#حَدیثِ_سَحَــرگاهاݩ
🌹توصیههاے پدرانہ علامہ امینے بہ دخترش، پیش از ازدواج:
دختر علامہ از توصیههاے پدرانہ پیش از شب ازدواجش میگوید: «عصر شبی ڪہ قرار بود مرا بہ خانه داماد ببرند، بہ مادر پیغام داده بودند ڪہ این دختر را یڪ ساعتی بیاور بالا بہ اتاق من. رفتم اتاق ایشان و نشستم و مرحوم پدرم با من حرف زدند. خوب خاطرم هست ڪہ بہ من گفتند باباجان! داری از خانه من با چادر سفید میروی و آنقدر آنجا میمانی ڪہ شوهرت چادر سفید را بڪشد رویت و از خانهاش بیرون بیایی. اگر روزے از او یڪ جفت جوراب خواستی و آمد خانہ و دیدے برایت نخریده، نگو چرا نخریدے و نیاوردے. تو دلت بگو انشالله یادش رفته ڪہ این جوراب را برای من نخریده. تا مبادا باعث ڪینہ و اختلافی شود. به من گفت: هر روز نگو این را میخواهم، آن را میخواهم. مگر تا گفتی جوراب میخواهم، او باید برای تو بخرد و بیاورد؟ من هم گفتم چشـم».
پشت هر مرد موفق، زنی است عاشق! باید این را باور ڪرد. علامه نیز همسرے داشت، عاشق. این عشق بہ قدری بود ڪہ در دورههاے سفر علامه به تهران و دوری خانواده از ایشان، هیچیڪ از فرزندان جرأت انتقاد از پدر را نداشت. این عشق به حدی بود که در زمانی که علامه دو سال در بستر بیماری بودند، دکتر رو به ایشان کرده و میگوید: «الان این خانم از شما بیشتر احتیاج به مراقبت دارد، وضعش از شما خطرناکتر است». این #عشـق است ڪہ #عاشق را همچو #معشوق بیمار میکند.
دختر علامه از مادرش چنین تعریف میکند: «هیچوقت، اصلاً ندیدیم که مادرم از پدرم شکایتی به زبان بیاورد. با اینڪہ از این طرف و آن طرف حرفهای زیادی درباره مرحوم پدرم به مادرم گفتند تا او را نسبت به پدرم بدگمان کنند، اما این حرفها هیچ تأثیری در مادرم نداشت و همیشه میگفتند: این حرفها چیست؟! این حرفها حرفهاے بچهگانه است و من از آقا هیچ گلهاے ندارم!» این علاقه، علاقهاے یڪطرفه نبود؛ فرزندان علامه، خاطرهاے از شب ازدواج والدینشان نقل میکنند ڪہ نشاندهنده دوطرفهبودن این عشق است:
«این معروف است ڪہ در شب ازدواجشان، وقتی عموے مادرم دست عروس و داماد را در دست همدیگر گذاشتند و مادرم را به پدرم سپردند، علامه امینی ڪہ دیگر علامه شده بودند، خم شدند و دست مادرم را جلوے همہ بوسید. ایشان تا آخر عمرش همین احساس را داشت و جز محبت و احترام از پدر و مادرمان نسبت به همدیگر چیزی ندیدیم».
حتی دختر علامہ میگوید: «بعدها هم که ما ازدواج ڪردیم و رفتیم سر زندگی خودمان، مرحوم پدرم مرتب سفارش میکرد ڪہ وقتی من نیستم بیایید به مادرتان سربزنید و ببینید چیزی لازم دارد یا نہ»
🍃 @Hadise_love84
#سبڪ_زندگےاسلامے
🌹توصیههاے پدرانہ علامہ امینے بہ دخترش، پیش از ازدواج:
دختر علامہ از توصیههاے پدرانہ پیش از شب ازدواجش میگوید: «عصر شبی ڪہ قرار بود مرا بہ خانه داماد ببرند، بہ مادر پیغام داده بودند ڪہ این دختر را یڪ ساعتی بیاور بالا بہ اتاق من. رفتم اتاق ایشان و نشستم و مرحوم پدرم با من حرف زدند. خوب خاطرم هست ڪہ بہ من گفتند باباجان! داری از خانه من با چادر سفید میروی و آنقدر آنجا میمانی ڪہ شوهرت چادر سفید را بڪشد رویت و از خانهاش بیرون بیایی. اگر روزے از او یڪ جفت جوراب خواستی و آمد خانہ و دیدے برایت نخریده، نگو چرا نخریدے و نیاوردے. تو دلت بگو انشالله یادش رفته ڪہ این جوراب را برای من نخریده. تا مبادا باعث ڪینہ و اختلافی شود. به من گفت: هر روز نگو این را میخواهم، آن را میخواهم. مگر تا گفتی جوراب میخواهم، او باید برای تو بخرد و بیاورد؟ من هم گفتم چشـم».
پشت هر مرد موفق، زنی است عاشق! باید این را باور ڪرد. علامه نیز همسرے داشت، عاشق. این عشق بہ قدری بود ڪہ در دورههاے سفر علامه به تهران و دوری خانواده از ایشان، هیچیڪ از فرزندان جرأت انتقاد از پدر را نداشت. این عشق به حدی بود که در زمانی که علامه دو سال در بستر بیماری بودند، دکتر رو به ایشان کرده و میگوید: «الان این خانم از شما بیشتر احتیاج به مراقبت دارد، وضعش از شما خطرناکتر است». این #عشـق است ڪہ #عاشق را همچو #معشوق بیمار میکند.
دختر علامه از مادرش چنین تعریف میکند: «هیچوقت، اصلاً ندیدیم که مادرم از پدرم شکایتی به زبان بیاورد. با اینڪہ از این طرف و آن طرف حرفهای زیادی درباره مرحوم پدرم به مادرم گفتند تا او را نسبت به پدرم بدگمان کنند، اما این حرفها هیچ تأثیری در مادرم نداشت و همیشه میگفتند: این حرفها چیست؟! این حرفها حرفهاے بچهگانه است و من از آقا هیچ گلهاے ندارم!» این علاقه، علاقهاے یڪطرفه نبود؛ فرزندان علامه، خاطرهاے از شب ازدواج والدینشان نقل میکنند ڪہ نشاندهنده دوطرفهبودن این عشق است:
«این معروف است ڪہ در شب ازدواجشان، وقتی عموے مادرم دست عروس و داماد را در دست همدیگر گذاشتند و مادرم را به پدرم سپردند، علامه امینی ڪہ دیگر علامه شده بودند، خم شدند و دست مادرم را جلوے همہ بوسید. ایشان تا آخر عمرش همین احساس را داشت و جز محبت و احترام از پدر و مادرمان نسبت به همدیگر چیزی ندیدیم».
حتی دختر علامہ میگوید: «بعدها هم که ما ازدواج ڪردیم و رفتیم سر زندگی خودمان، مرحوم پدرم مرتب سفارش میکرد ڪہ وقتی من نیستم بیایید به مادرتان سربزنید و ببینید چیزی لازم دارد یا نہ»
🍂 @Hadise_love84