هدایت شده از آکادمی جریان
20M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپانه
شما هم داستان رطب خورده رو شنیدید 🤭
📲نشر این کلیپ میتونه خیییلی هارو روشن کنه
کم نذارید بچه ها🌹
سند روایتی که در کلیپ گفته شد👇🏻
❇️ امام علی علیه السلام :
امر به معروف کن تا خودت هم اهل همان معروف شوی .
نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ ص ۳۹۲
✔️تنها در صورتی واجب از گردن ساقط میشه ،که شرایط وجوب برقرار نباشه 🤗
hN2By0fH43.mp3
2.69M
آرومم کن ...
#سرماگربروددلنمیکنمزحسین
#مهربون_رفیقــــم
کربلایی محمد فصولی ودامنی
#پیشنهاددانلود, فوقالعاده العاده
التماس دعا
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
#تلنگرانہ •🌱
بچہهامادریڪدورهےخاصے
ازتاریخهستیم ...
هرڪدومتونبریددنبالاینڪہ
بفهمیدمأموریتخاصِتون
دردورانقبلازظهورچیه!؟
#شماالانوسطمعرڪہاید..!
وسطمیدونمینهستید..
بچهها..؛↓
ازهمیننوجوانےخودتونوبراۍ
حضرتمهدۍ؏ـج،آمادھڪنید(:"
-حاجحسینیڪتا🌱
#امام_زمان
(🌸⚡️☄✨✨)
هرڪس به ضمیرِ خویش بازمیگردد..
مارا برسانید درآخر بہ حسین..:)🚶🏻♂
#عزیزم_حسین''؏''
#تــلنگــر💥
میگفت↓
میدونی ڪِی
ازچشمِ خدا میوفتی؟!🧐
زمانی ڪه آقا امام زمان❗️
سرشوبندازه پایینو😞
ازگناهڪردنتو خجالت بڪشه😭
ولی تـوانگار نـه انگار..!😢
رفیق✨
نزارڪارت بـه اونجاها برسـه!!!👌
#سرباز_امام_زمان
#تلنگر
#امام_زمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روشهای دوستی با امام زمان ارواحنافداه...😍
#امام_زمان♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنــچه
خوبـان
همـه دارن
تـــو یـکـجا داری❤️🙂
#حاج_قاسم
#مکتب_حاج_قاسم
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
࿐❈🌟
خدای خوب من!
فقط یک قلب دارم
و فقط یک خدا.
این یک قلب را
جوری مشتاق خودت کن
که در هر ضربان،
به تو نزدیکتر شود.
🌟❈࿐
اِلـهي هَبْ لي قَلْباً يُدْنيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ
خدايا! قلبي به من عنايت كن كه اشتياقش او را به تو نزديك كند.
#مناجات_شعبانیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهدوی #استاد_شجاعی
❣با امام مظلوم زمانمان چیکار کردیم!؟ 😭
رابطه ات باامام زمان عجل الله چطوره⁉️
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- آقـا جونم فدات..💔🖐🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•○♥️○•
#شهیدانه🥀
بــرگرد...
عاشـق تـرین همـدرد...!:)🕊
°•🌙•°:
◖🔏🖋◗
.
ترسیدیمجریمهکننکمربندبستیم!
نشدکهیهباربترسیمازچشمش
بیفتیمگناهنکنیم!
#آسیدمهدیرومیگم💔👋🏽:)
.
¦🔏🖤¦➺ #بدونتعارف
#حسین_آرام_جانم💚🍃
هر جا دلٺ اسیر بلا شد بگو حسین
قلبٺ تهے زشور و صفا شد بگو حسین
نام حسین نسخہ درمان دردهاسٺ
دردٺ اگر بہ ذڪر دوا شد بگو حسین
#درمانگرے_ڪار_شماسٺ❤️
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
#شب_جمعه🌙
♨️
مداحی آنلاین - وصال - مجتبی رمضانی.mp3
7.5M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃دنیای منی حسین
🍃از دنیا تورو میخوام
🎤 #مجتبی_رمضانی
⏯ #استودیویی
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷 #شب_جمعه
26.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃دنیای منی حسین
🍃از دنیا تورو میخوام
🎤 #مجتبی_رمضانی
⏯ #نماهنگ
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷 #شب_جمعه
مداحی_آنلاین_امام_حسین_علیه_السلام_را_یاری_کنیم_استاد_رفیعی.mp3
3.58M
1_1286638845.mp3
2.45M
#دعایفرج
مولاے من
چشم وجودمان
خیره بہ نورِ حضور شماست
و دست استغاثہ
و روے حاجتمان
متوسل بہ درگاهتان
تا خداوند طلعت رشیدتان را
بہ ما بنمایاند.
#نه روز تا #نیمهشعبان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
نذر سلامتی و ظهورش ۱۴ صلوات
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_نهم
به روایت حانیه..... .
❣❣❣❣❤️❤️❤️❤️❣❣❣❣
مامان_ حانیه بیا این میوه هارو بزار رو میز. الان میان دیگه.
داشتم از استرس میمردم ، وای اصلا نمیدونستم چرا. وای خدا.
مامان به فاطمه هم گفته بود بیاد که هم کمک کنه هم پیش آقاشون باشه😂
یعنی چقدر جالب و شیرین بود عشق این دوتا .
میوه هارو از مامان گرفتم گذاشتم رو میز و بعد هم رفتم از پشت پنجره خیره شدم به حیاط. با نشستن دستی روی شونم. جیغ کشیدم و برگشتم عقب.
فاطمه_ چته دیوونه؟ عه
_ عه خب ترسیدم.
فاطمه_ چرا انقدر بی قراری؟ خبریه؟
_ چه خبری؟
فاطمه_ چمدونم والا. گفتم شاید خبر لیلی و مجنونی چیزی باشه.
_ مسخره
فاطمه_ نه جدا.
واقعا احتیاج داشتم با یکی حرف بزنم. دسته فاطمه رو گرفتم و کشیدمش تو اتاق.
_ خب. قول بده به کسی نگی.
فاطمه_ همین الان میرم میگم
_ عه توام.
کل ماجرا رو براش تعریف کردم. از دربند گرفته تا ماجرای مسجد و اون شب رو که خودش میدونست.
فاطمه_ خب؟
_ خب به جمالت بالام جان.
فاطمه_ این چیش بده؟
_ بابا من روم نمیشه دیگه به این بگم سلام.
با صدای زنگ در که خبر از اومدنشون داد استرس منم بیشتر شد . عادت نداشتم تو مهمونیا چادر سرم کنم. یه تونیک آبی تا زیر زانو با شال و شلوار مشکی.
با فاطمه رفتیم دم در کنار مامان و بابا و امیرعلی برای استقبال.
بعد از سلام و علیک و آشنایی خانواده ها که با اب شدن من همراه بود، با مامان رفتیم تو آشپزخونه برای پذیرایی.
مامان_ بیا این چایی ها رو ببر.
_ نه.
مامان_ چی نه؟
_ من نمیبرم.
مامان _ حرف نزن بدو.
بعدم سریع سینی چای رو داد به من و خودش از آشپزخونه رفت بیرون
امیر علی هم طبق معمول شد فرشته نجات منو اومد سینی چای رو از من گرفت و رفت . منم شالمو مرتب کردم و رفتم بیرون.
همه مشغول بودن و خیلی زود باهم صمیمی شده بودن. مامان با خانوم حسینی (مامان امیرحسین ) بابا هم با اقای حسینی. فاطمه و پرنیان هم با هم. پرنیان دخترخوبی بود ولی من ازش خجالت میکشیدم چون فکر میکردم الان اونم همه چیزو میدونه. امیرعلی چایی هارو تعارف کرد و رفت نشست پیش امیرحسین.
فاطمه و پرنیان داشتن حرف میزدن اما اصلا متوجه صحبتاشون نمیشدم چون اصلا تو حال و هوای اونجا نبودم همش نگران بودم دوباره یه سوتی بدم و ابروم بره. چندبار هم منو به بحثشون دعوت کردن اما هربار تشکر کردم و گفتم نظر خاصی ندارم و ترجیح میدم شنونده باشم.......
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_نهم
#ح_سادات_کاظمی
ادامه دارد ......❄️