eitaa logo
کانال پاسدارشهیدحاج حامدعبداللهی🌷
466 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
534 ویدیو
220 فایل
" کانال رسمی شهید مدافع امنیت سرهنگ پاسدار حاج حامدعبدالهی"🌷 ولادت : ۱۳۶۸/۹/۳ سیستان وبلوچستان شهادت : ۱۴۰۳/۱/۱۶ شهرستان راسک گروهک تروریستی صهیونیستی جیش الظلم خادم @daftaretablighat 🌷زنده نگه داشتن یادشهدا کمتراز شهادت نیست.🌷مقام معظم رهبری.
مشاهده در ایتا
دانلود
. ۲۳۳ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 3⃣بخش سوم 🔸️محبت شهید به خواهران 💠 ادامه ی خاطره ی خانم صادقی، استان قم ... ... یک شب داشتم از تهران به قم برمی‌‌گشتم. قبل از سوار شدن به قطار، رفتم مسجد راه‌‌آهن تا نماز مغرب و عشا را بخونم. بعد از نماز، به یاد شهیدعباس افتادم و رفتم عکس‌هایش را دیدم. رو کردم به عکس‌های عباس و از او خیلی گله کردم. گفتم: «چرا خودت‌و بهم نشون نمی‌‌دی؟ چرا کمکم نمی‌کنی خانواده‌ت رو پیدا کنم؟» با حالت قهر از مسجد رفتم بیرون و سوار قطار شدم. توی قطار آنتن نبود. گوشی‌ام به اینترنت وصل نمی‌شد. نزدیک قم آنتن برگشت. یکهو بالای صفحۀ گوشی‌ام یک پیام آمد: «سلام. بفرمایید. این شمارۀ پدر شهیده...» گویا یکی از مدیران کانال درخواست من را دیده بود و شمارۀ پدر شهید را برایم فرستاد. طوفانی در دلم ایجاد شد. پیش شهید عباس احساس شرمندگی کردم. زارزار گریه کردم. بعضی از مسافرها متوجه شدند که من دارم اشک می‌‌ریزم. به پدر شهید پیام دادم: «عباس کی بود؟ چرا انگار هنوز هست؟ چرا انگار از همۀ زنده‌‌ها زنده‌‌تره؟ اصلاً اسمشم قبلاً نشنیده بودم. تازه باهاش آشنا شدم. چهار شبانه‌‌روز براش گریه کردم. از نگاه به عکس‌هاش و فیلم‌هاش سیر نمی‌‌شم. این پسر شما کی بود و چی بود؟ احساس می‌‌کنم عضوی از خونوادۀ منه. احساس می‌‌کنم عزیزترین کسم رو بعد از عمری پیدا کرده‌ام و از دستش دادم. شما که می‌‌دونید، بهم بگید چرا عباس این‌طوری بی‌‌تابم کرده؟ پارۀ تنم شده. پارۀ تنمو از دست دادم. من شهر قم زندگی می‌‌کنم؛ ولی انگار دلم اونجاست. اونجا سر مزارش. اونجا خونۀ شما. شهید عباس منو مجنون کرده، تو لحظه‌لحظۀ زندگی ام هست. نمی‌‌دانم چی بگم اصلاً...» 📗 ╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۲۶۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 4⃣بخش چهارم 🔶️محبت شهید به خویشاوندان 💠 خانم نظری از بستگان شهید یک روز به امامزاده علی‌اشرف(ع) رفتم. بعد از زیارت امامزاده و شهدا و اهل قبور، به سر مزار شهید عباس دانشگر رفتم و فاتحه خواندم. بهش گفتم: «شنیدم تو حاجت می‌دی؛ ولی من باور نمی‌کنم. من یه حاجت دارم یک ساله درخواست و التماس می‌کنم و حاجتم برآورده نمی‌شه.» موقع خداحافظی از امامزاده دوباره از دور گفتم: «عباس‌جان، از محبت‌هایی که شما به مردم دارید برای من سخته قبول کنم.» همان شب در عالم رؤیا عباس را دیدم. به من گفت: «شما که باور ندارید، چرا سر مزارم اومدید؟ پس باور دارید.» در خواب یک سکه به من داد. وقتی بیدار شدم، بسیار شرمنده شدم که با آن لحن با شهید صحبت کردم. فردای آن روز دعایی که یک سال دنبال آن بودم، به مرز اجابت رسید. یقین کردم که شهدا حرف ما را می‌شنوند. 📗 ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯