eitaa logo
نوای حاج عباس واعظی
1.2هزار دنبال‌کننده
854 عکس
672 ویدیو
24 فایل
نوای حاج عباس واعظی مداح و ذاکر اهل بیت(ع) از شهرستان تربت حیدریه ارتباط با ادمین کانال @AbbasVaezy110 @Ghasem_7679هماهنگی تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
شهد شهادت خواندی مرا رسیـدم بالین توعمـوجان دارم نظـربه جسـم خونین توعموجان ای یاس پرپرمن گل بـرادرمـن ای گل یاسمن من یادگارحسن من (2) ای چون عسل گوارا شهد شهادت تو یادم نرفته یکـدم ذکرو عبـادت تو سرباز انقلابم ازداغ تـوکبـابـم ای گل یاسمن من یادگارحسن من(2) چشمان خودتوبگشا یکدم برویم ای گل ازهُرم نـالـه هایم سوزدگلـویم ای گل حرفی به من نگوئی چراسخن نگوئی ای گل یاسمن من یادگارحسن من(2) ازبعـد داغ اکبــر داغت به جان نشسته اکبرسرش شکست و توسینه ات شکستـه درخون نشسته ای تو سینه شکسته ای تو ای گل یاسمن من یادگارحسن من (2) رفتی به جنگ امّا زره به تن نداری جزپیرهن گل من برتن کفن نداری درخاک وخون طپیدی پابرزمین کشیدی ای گل یاسمن من یادگارحسن من(2) درخیمه گاه گلها وقتی تن تودیدند باناله وغـم وآه اهل حرم دویدند ای یاروهمـدم من تـازه شده غم من ای گل یاسمن من یادگارحسن من(2) @hajabasvaezii
سیزده ساله جوانی که گل باغ ولاست قمر نجمه و شمس الشرف کرب‌وبلاست نور او ناب‌تر از رنگ عقیق یمنی است پرورش یافته‌ی مکتب ناب حسنی است طینتش نور و لبش کوثر و قدّش طوباست نوه‌ی حیدر کرار و عزیز زهراست نور از روی جبینش به فلک می‌تابد مهر ایمان و یقینش به فلک می‌تابد نوجوانی که به پیران جهان راهبر است یم ایثار و وفا را صدفی پُرگُهر است داشت جامی به کف از جام وفا زرین‌تر اشتیاقش به شهادت زعسل شیرین‌تر نامه‌ی مرد جمل را به روی دست گرفت سیزده جام عسل را به روی دست گرفت بغض پنجه به دل و راه گلویش می‌زد بس که او بوسه به دستان عمویش می‌زد گفت دانی به شما عشق و ارادت دارم ای عموجان به دلم شوق شهادت دارم ای کریمی که کرم هست تو را عادت و خو بامن ای جان عمو حرف نرفتن تو مگو هردو نذر حرم دوست متاعی کردند هردو با ناله و گریه چه وداعی کردند همه دیدند مه چاردهی سر زده است با نقابی که به رویش زده او آمده است آمد و جن و ملک را به تماشا انداخت «کوهِ طوفان زده را یک تنه از پا انداخت» بس که بر میسره و میمنه‌ی لشگر تاخت همه را یاد ابرمردِ جمل می‌انداخت کوفیان بار دگر حیله و نیرنگ زدند وای از آن لحظه که بر او همگی سنگ زدند با همان دست که بر جسم حسن تیر زدند شب‌پرستان به تنش نیزه و شمشیر زدند موج زد لشگر و دیدند دگر قاسم نیست استخوانی به تمامیِ تنش سالم نیست عشق می‌گفت حسین بن علی را، بشتاب یک صدا گفت عمو قاسم خود را دریاب باغبان دید گلش پرپر و پامال شده بسملی روی زمین بی‌پر و بی‌بال شده ای «وفایی» چه بگویم که حسین از آن دشت با تن او به چه حالی به حرم بر می‌گشت ✍ @hajabasvaezii
عشق بی نام و نشان می‌ماند اگر زینب نبود قدر آزادی نهان می‌ماند اگر زینب نبود عشق با او فارغ التحصیل دانشگاه شد صبر هم در امتحان می‌ماند اگر زینب نبود چهره‌ی نورانی اسلام و مذهب بی‌گمان در حصاری از گمان می‌ماند اگر زینب نبود در غم گل‌های پرپر، باغبان دشت خون قامتش همچون کمان می‌ماند اگر زینب نبود آتش بیداد وقتی بر گل و گلشن فتاد باغ گل بی باغبان می‌ماند اگر زینب نبود بار داغ یک گلستان لاله بر دوشش کشید بر زمین باری گران می‌ماند اگر زینب نبود کاروان دادخواه خون هفتاد و دو گل بی امیرِ کاروان می‌ماند اگر زینب نبود پاسداری کرد او از مکتب عدل و شرف دین حق کی در امان می‌ماند اگر زینب نبود! مژده‌ی فتح و ظفر آورد با خود ربعین این سفر بی ارمغان می‌ماند اگر زینب نبود کرد دل‌ها را هوایی در هوای کوی دوست کربلا کی جاودان می‌ماند اگر زینب نبود! ای «وفایی» مکتب اسلام مدیونش بُوَد دین حق بی ترجمان می‌ماند اگر زینب نبود @hajabasvaezii
صدای زخمی بزم غمی گرفتم بااشک دیده بابا درمحفل غم من باسر رسیده بابا ای سربـریـدۀ من،خوش آمدی پدرجان بنشین به دیدۀ من، خوش آمدی پدرجان من لالۀ توهستم سه سالۀ توهستم(2) یاس سه سالۀ تو گشته به رنگ نیلی درچشم من نمانده سویی دگرزسیلی ای نوردیدگانم ، خوش آمدی پدرجان درمان دردجانم ، خوش آمدی پدرجان من لالۀ توهستم سه سالۀ توهستم(2) گرمی زنم صدایت من باصدای زخمی آتش گرفته جانم اززخم پـای زخمی ای مرهم دل من، خوش آمدی پدرجان حلال مشگل من، خوش آمدی پدرجان من لالۀ توهستم سه سالۀ توهستم(2) غمگین زهجراکبر دلتنگ اصغـرم من ازهجرروی زهـرا رنجورومضطرم من تاکه بری بهشتم، خوش آمدی پدرجان بااشک خودنوشتم، خوش آمدی پدرجان من لالۀ توهستم سه سالۀ توهستم(2) همراه باتن من رخساره ام کبوداست نماز من سلامش درحالت قعوداست ای قبله گاه رازم، خوش آمدی پدرجان ای معنی نمازم، خوش آمدی پدرجان من لالۀ توهستم سه سالۀ توهستم (2) من ازلب کبودت بگذاربوسه گیرم همراه بوسه خواهم ازداغ توبمیرم ازبهربُردن من ، خوش آمدی پدرجان بنگربه مُردن من، خوش آمدی پدرجان من لالۀ توهستم سه سالۀ توهستم(2) hajabasvaezii
تا نگاهش به مزار گل زهرا افتاد به روی تربت او زینب کبری افتاد زیر لب زمزمه می کرد برادر برخیز زیر بار غم تو خواهرت از پا افتاد غم به تصویر کشیده است به پیش چشمم اتفاقی که برای دلم این جا افتاد گر که فریاد دلم سوخته بر می خیزد پاره های جگرم بر روی صحرا افتاد کو علی اکبر وکوقاسم و کو اصغر من زین همه  داغ به دل شورش وغوغا افتاد همه فریاد زنان رو به مزارش کردند تانگاه همه بر تربت سقا افتاد یاد لب های تو و اصغر خود افتاده است گر رباب تو ز پا برلب دریا افتاد همه گل های  تو جمعند به گردت اما دختر تو به کنار سرت از پا افتاد انقلاب دگری گشت به پا در کوفه خطبه ام شعله شد وبر دل اعدا افتاد مرگ خود را زخداوند طلب می کردم سوی سرنیزه نگاهم به سرت تا افتاد هر زمانی که فتاد از اثر سنگ سرت دخترت گریه کنان گفت که بابا افتاد وای من چوب به روی لب تو کوبیدند درد این داغ مرا برهمه اعضا افتاد یاس های چمنت گرکه کبودند ببخش تازیانه به تن خسته ی گل ها افتاد همره قافله ی عشق «وفایی» به خدا اربعین شوق زیارت به دل ما افتاد   @hajabasvaezii
بهشت یاسین دخترم اشک دو چشمان ترت مانده هنوز گریه های همه شب تا سحرت مانده هنوز شجرطیبه ی با غ بهشت یاسین صبرکن ریختن برگ وبرت مانده هنوز گرچه من عازم گلزار جنانم امّا غم تو در دل وجان پدرت مانده هنوز تو بمان تا که علی بی کس وتنها نشود دوسه ماه دگری تا سفرت مانده هنوز روح مابین دوپهلوی پدر، می بینم چه مصیبات که درپشت سرت مانده هنوز اینقدر ناله مزن دربرمن دخترمن صبرکن ناله ی غرق شررت مانده هنوز گل یاسی ولی از ضربت مسمارستم لاله می گردی وداغ جگرت مانده هنوز یادم افتاد که روزی شکند سینه ی او به دلم غصه ی داغ پسرت مانده هنوز وای ازآن دم که شب غسل علی می بیند زخم هایی به روی بال و پرت مانده هنوز وای از آن لحظه «وفایی» که علی می گوید فاطمه ، بر درخانه اثرت مانده هنوز @hajabasvaezi
سردار جمل دارویی جز زهر، دردم را چنین درمان نکرد مشکلم را جز شهادت در جهان آسان نکرد جان من از دوستان و دشمنان آزرده گشت هیچ کس درد غریبی مرا درمان نکرد زخم ها ی قلبم از زخم زبان ها کم نبود یک نفر اندوه بسیار مرا عنوان نکرد من که سردار جمل بودم شدم سردار غم زان همه شاهد کسی درد مرا اذعان نکرد جز غم مادر که دل را رو به ویرانی کشید هیچ طوفانی دلم را این چنین ویران نکرد روی سیلی خورده ی مادر به چشمم نقش بست هیچ تصویری چنین چشم مرا گریان نکرد ریختم غم را درون سینه ام ، تا عاقبت زهر ، غم را ریخت بیرون و دگر پنهان نکرد گرچه خواندم برحسینم روضه ی لایوم .. را سخت بود اما علاج سید عطشان نکرد تیر پاشیدند جای گل به روی پیکرم هیچ کس تابوت را این گونه گلباران نکرد رسم دونان بود هیزم جای گل می آورند این چنین حق نبی را امتی جبران نکرد ای «وفایی» خصم دین در کربلا ،بهتر ازاین کینه ی خود را تلافی با سم اسبان نکرد @hajabasvaezi
هاله ی غریبی آنان که شعله بر دل غمپرورت زدند روزی شراره برجگر مادرت زدند دیروز برغریبی پدرت خنده کرده اند شب باوران که خیمه به دور وبرت زدند این دشمنان دوست نما ی هزار رنگ زخمی به روی زخم دل مضطرت زدند صلحت زمینه ساز قیام حسین بود تهمت به علم ودانش بار آورت زدند سردار بی سپاه شدی و دریغ ودرد خنجر زپشت برتو وبرباورت زدند درهاله ی غریبی خود سوختی ولی با شعله های زخم زبان آذرت زدند گاهی کمر به قتل تو با زهر بسته اند گاهی میان هجمه ی غم خنجرت زدند بر حالت حسین ملائک گریستند از بس که تیر بر بدن پرپرت زدند با گریه می نوشت «وفایی» که ازغمت آتش دوباره بر جگر خواهرت زدند @hajabasvaezi
نگاه محبت پناه عالمیان ، بی پناه آمده ام به آستانۀ نور اله آمده ام رئوف آل علی ای مسیح عترت نور به سوی حضرت تو،بی پناه آمده ام وضو گرفته ز اشک و پی نماز نیاز به صد امید بر این قبلگاه آمده ام به یک نگاه محبت تو روسفیدم کن که در حضور شما روسیاه آمده ام ترحمی به همین اشک و آه آهم کن که بین زمزمۀ آه آه آمده ام مرا به گوشۀ چشمی بیا و مهمان کن که در حریم تو بهر نگاه آمده ام رسیده ام به حضورت که سر به راه شوم ببین به حال خراب و تباه آمده ام درست آمده ام قبلۀ دلم این جاست که گفته است که من اشتباه آمده ام؟ به قصد عرض ارادت چنان «وفایی» باز کسی نگفته بیا ، دل بخواه آمده ام @hajabasvaezi
روضۀ رضوان در حریم حرمت حال عجیبی دارم همه احساس من این است حبیبی دارم پنجه در پنجره فولاد تو افکندم وباز پشت این پنجره من حال عجیبی دارم لحظه ای در حرم احساس غریبی نکنم آشنای توام و حال غریبی دارم می کنم زین حرم قدس سفر تا ملکوت شکرلله چه فراز و چه نشیبی دارم زائر این حرم قدس شدن رزق من است شکرلله که چنین رزق و نصیبی دارم می وزد رایحۀ باغ بهشت از حرمت تا حرمخانۀ تو راه قریبی دارم سائلم آمده ام ای که مجیبر همه ای خوش بر احوال من این جا که مجیبی دارم هر مریضی که ز دست تو شفا می گیرد گوید این جا به خدا،من چه طبیبی دارم پای این روضه اگر جان بسپاریم کم است برلب نالۀ خود یابن شبیبی دارم گفته ای سر ز تن جدّ غریبت بُردند آه از آتش آه تو لهیبی دارم به «وفایی» نظری کن به شب تنهایی که در آن غربت و غم،حال مهیبی دارم @hajabasvaezi
دل شعله ور آمداز راه وکشیده است عبا را به سرش وای از سینۀ سوزان و ودل شعله ورش همچو شمعی که بسوزد زشرر آب شود آب کرد آتش آن زهر زپا تا به سرش حجره اش بسکه غم انگیز وملال آور بود گرد غم بود که می ریخت زدیوار ودرش گاه درزیر لبش ذکرخدا می گوید گاه سوی درحجره است خدایا نظرش هم جواد آمده بالین رضا هم زهرا هم پسر سوخته هم مادر خونین جگرش پیش مادر نبود طاقت برخاستنش زیر بار غم واندوه خمیده کمرش پسرش دست به سردارد و مادر به کمر او نظر می کندو خون رود از چشم ترش دست ظلمی که زده بررخ زهرا سیلی پاره کرده است کنون رشتۀ عمر پسرش ای «وفائی» زفلک پیک شهادت آمد گشت تا گلشن سرسبز جنان هم سفرش @hajabasvaezi
سجاده ی صبر ای که مهرت سایه روی ماسوا انداخته پرتو عشقت به دل نورخدا انداخته بس که شیرین است شهد جام الطاف شما شوردیگر در دل اهل ولا انداخته بارها خورشید با ماه فلک ازآسمان بوسه ها برگنبد زردوطلا انداخته آب سقا خانه ات ای کوثر شورآفرین تشنه را یاد فرات کربلا انداخته زود می گیرد شفا هرکس به پشت پنجره پنجۀ اخلاص بر دارالشفا انداخته هر که از باب الجواد تو مشرف می شود چشم امیدی براین باب الرضا انداخته تو رضایی وچه کس برآستان کردگار چون شما سجاده صبرورضا انداخته با چنین قدرومقام ومنزلت،آخر چرا شعله برجانت شرار اشقیا انداخته تاکه زد دست پلیدی شعله برجانت، تو را مثل زهرا در میان کوچه ها انداخته اشک می ریزد به پاس غربت تو ای غریب آن که در نُه سالگی شال عزا انداخته روز تشییع تنت جبریل با رضوان زعرش شاخهُ گل روی تابوت شما انداخته جای دارد خون بگرید آسمان برآن گلی کز ستم دشمن به زیر نیزه ها انداخته پیش چشم خواهر مظلومه اش دست ستم پیکرش را یک طرف سررا جدا انداخته هرکه را بیند «وفایی» درمصیبات شما بار سنگین غم ومحنت زپا انداخته @hajabasvaezi