🔺خاطرات مردم شیراز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی
«به عزاخانهی سردار خوش آمدید»
پسر و دخترم سر جمع کردن تصاویر سردار رقابت داشتند. دیوار اتاقشان پر شده بود از عکسهای مختلف حاج قاسم.
در راهپیمایی و مراسمهایی که برای سردار میرفتیم چشم دخترم میچرخید تا اگر جایی عکسی از سردار افتاده باشد بردارد و به کلکسیون اتاقش اضافه کند. ورودی اتاقشان نوشته بودند: «به عزاخانهی سردار خوش آمدید.» وارد اتاقشان که میشدم حس عجیبی داشتم.
✍ خانم ترکمان
📚 برگی از کتاب «#حافظ_دلها»
🔺خاطرات مردم شیراز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی
«به عزاخانهی سردار خوش آمدید»
پسر و دخترم سر جمع کردن تصاویر سردار رقابت داشتند. دیوار اتاقشان پر شده بود از عکسهای مختلف حاج قاسم.
در راهپیمایی و مراسمهایی که برای سردار میرفتیم چشم دخترم میچرخید تا اگر جایی عکسی از سردار افتاده باشد بردارد و به کلکسیون اتاقش اضافه کند. ورودی اتاقشان نوشته بودند: «به عزاخانهی سردار خوش آمدید.» وارد اتاقشان که میشدم حس عجیبی داشتم.
✍ خانم ترکمان
📚 برگی از کتاب «#حافظ_دلها»
🔺خاطرات مردم شیراز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی
«حاج قاسم بهم خندید»
پرید بغلم.
-بابایی چی شده؟ چرا گریه میکنی؟
- دوست بابا، حاج قاسم، شهید شده دخترم.
تا عکس سردار سلیمانی را تهیه نکردم و نزدم کنار تختش آرام نگرفت. روز بعد، وقتی از خواب بیدار شد، گفت: بابا یه عکس دیگه بزن. من این رو نمیخوام.
-چرا بابایی؟
- دیشب حاج قاسم اومد به خوابم. همهش میخندید و نازم میکرد: اما این عکس نمیخنده!
با اصرارش، عکس خندانی پیدا کردم و جای عکس قبلی گذاشتم. روز ۲۲ بهمن، وسط جشنی که برای حاج قاسم در خانه گرفته بود، همان عکس را آورد و با حاج قاسم عکس یادگاری گرفت.
✍️ مهدی خسروی
📚 برگی از کتاب «#حافظ_دلها»
❤شهیدحاجقاسمسلیمانی❤️
https://eitaa.com/MartyrHajQasemSoleimani313