پسرم فکر کنم خبر داشته باشی که ما فردا عازم کویت هستیم ! نیما: بله آقا محمد میدونم ! محمد: پس ساعت ۵ صبح خواهرات رو بزار سایت . نیما:چشم ، راستی یه چیزی ! محمد: بله ؟ نیما:منم شنبه یه ماموریت دارم ! محمد: برای کجا ؟ نیما: زاهدان . محمد:باشه پسرم ، پس مواظب خودت باش ! نیما: چشم. بعدش سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه . خیلی زود خوابم برد و ساعت ۴ با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم . رفتم داخل پذیرایی که با ساک های گنده و پر از وسیله نرگس مواجه شدم 😐 پ.ن: الان دیگه محرمن 😂😜 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: مگه میخواهی بری سیبری خواهر من !😳 ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
✨پایان پارت گذاری ✨
این پارت هم بخاطر شما ، نظر...👆🏻👆🏻
15.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیگران را قضاوت نکنیم... ╔═.🍃🕊.════♥️══╗ ╚═♥️═════.🍃🕊.═╝
الحمدالله‌رب‌العالمین🤲🏻🌱
امام صادق(ع): هرگاه بنده ای به نماز بایستدوآن راسبک به جا آورد،خداوندبه فرشتگانش می گوید:به بنده ام نمی نگرید؟گویا برآوردن حاجت هایش رابه دست کسی جزمن می داند، آیا او نمی داندتامین نیازهایش به دست من است؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرمانده آمد😜✨🖤