🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان ✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_چهل_سوم
#داوود
داوود:بلیک!
علی سایبری:چقدر هم حرف زده ماشالله!
رسول:آره ، رکورد داره!
وقتی که رمز گشایی تموم شد رفتم و به آقا محمد دادم
محمد: سلام
داوود:سلام آقا
محمد:کارِت؟
داوود:آقا رمز گشایی شد!
محمد:آفرین، حالا ببر بده به نرجس خانوم بگو همشون رو مرتب بچینه ودسته بندی کنه و برام بیاره.بعدش خودت بیا کارت دارم.
داوود:چشم، با اجازه.
از اتاق اومدم بیرون و رفتم ورقه هارو دادم به نرجس خانوم و براش توضیح دادم که چیکار کنه و دوباره رفتم پیش آقا محمد.
داوود:سلام مجدد آقا
محمد:سلام، بشین.
داوود:چشم
محمد:یه خواسته ازت دارم ، میخواهم تمام ایمیل هایی که بین👇🏻
بلیک ----->احسان
بلیک----->امیر حسام
امیر حسام----->احسان
بوده رو برام بیاری .همه رو میخواهم !
داوود:آقا چقدر زمان دارم ؟
محمد:تا آخر امروز ، بگو سعید هم کمکت کنه.
داوود:چشم
محمد:راستی بگو رسول و فرشید هم بیان اتاقم.
داوود:چشم
رفتم و به فرشید و رسول گفتم که برن اتاق آقا محمد و با سعید مشغول کار شدیم.
#رسول
رسول:جانم آقا سلام
محمد:سلام
فرشید:سلام آقا
محمد:به ، سلام فرشید خان ، بشینیت.
محمد:ازتون میخواهم دوتایی بشینیت و به طور کامل صحبت های بلیک رو یادداشت کنید.
رسول:آقا من دیگه حالم به هم میخوره:(
محمد:چاره دیگه ای نیست ، برا همین گفتم فرشید هم کمکت کنه ، رسول اگه دیدی خیلی حالت بده بقیش رو بسپر به مصطفی(هکر جدید که از جغد بدش میاد)
رسول:چشم آقا .
از اتاق اومدیم بیرون ، خیلی خسته بودم،یه دفع سرم گیج خورد و نزدیک بود از رو نرده بیوفتم پایین که فرشید گرفتم.
چشام سیاهی رفت و دیگه نفهمیدم چی شد...
پ.ن:شمر زِلجُوشَن که میگن منم😂
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
رسول خوبی؟
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان ✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_چهل_چهارم
#فرشید
از در رفتیم بیرون که یه دفع رسول نزدیک بود از نرده بیفته پایین !
سریع گرفتمش که بیهوش شد.
آقا محمد رو صدا کردم، بعد ۵ دقیقه که آب پاشیدیم تو صورتش به هوش اومد !
آقا محمد اصلا اعصاب نداشت گفت
محمد:رسول برو خونه!
رسول:چرا آقا ، خوبم فقط فشارم افتاده!
محمد:خیلی خسته ای برو .
رسول:نمیخواهم :/
محمد:چی؟ بهت میگم برو !
رسول:آقا پس کی صحبت های بلیک رو کنترل کنه؟
محمد:مصطفی و فرشید کنترل میکنن،اگه نری نیرو میگیرم جات ها!
رسول:آقا...
محمد:حرف نباشه!
بعد آقا محمد رفت تو اتاقش رسول گفت
رسول:لعنت بهت رسول ، لعنت ، الان میخواهن نیرو بزارن جام! من نمیرم ، نیرو میزارید هم بزاری.
بعد خواست بلند بشه که دوباره سرش گیج رفت ، گفتم
فرشید:رسول خوبی؟
رسول:تو هم شروع کردی؟
فرشید:بریم بیمارستان؟
رسول:نه خوبم .
بعد بلند شد و رفت پشت میزش نشست،چقدر این پسر کله شقه؟
کم کم همه بچه ها رفتن سر کاراشون ، همه تو شک بودن از کار رسول!
تا حالا کسی رو حرف آقا محمد حرف نزده بود ! ولی این پسر بخاطر خدمت هر کاری میکرد!
رفتم پیشش و شروع کردیم به کار و چک کردن چرندیات اون دختر!
پ.ن:انقدر هم یزید نیستم حالش خوبه😜
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
تو که هنوز اینجایی !
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
برای مامور امنیتی شدن باید داخل دفترچه انتخاب رشته کنکور شغل های نظامی و امنیتی رو بزنی .
بعد اون باید خوب درس بخوانی تا رتبه خوبی داشته باشی .
اگه رتبه خوبی داشته باشی و آدم خوبی هم باشی(نماز خوان و سالم و باخدا)
اداره تمام اطلاعاتت رو برسی میکنه و اگه آدم خوبی بودی برات دعوت نامه میاد که آیا دوست داری اطلاعاتی باشی یا خیر .(اینجا تصمیم با خودته)
بعد اون هم چند بار برای امتحان های تربیت بدنی و امتحان هایی مثل نماز و قرآن (قرآن خواندن خیلی مهمه،باید بلد باشی)به اداره میری و اگه از همه به خوبی رد بشی قبول میشی و الان تو یه مامور اطلاعاتی هستی.😊(به این امتحان ها میگن مصاحبه کاری،که معمولا ۳ بخش هست و اگه اشتباه نکنم در هر ۳ بخش قرآن پرسیده میشه)(منظور از قرآن صوت و تلفظ صحیح کلمات با قواعد و تجوید هست.مثلا داخل نماز باید با صوت یا تجوید بخونی)
توضیحات خوب بود یا با جزئیات بیشتر بگم 😜
#سرباز_مهدی_عج
39.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی طنز و خنده دار
🇮🇷 مامان ، بهروز منو زد
🇮🇷 قسمت اول
برداشته شده از کانال:🌻
@amoomolla
#سرباز_مهدی_عج
❌کپی ممنوع❌
✅فقط فروارد✅
@GandoNottostop
سلام به روی ماهتون بنده های خوب خدا🙋♀️
یکی ازهمون روزهایِ خیلی سخت زندگیم که نه پول داشتم نه تکلیف کارم مشخص بود و توخوابگاه روزم رو با استرس شب و شبم رو باگریه روز میکردم بایکی از بچه های پانسیون آشناشدم.
یادمه اولین روز که وارد اتاق شدم مدیر بهم گفت هرکسی باید پتو وبالشت داشته باشه اگر نه که باید از خوابگاه بخری.هیچی پول نداشتم و نمیخواستم کسی بفهمه دست خالی اومدم.به مدیر گفتم به پدرو مادرم میگم برامبفرستند اما یکی دوروز زمان میبره.یه شماره گذاشت کف دستم گفت این شماره ی نسترن صاحب این تخته یک ماه دیگه برمیگرده بهش زنگ بزن اگه اجازه داد فعلا میتونی رو تختش بخوابی.
دوساعت طول کشیدتا باخودم تمرین کنم و جوری بهش بگم که ناراحت نشه!تازنگ زدم باصدای بلندو خیلی پرانرژی گوشی روبرداشت وگفت جونم امرررر.
خودمو معرفی کردم و گفت عشقم توجوون بخواه برو لالا کن.تاهروخ دوس داشتی بمون.اصلامیام میزنم به نامت و قاه قاه خندید.گفت کاری داشتی بزنگ ستی جوون.
قطع کرد.روتخت و روبالشتش خیلی تمیز بودمن روی تخت چادر مشکیم رو پهن کردم و روی بالشت یکی از روسری هامو انداختم.
دوهفته بعدنسترن اومد.چشماش قرمز بودگفت پاشوپاشوجمع کن خودتو.چادرمو انداخت روی زمین گفت این چیه مگه ننه ات مرده!پاشو بینم!
بچه هایکی یکی جوابشو دادندکه چت شده باز؟خماری گیر دادی به ستاره؟
روبه بچه هاکردو گفت خفه شیدو اینقدر....خوری نکنید.اشاره کردم به بچه هاکه تمومش کنن.
رفتم ...
قسمت اول ادامه دارد ...❤️
کپی این مجموعه داستان ممنوع است❌
فقط و فقط فوروارد ✅
#قصه_ستاره
#ستاره_قطبی
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
『حـَلـٓیڣؖ❥』
سلام به روی ماهتون بنده های خوب خدا🙋♀️ یکی ازهمون روزهایِ خیلی سخت زندگیم که نه پول داشتم نه تکلیف
...
رفتم روی تختِ بی بالشت و پتوی خودم.سجاده ام بالشت سرم شدو همون چادرمشکی پتویِ من.
طرفای ظهربود.حالش خیلی خوب بودمن تخت بالا بودم و اون پایین صدام کرد ستی میای بریم پشت بوم.گفتم واسه چی ؟گفت من تنهابرمگیر میدن بیابریم کاریت نباشه!همه جای خوابگاه دوربین داشت حتی پشت بوم.
منوبردپشت یه کولروسیگارش رو درآورد و دوتا روشن کرد.گفت بکش روشن شی!گفتمنه من سیگارنمیکشم گفت عَی.دستم نمک نداره بکش گفتم تاحالانکشیدم بلدنیستم.زدزیرخنده.گفت خودم یادت میدم.سیگار.علف.شیشه میشه،هرچی خواستی سه سوته میارم واسه ات توجون بخواه ستی جوووون.بیگیر بیگیر یه پک بزن رووشن شی.تونَمیری اصلِ حاله.هرچی بدبختی داری یادت میره دِبیگییرلامصب همه اش خاکسترشد ...
ادامه در قسمت دوم "قسمت آخر" ...❤️
کپی این مجموعه داستان ممنوع است❌
فقط و فقط فوروارد ✅
#قصه_ستاره
#ستاره_قطبی
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
35.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سریال گاندو
🎞 فصل ۲
💿 قسمت ۱۶
📺 بخش اول
#همراه_گاندو
@GandoNottostop