هدایت شده از دیمزن
خانم غرغروی شماره ۱
هر تابستان که می رفت شمال، غر می زد. این برنامه همه بیست سال گذشته اش بود. عاشق ساحل بود. اما برای مردم عادی که ساحلی نمانده بود.
هر وزارتخانه و سازمان و اداره و سپاهی برای خودش یک قسمت ساحل را برداشته و نرده و فنس کشیده بود. انگار که دریا از اول به نام آنها سند خورده بودند. سهم مردم چند پارک ساحلی شلوغ بود. او دلش خلوتی و آرامش می خواست. که کنار دریا ساعت ها در سکوت بنشیند و فکر کند. چای بخورد و به صدای موج ها گوش بدهد. سه سال پیش قاطی شعارهای انتخاباتی نامزدهای ریاست جمهوری یک «آزادسازی حریم دریای خزر» به گوشش خورده بود. اما جدی اش نگرفته بود. از آن شعارهای رویایی وقت انتخابات زیاد شنیده می شد. با این حال به صاحب شعار رای داده بود و نامزدش منتخب هم شده بود. تابستان سال بعدش که شمال رفت چهارصد و بیست و چهار کیلومتر ساحل آزاد مال او بود. تا شصت متری حریم دریا را کسی حق نداشت اختصاصی کند و او می توانست هرجا که دوست دارد بنشیند و در سکوت چای بنوشد و به صدای موج ها گوش دهد.
می گفت: تازه فهمیدم که قدرت رای ام بیشتر از اثر غرهایم بوده.
این بار حواسم بیشتر به شعارها هست..
#رای_عزیز_من
#به_جای_غر_زدن
#رای_بدهیم
#عدالت_اجتماعی
#شهر_غرغروها🤪
#فائضه_غفارحدادی
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
هدایت شده از دیمزن
آقای غرغروی شماره ۲
پارسالش گندم هایشان را به دولت نفروختند. ولی بازار طوری شد که آخرش مجبور شدند گندم ها را بدهند دلال. آن هم به ثمن بخس. به آنها چه مربوط که کشور هشت میلیون تن گندم احتیاج داشت و مجبور بود کرور کرور گندم وارد کند؟ قیمت مصوب دولت برای پیش خرید گندم آن قدر کم بود که هزینه کاشت و داشت و برداشت و کارگر و آب و کود و خون دل خوردنشان درنمی آمد. سود، پیش کش. پدرش گفته بود: «آخرین سالی است که گندم می کاریم.» شاید بعدش زمین را می فروختند به بنگاهی زبل روستا و آنها هم می رفتند حاشیه شهر و ساکن یکی از آن بیغوله های پنجاه متری شبیه خانه می شدند. جایی پیش عموها و پسرعمه هایی که سالهای قبل این کار را کرده بودند. پدرش باغبان خانه های مردم می شد. آنها راننده اسنپ. شب های سرد زمستان که پدرش هر نیم ساعت یک سیگار می کشید، او و برادرها آه می کشیدند و به جان دولت غر می زدند. تابستان ولی روشن بود. اتفاق خوبی افتاد. دولت جدید نرخ خرید گندم از کشاورزها را یکهویی بالا برد. چشمهای چروک پدرش خندیدند. آخرین بار گندم را که تحویل دادند و رسید گرفتند، پدرش گفت: «دلم روشن بود به این سید رای بدم. چه خوب که به حرف شما گوش ندادم!»
دوسال بعدش تولید گندم کشاورزان به یازده و نیم میلیون تن رسید.
کشور بی نیاز شد.
پدرش کمتر سیگار می کشید.
آنها کمتر، آه.
#رای_عزیز_من
#به_جای_غرزدن
#رای_بده
#اهمیت_به_کشاورزان
#شهر_غرغروها🤪
#فائضه_غفارحدادی
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
هدایت شده از دیمزن
خانم نگران شماره ۴
بچه ی اولش ناررس به دنیا آمد.
بیمارستانی که برای زایمان رفته بود، بخش مراقبت های ویژه نوزادان نداشت. یک آمبولانس مخصوص با قیمت بالا اجاره کردند که نوازدشان را برسانند بیمارستان دولتی ای که NICU داشته باشد. چقدر دوندگی کردند و آشنا واسطه کردند تا یک تخت خالی در یکی از بیمارستان ها پیدا شد.
نگرانی آن ساعت های سخت نشسته بود توی جانش و وقتی دکتر گفت که وضعیت دوقلوهای سی و چهار هفته ش ناپایدار شده و همین روزها ممکن است به دنیا بیایند، یاد آن شب افتاد و غر اش را به دکترش زد و منتظر بود که دکتر هم بنالد از کمبود تخت مراقبت های ویژه. ولی دکتر لبخند مهربانی زد و گفت: «نگران نباش دخترم. از اول این دولت تعداد کل تخت های NICU کشور دو برابر شده. جا برای بچه های تو کم نمی یاد.»
#رای_عزیز_من
#به_جای_غرزدن
#رای_بده
#خدمات_درمان
#شهر_غرغروها🤪
#فائضه_غفارحدادی
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
هدایت شده از دیمزن
آقای غرغروی شماره ۶
دستفروشی سخت بود. وقت هایی که توی لنج نبود، می نشست گوشه خیابان و جنس هایی که از کولبرها خریده بود را می فروخت. سرما و گرما. همیشه غر می زد. به یاد روزهایی که توی بازارچه مرزی اروند غرفه ثابت داشت و درآمدش به لطف گردشگرها بیشتر از مخارجش بود. وقتی شنید که دولت روی بازگشایی بازارچه های مرزی تعطیل شده تاکید دارد فکرکرد که این هم شعار است و کو تا عملی شود. شش سال از تعطیلی بازارچه اروند می گذشت و کسی نتوانسته بود احیایش کند. ولی واقعیت مثل پتک کوبیده شده بود توی صورتش. بازارچه مرزی اروند بازگشایی شده بود. بعدش بازارچه باجگیران در خراسان رضوی. بعدش بازارچه هه نگه ژال در بانه، بعدش بازارچه تیله کوه در کرمانشاه و بعدش بازارچه پیشین بند و کوهک در سیستان و بلوچستان...
دلش گرم شد. تنور تجارتش گرم تر.
#رای_عزیز_من
#به_جای_غرزدن
#توجه_به_مناطق_آزاد
#شهر_غرغروها🤪
#فائضه_غفارحدادی
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan