﷽
←📜 #خاطره
←✍🏼هیچ جلسه ای، هیچ خلوتی، جلسه رسمی، جلسه دوستانه، جلسه خانوادگی، مسافرتی وجود نداشت كه او یاد باكری و خرازی و همت و این شهدا را نكند. هیچ نمازی ندیدم، كه احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نكند وپیوسته این ذكر:⇜«یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی » ورد زبان احمد بود و بعد گریه می كرد.
از دست دادن احمد همه را ناراحت كرد اما آن چیزی كه بچه های جبهه با احمد دلخوش بودند و با رفتن او غمگین شدند این بود كه، احمد تداعی رفتارهای جنگ بود. تداعی خلوص، صفا، پاكی، صداقت بود. وقت سخن با احمد ناخودآگاه آدم را به یاد خرازی می انداخت به یاد همت می انداخت حیای احمد آدم را به یاد آن انسان پر از حیای جنگ می انداخت.
🔻خاطره شهید حاج قاسم سلیمانی از سردار شهید حاج احمد کاظمی
📍|بانک تصاویرسپهبد شهید قاسم سلیمانی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1558904853C3b6a8bfe23
#خاطره
میانه نبرد بودیم ؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم . همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت؛ کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند . نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ دفتری جلویش باز بود . زینبیون از این طرف برید ، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید . بچه ها به صدا در آمدند که انتحاری ها امانشان را بریده ، از شدت انفجارهایشان گوش هایمان خونریزی کرده ، چشم هایمان تیره و تار میبیند .
حاجی یکپارچه غیظ شد ! «پورجعفری!
برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم.» جان بچه ها بود و فرماندهشان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن.
📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز
کمپین بزرگ خونخواهی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
🔥 🔥
@SHAHIDGHASEMSOLEIMANEE
#خاطره
حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند.
📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
@SHAHIDGHASEMSOLEIMANEE
#خاطره
✍دیدم اینطور نمیشه راپید را گذاشتم زمین و گفتم : « حاجی من اینجور نمیتونم کار کنم!.» داشتم کالک عملیات می کشیدم. حاج قاسم مدام میگفت : «پس چی شد؟» اطلاعات دیر به دستمان رسیده بود! حالا باید فوری میکشیدم و میدادم دستش! در جوابم گفت : «ناراحت نشو خودم الان میام کمکت » رفتیم توی اتاق خودش، یک راپید گرفت دستش. نشست ان طرف کالک. گفت: «من اینطرف رو میکشم تو اونطرف رو» یک نفر دیگه هم امد کمکمان. با همان دست مجروحش تند تند کالک میکشید و میآمد جلو!
خیلی کم روی اطلاعات نگاه میکرد. برعکس ما که هی باید سراغ اطلاعات میرفتیم و بعد پیاده میکردیم روی کالک. بیست و سه دقیقه بعد کالک کامل عملیاتی جلویمان بود . حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت :«خسته نباشی» نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم! اما بیشتر زحمتش را حاجی کشیده بود. از بس شناسایی رفته بود و همه را به چشم دیده بود!
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
@SHAHIDGHASEMSOLEIMANEE
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌅نيت خوب در راه #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
👌 #خاطره بسیار شنیدنی از حجت السلام قرائتی
@SHAHIDGHASEMSOLEIMANEE
#خاطره
همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا
قدم به قدم که میرفت جلو ،
دلتنگ تر از قبل میشد ،
دلتنگ شهادت ،
دلتنگ رفقای شهیدش....
کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی ، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》
اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند
@SHAHIDGHASEMSOLEIMANEE
#خاطره
🖤❤️🖤 نگاه متفاوت حاج قاسم به گناه نکردن
خاطره سردار معروفی فرمانده لشگر ۴۱ ثارالله کرمان :
بعد از جلسهای حاج قاسم مرا به خانهی خود دعوت و شام با پنیر و گردو و عسل پذیرایی کرد و بعد از شام نشستیم به صحبت کردن.
گفت: از خدا خواستم اینقدر به من مشغله بدهد که حتی فکر گناه هم نکنم.
تلاش کنیم اینگونه باشیم :
غرق در کار برای اسلام و انقلاب و مردم
@SHAHIDGHASEMSOLEIMANEE
#خاطره
✍در پادگان منطقه حلب در حال آموزش بودیم که دیدیم دو تا ماشین کنار ما نگه داشتند. حاج قاسم اولین نفر از اتومبیل پیاده شد. شروع کرد به احوال پرسی با نیروها. بچه های فاطمیون هم با حاجی عکس یادگاری میگرفتند. من کمی دورتر ایستاده و مات چهره زیبای سردارم بودم. چشمش به من خورد. جثه من نسبت به بقیه ریزتر بود و از همه جوان تر بودم.
حاجس منو صدا زد گفت: بیا نزدیک! رفتم کنارش و دست نوازش روی صورتم کشید.گفت:《ماشالله با این سن و سال چطوری خودت رو رسوندی منطقه؟!》فقط مات چهره نورانی و پرصلابتش شده بودم. حاج قاسم نگاه خاصی به نیروهای فاطمیون داشت. همانطور که بچه ها هم از صمیم قلب عاشقش بودند..
👤راوی:حسن قناص (رزمنده فاطمیون)
@MartyrHajQasemSoleimani313
#خاطره
✍دیدم اینطور نمیشه راپید را گذاشتم زمین و گفتم : « حاجی من اینجور نمیتونم کار کنم!.» داشتم کالک عملیات می کشیدم. حاج قاسم مدام میگفت : «پس چی شد؟» اطلاعات دیر به دستمان رسیده بود! حالا باید فوری میکشیدم و میدادم دستش! در جوابم گفت : «ناراحت نشو خودم الان میام کمکت » رفتیم توی اتاق خودش، یک راپید گرفت دستش. نشست ان طرف کالک. گفت: «من اینطرف رو میکشم تو اونطرف رو» یک نفر دیگه هم امد کمکمان. با همان دست مجروحش تند تند کالک میکشید و میآمد جلو!
خیلی کم روی اطلاعات نگاه میکرد. برعکس ما که هی باید سراغ اطلاعات میرفتیم و بعد پیاده میکردیم روی کالک. بیست و سه دقیقه بعد کالک کامل عملیاتی جلویمان بود . حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت :«خسته نباشی» نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم! اما بیشتر زحمتش را حاجی کشیده بود. از بس شناسایی رفته بود و همه را به چشم دیده بود!
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
@MartyrHajQasemSoleimani313
حاجقاسممۍگفت: محمدرضانمازشرا باشوروحالعجیبۍمۍخوانددرحال نمازوتعقیباتآنگونہهایشخیس مۍشدهرموقعمۍخواستمحالمعوض شودوروحیہبگیرمواردسنگرِ اطلاعاتوعملیاتمۍشدموپشتِسرِ
شہیدڪاظمـےنژادنمازمۍخواندم... :)!
🎞 #خاطره
🌼 #شهیدمحمدرضاکاظمینژاد
#شهیدانہ
💠 پدر شهید:
این کتاب ها دست آرمان مونده بود؛ این یادداشت ها رو هم خودش نوشته بود و روشون چسبونده بود که یه وقت حق الناس روی گردنش نمونه...
#خاطره
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
💠 #خاطره
پدر شهید:
آرمان که مریض شده بود، بردمش پیش دکتر؛ تا فهمید دکتر خانم هست و میخواد آرمان رو معاینه بکنه، گفت من نمیام.
گفتم: پسرم این خانم دکتر هستند، میخوان فقط معاینه ات بکنند.
گفت: نه پدرجان! طبق فتوای حضرت آقا تا وقتی که میشه به پزشک محرم مراجعه کرد نباید پیش پزشک نامحرم رفت...
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#خاطره
حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند.
📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
❤شهیدحاجقاسمسلیمانی❤️
https://eitaa.com/MartyrHajQasemSoleimani313
#خاطــره 🎞
همرزمشهید:
تو دوره های اعزام باهم رفیق شدیم.
ومنم اون دفعه قسمت بود برم ولی #بابک نشد بیاد
قبل از #بابک داشتم میرفتم سوریه؛اون دفعه هرکاری کردیم نشد یعنی قسمت نشد که بره ،ازم قول گرفته بود خبرش کنم بیاد برای بدرقه.
گفتم: #بابکجان ممکنه زمانش بی وقت باشه و اذیت بشی
گفت:اشکال نداره دوسدارم بیام
خلاصه اومد ویه خورده زود اومد که یکم بیشتر پیشه هم باشیم
موعود رفتن که شد خداحافظی کردم سوار اتوبوس شدم وبعداز یک ربع اتوبوس حرکت کرد که ی دفعه ایستاد!!
همه تعجب کردن که ممکنه چه اتفاقی افتاده باشه ؟
که دیدم #بابک اومدبالا ازجمع معذرت میخوام بزارید آخرین عکس بادوستم بگیرمو برم
یه سلفی باهامون گرفت و رفت😭💔
این آخرین بازی بود که میدیدمش،هرچند تلفنی باهاش در تماس بودم ولی ندیدمش تا اینکه شنیدم رفته سوریه. خوشحال شدم که تونست بره و بالاخره بالیاقت تراز ما بود و #حضرتزینب خریدارش شد ..💔🍂
#شهیدبابڪنوري♥️
❤شهیدحاجقاسمسلیمانی❤️
https://eitaa.com/MartyrHajQasemSoleimani313
#خاطــره🎞
رفیقشهید :
رفته بودیم راهیان نور ،
موقع ای که رسیدیم خوزستان، بابک هرگز باکفش راه نمیرفت،پیاده دراون گرما... میگفت :
"وجب به وجب این خاک رو شهیدان قدم زدن..
زندگی کردند...راه رفتند... خون شهیدانمون دراین سرزمین ریخته شده.. و ماحق نداریم بدون وضو وباکفش دراین سرزمین گام برداریم."
هرگز بابک دراین سرزمین بدون وضو راه نرفت و
با کفش راه نرفت...
#شهیدبابڪنورے♥️
خانوادهشهید:
بابڪتاتویماشینمینشست
شروعمیکردبہصلواتفرستادن
هیبرایسلامتیرانندهو . . .
میگفتصلواتبفرستین
یہجوریشدھبودکہملابابڪ
صداشمیکردیم✨!
- #خاطره
❤شهیدحاجقاسمسلیمانی❤️
https://eitaa.com/MartyrHajQasemSoleimani313
#خاطره🌱
بعد از آن اࢪدوی راهیان نوࢪ،
ارتباط با شهید کاظمی برایش شڪل گرفت.
مثلاً نصف شب بࢪ سر مزاࢪ شهید کاظمی میࢪفت و فاتحہ میخواند،
یاد حاجاحمد بود و به حرفهایش گوش میداد.
وقتی ڪسی ࢪوزانه به حرف شهید گوش میدهد و به آن عمل میکند،
منش او هم به آن سمت میࢪود...
آن وقت، هنگامی که میبیند
حاجاحمد میگوید:
اگر میخواهید شهید شوید،
باید مثل شهدا باشید؛
باید شهید زنده باشید،
باید مثل شهدا ڪاࢪ ڪنید...
ࢪوے مسیࢪ او تأثیر میگذاࢪد...
#شهید_محسن_حججی
#ࢪفیق_شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره ای زیبا از شهید محسن عزیز
#سیرت شهدایی
تو آمبولانس،نزدیک شهادتش بودگفت
به مادرم بگو همیشه حرفشو گوش دادم
فقط یک بار فقط یکبار گوش ندادم گفت ازدواج کن گوش ندادم
بهش بگین حلالم کنه،و اما به پدرم بگین.......
بغض امونش نداد لحظات شهادت پسرش رو که از زبون همراهانش نقل شده رو منتقل کنه😔
#خاطره ای از پدر شهید نوری در برنامه ی از آسمان
برای شهید بودن باید شهیدانه زندگی کرد
دعای خیر مادر و لقمه ی حلال پدر و زندگی مومنانه اخرش قرب به درگاه خداوند است
🔴درخواست «شهادت...» از حضرت معصومه سلام الله علیها
📃 خاطره ای از همکار شهید
#شهید_عباس_دانشگر
#خاطره #طلب_شهادت
🌷🏴
𝐉𝐎𝐈𝐍↴
❤️شهیدحاجقاسمسلیمانی❤️
@MartyrHajQasemSoleimani313
#خاطره
درس خواندنش با بقیه فرق داشت..
زمانی که یادداشتهایش را مینوشت،
اگر فکرش، کُند میشد یا در مسئلهای میماند؛
گوشهی یادداشتش مینوشت:
إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ :)♥️✨
#شهید_مجید_شهریاری🕊