شب نوزدهم .
از زبان دختر امیرالمومنین علیه السلام
#امیرالمومنین
#شب_نوزدهم
#غربت_امیرالمؤمنین_علیه_السلام
دل دل نکن مسجد نرو دلشوره دارم
خب دخترم ، تو بیقراری، بی قرارم
این چند ساعت راه رفتی گریه کردی
مهمان من یک لحظه هم بنشین کنارم
هر بار دستی بر محاسن می کشی تو
من دستهایم را به روی سر گذارم
امشب شدی مثل شب تشییع مادر
از گریه هایت خاطراتی تلخ دارم
کمتر بگو یافاطمه بس کن دلم ریخت
میل حبیبت کرده ای طاقت ندارم
دیدم کُلون در به شالت گیر کرده
تصویر شد کوچه به پیش چشم تارم
یاد ِ غلاف قنفذ و دست مغیره
از داغی مسمار عمری داغدارم
ای پیرِ نورانی نبینم غرق خونی
دارم سپیدی های مویت می شمارم
امشب دعا کردم زمین خورده نبینم
تا موقع بر گشتنت چشم انتظارم
تو رفتی و ناگاه فریادی شنیدم
فزت و رب الکعبه زهرا جان رسیدم
از کوچه ها فریاد آمد حیدر افتاد
باصورتی خونین امیر خیبر افتاد
تا که شنیدم بی هوا شمشیر خوردی
در خاطرم آمد چگونه مادر افتاد
دیدم سرت را واشده احساس کردم
یکبار دیگر در به روی مادر افتاد
بعد از تو دیگر روز خوش زینب نبیند
پرده نشین کوفه در دردسر افتاد
روزی می آید بی تو می آیم در این شهر
در قلب من دلشوره های معجر افتاد
ای وای از آن شب که در کنج تنوری
خورشید من در دامن خاکستر افتاد
#قاسم_نعمتی
https://eitaa.com/HajAbasVaezii