eitaa logo
سبعه ابحر
148 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
34 فایل
ـ✨﷽✨ـ 😍تو فقط لیلی باش(رمان واقعی) @WomanArt 💡استاد می‌گفت(متن‌کوتاه) @RezgheSoty 📀صوت رایگان مزاج شناسی @Zendegi_Bakhsh 💟منِ دیگرِ ما @manedigarema 💌نسل ظهور @manedigaremaa ☂طب اسلامی کودکان @tebeslami_koodakan ارتباط: https://gkite.ir/es/9700924
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نهضت مادری
وقتی میگیم این شلوغیاو شعارا نه خيزش خودجوش مردمه و نه براى که دقیقا تفکر و نقشه‌ی دشمن پشتشه!👇 فیلم دختران خورشید تولید۲۰۱۸درمورد زنان ایزدی علیه داعش،ترجمه‌ی شعار زيرنويس شده‌ی فیلمو ميبينيد؟ "Women,life,liberty " چشم كفتارها سالهاست دنبال ايران ماست بله. https://ble.ir/movasatemadari سروش splus.ir/movasatemadarane1 ایتا. eitaa.com/movasatemadari1 واتساپ https://chat.whatsapp.com/LqLZZIT7tgpH8MNWZE0Orx بامانو www.baamano.com/page/9383
هدایت شده از طبیبِ جان
سلام. وقتتون بخير🌷 🔸درباره این هشتگ باید توضیحی بدهیم. ▫️جاء الحق و زهق الباطل. نمیفرماید ذهب الباطل، میفرماید زهق الباطل. ذهب یعنی رفت همينطوری! میتونه این رفتن هر حالتی باشه مثلا خیلی شیک و مجلسی خداحافظی کنه و بره. اما خداوند میفرماید زهق الباطل یعنی باطل نابود میشه، ضایع میشه ازبین میره، بعدش تاکید هم میکنه : ان الباطل کان زهوقا... هر جایی باطل تمام قد و تمام و کمال بیاد، باطل نابود میشه. مفهوم مخالف این آیه هم خیلی قشنگه که خودتون درباره ش فکر کنید. 🔅خب اینها رو گفتیم برای این که باطل اصلا جایی برای ماندن نداره و با اومدن حق نابود میشه. اما باطل میاد مَکر و زرنگی میکنه و خودش رو با حق قاطی میکنه: فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم یخف علی المرتادین... یا این عبارت : لكن یؤخذ من هذا ضغث، و من هذا ضغث، فیمزجان فهنا لك یستولی الشّیطان علی أولیائه 👈دشمن میاد از حق و باطل برمی‌داره و مخلوط میکنه و شبهات و فتنه ها رو درست میکنه خب سوال پیش میاد که چراااا واقعا؟ چرا حق و باطل رو باید باهم مخلوط کنه؟! همينطور بیاد باطل رو مستقیم ارائه کنه!!🤔 1⃣ https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba ▬▬▬▬▬❁🔺❁▬▬▬▬▬
هدایت شده از حمید رسایی
سه خانم در میدان ورزش تلاش کردند، دو نفر مدال طلا گرفتند و یکی حذف شد اما فقط گزینه حذف شده در رسانه‌های معاند برجسته شد، چرا؟ چون حجاب نداشت! مگر شعار اینها نبود؟! 🔺صفحات مجازی حمید رسایی🔻 eitaa.com/rasaee T.me/www_rasaee_ir instagram.com/rasaee.ir twitter.com/hamidrasaee
هدایت شده از اقتصاد بهشتی
کمیته حقیقت یاب سازمان ملل که وقایع سال گذشته اتفاق افتاده برای خانم مهسا امینی را مصداق جنایت جنگی می نامد،پس چرا برای کشته شدن روزانه حدود ۶۳ زن در غزه رأی نمی دهد؟؟!! ✍ سیداحسان میرلوحیان ✨اقتصاد بهشتی:🇮🇷 💠@Eco_Heaven
هدایت شده از مادران عاشورایی
ساعت دو نیمه شب چند روز مانده به اربعین بود. تنها توی کوچه پس کوچه های کربلا سمت حرم روانه بودم. موکبی ساده در میانه کوچه ای دراز و تنگ میز گذاشته و نصف شبی نان تازه می پخت. بوی گرم و رقصان نان دوید و زودتر بغلم کرد و سنگینی اش را انداخت روی سلولهای احساس گرسنگی ام. تا یک لحظه پیشش گرسنه نبودم. مگر هر شب آن موقع چیزی می خوردم؟ آن که پشت ساروج خمیر نیمه جامدی را با دست های نسوزش پهن می کرد، دشداشه سیاه پوشیده بود و موهای فرفری اش تا شانه هایش می رسیدند و سبیل کلفتی داشت. شبیه لوتی های تیپیکال توی فیلمفارسی های قدیم. چند تا مرد دشداشه پوش هم لابد مثل من عابر بودند که ایستاده بودند به گرفتن نان. اما طوری تمام طول میز را پوشش داده بودند که جایی برای ایستادن من نبود. رو به روی موکب توی همان کوچه تنگ چند مرد دیگر نشسته بودند روی صندلی های پلاستیکی. فقط چند قدم فرصت داشتم تا تصمیم گیری. بایستم بین مردهای این طرف و آن طرف کوچه و منتظر نان بمانم یا رد شوم و بی خیال این بوی مسحور کننده و گیرنده های احساس گرسنگی در مغز رگ به رگ شده ام بشوم. خیلی زود رسیدم به میز و بگویم یک لحظه، یک ثانیه یا حتی کمتر از آن، پا کند کردم و رد شدم. انگار که پشت سرم هم چشم داشته باشم (که مادر ها دارند) دیدم که مرد خسته و چهارشانه ای به سختی ولی عجله خودش را از روی صندلی بلند کرد. حتی انگار از لخ لخ دمپایی هایش فهمیدم که از صبح روی پا بوده و صبحانه و ناهار و شام و میان وعده داده دست زائرها. آمد دنبالم. صدا زد "زائر؟" برگشتم. اشاره کرد بایستم. ایستادم. رفت سر میز و نان تازه را خودش از روی ساروج کند و به مرد دیگر پشت صحنه چیزی گفت و او یک کفگیر از محتوای تابه روی اجاقی که پشت تر بود و ندیده بودمش ریخت توی ظرفی و گذاشت لای نان و آورد و با احترام دراز کرد سمتم. "تفضلی." چشم هایش را به زمین دوخته بود. با خوشحالی لقمه را گرفتم و شکرا گفتم و به راهم ادامه دادم. همان طور که گوشه نان را بلند می کردم و بخار نیمروی گرم را نگاه می کردم که چه طور می رقصید و خودش را با بخاری که از نان داغ بلند می شد، یکی می کرد، به زیبایی های پس از ظهور فکر کردم. اینکه یک روزی بالاخره در همه جای دنیا، مثلا خیابان های سیاه نشین بوینس آیرس، محله های مهاجرخیز ونکوور، ‌حاشیه شهرهای لس انجلس و دهلی و کوالالامپور و دوشنبه و پاریس و آمستردام و شانگهای و سیدنی، زنان آزاد و ارزشمند خواهند شد. طوری که بتوانند نیمه شبی توی کوچه ای تنگ و دراز در کشوری غریب از بین مردانی دو برابر هیکل خودشان با احساس امنیت تمام عبور کنند و مردها حواسشان نه به جسم او و خواسته های خودشان که به شخصیت او و خواسته های روحی اش باشد، که نکند دلش نان خواسته باشد، نکند خجالت کشیده باشد بایستد، نکند اگر توی صورتش نگاه کنم راحت نباشد، و بعد صدایش کنند و او بی احساس ترس، بی آنکه قلبش توی دهانش بکوبد، بایستد و برگردد و لقمه ای نان و نیمرو از دست یکی شان بگیرد و تشکر کند و برود! دنیای یک مادر زائر نویسنده https://ble.ir/dimzan