#سلام_اربابم✋️❤️
🌹خوش بادنسیمے ڪه زایوانِ توباشد
🌿شاداسٺ هرآن کس ڪه پریشانِ تو باشد
🌹ای ڪاش ڪه صدبار زعشقِ توبمیرم
🌿هربارسرم بر روے دامانِ تو باشد
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
@hajammar313
سلام شهید عشقیا😍
دوست دارید هر شب یک قسمت رمان تو کانال بزاریم؟؟؟
تو نظرسنجیمون شرکت کنید❤️
👇👇👇
https://EitaaBot.ir/poll/zj63o?eitaafly
@hajammar313
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
نیستے و روے آرزوهایمان
گرد و غبارِ غم نشسته است
آنقدر ڪہ حتی خودمان هم
زیرِ بارِ اندوه غم دفن شده ایم
و حالا دیگر آرزویے نمانده
جز امیدِ دیدنِ تو
که زنده کننده مردگانے
نیستے و ما خسته تر از آنیم
که چیزے بگوییم
حرفےبزنیم
کارے بکنیم
برگرد اے تنها دلیلِ زنده ماندنم برگرد
برگرد اے تنها انتخاب و راهِ نجات
برگرد تا با شوق براے تو
و از روزهاے کنارِ تو بودنم بنویسم . . .
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
#سلامظهرتبخیرآقاےمنآقاےدلتنگے
@hajammar313
قالَ رسول الله (ص) :
یاعلی!
یکیاز فضائل تو این است که خدا
بیماریها را مطیع تو قرار داده است ...
(الخرائج و الجرائح صفحه۸۶ )
#ای_بهتر_از_مسیح_دَمَت_را_به_رُخ_بکش
#یاعلی
@hajammar313
ما را به دوای اشک واکسینه کنید
درمان به همین مرهم دیرینه کنید
ما را به هوای روضه تا آخر عمر
در بین حسینیه قرنطینه کنید
#ویروس_منحوس
@hajammar313
صد شکر که دستان ولی بر سر ماست
دستان اباالفضـــــــل علــی یاور ماست
ما فاتح فتـــــــــــــنه های دورانیم چون
سید علی خامنه ای رهبــــــــر ماست❤️
#امامنا
#سیدنا
#حضرت_دلبــر
#حضـرٺ_عشـــق
@hajammar313
این روزها همه در حال تماشای فداکاری پرستاران و سایر اعضای جامعه پزشکی برای حفظ جان مردم و مهار #ویروس_منحوس هستند.
اما اگر کسی چشمش را بر ایثار آنها ببندد و بگوید: "پول میگیرند تا این کار را بکنند!" چه حس بدی نسبت به او پیدا میکنید؟
غربت مدافعان حرم همینجا بود، از جانشان هم گذشتند اما عده ای نامرد بازهم میگفتند پول گرفته اند...
@Hajammar313
عمامه شهید زنجانی که به دست تروریستهای تکفیری به شهادت رسید💔
#شهید
@hajammar313
شهیـــღـد عِشـق
سلام شهید عشقیا😍 دوست دارید هر شب یک قسمت رمان تو کانال بزاریم؟؟؟ تو نظرسنجیمون شرکت کنید❤️ 👇👇👇
خب خب خب
درسته که خیلی کم تو نظرسنجیمون شرکت کردید
اما ما ناامید نمیشیم
ان شاء الله از امشب با یه رمان امنیتیه🔪 واقعیه😱 توپـــــ⚽️ــ
در خدمتتونیم...
کانال رو به دوستاتون معرفی کنید😍
@hajammar313
⭕️⭕️⭕️خب خب خب⭕️⭕️⭕️
میخواییم بریم سراغ رمانمون
رمان امنیتی #زنان_عنکبوتی 👇👇👇
@hajammar313
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_اول
چند روز بود که رابط مجموعه در ترکیه پیام مبهمی فرستاده بود
و دیگر هیچ خبری بعد از آن نشده بود.
بلا فاصله از فرانسه هم یک پیام دریافت شده بود مبنی بر کلید خوردن پروژه ای در ایران!
اما هر دو رابط، بعد از فرستادن پیام در سکوت رادیویی فرو رفته بودند و امکان هیچ نوع ارتباطی هم نبود.
امیر یک نیرو را به طور ثابت پای سیستم نگه داشت
تا به محض آمدن پیام برای رمزگشایی اقدام کند.
روز پنجم، در سکوت اول صبح اداره، وقتی امیر وارد اتاقش شد
بولتن سبز رنگ روی میز وادارش کرد تا ببیند بچه ها کار را چه طور انجام داده اند.
خیالش از سیر خبرها که راحت شد، صفحه ی لب تابش را روشن کرد،
باید نظر نهایی اش را روی گزارش مفصل گروه های خبرنگاری می داد
تا برای اقدام وارد گردش کار اداره شود.
هنوز چند صفحه نخوانده بود که در با شدت باز شد.
نه سرش را چرخاند و نه نگاه از صفحه برداشت.
فقط سینا بود که وقتی خبر خاصی داشت تمام آداب یادش می رفت.
امیر غرید:
– اگه خوش خبری بگو و الا برو!
سینا بدون تامل گفت:
– آقا امیر… رابط ترکیه ارتباط گرفته!
چشم از صفحه ی مانیتور برداشت و نگاهش را ثابت کرد روی سینا تا بهتر بشنود.
سینا نگاه کنجکاو امیر را که دید جرات پیدا کرد و قدم داخل گذاشت و گفت:
_بفرستم به آرش تا ببینن چی فرستاده؟
– رابط ترکیه برای همه، سر نخ پروژه های مهمی بود که خیلی کم اما خیلی حیاتی ارتباط می گرفت. تا پیام برود روی میز بچه های رمزنگار، ظهر شده بود.
آرش خودش هم همراه پیام آمد و برگه را مقابل امیر گذاشت؛
تنها چند اسم بود و پروژه هایی که با نام خاص کلید خورده بود.
رابط تنها توانسته بود همین ها را بفرستد.
آرش می دانست باید چه کند. اجازه گرفت و از اتاق بیرون رفت. امیر رو به سینا کرد و گفت:
– شهاب کجاست. پیداش کن و بگو تا یه ربع دیگه اینجا باشه!
سینا که رفت امیر از پشت میزش بیرون آمد و منتظر در اتاق قدم زد.
نگاهی به صفحه بزرگ مانیتور انداخت و روشنش کرد.
چند قدم عقب رفت و رو گرداند سمت تخته ی سفید. ماژیک مشکی را توی دست گرفت.
ذهنش داشت چینش صفر تا صدی انجام می داد.
همیشه قبل از نوشتن، اول مطالب را در ذهنش منظم می کرد تا وقتی پیاده سازی می شد،
به نتیجه نزدیک تر باشد و خطای کمتری وجود داشته باشد.
در ماژیک را باز کرد؛ اما بدون آن که چیزی بنویسد، با فشار انگشت دوباره بست.
در دوران دبیرستان و دانشگاه مسئله های سخت را راحت حل می کرد.
این جا هم زیاد معادله حل می کرد و نقشه ها را بازخوانی می کرد و هر بار هم برای پیدا کردن متهمین تشوکیق می شد،
اما نمی دانست چرا این بار با پیام رابط و حدس هایی که داشت می زد، روحش را می آزرد.
🕸🕸🕸🕸🕸ادامه دارد🕸🕸🕸🕸🕸
#نرجس_شکوریان_فرد
(به درخواست نویسنده کپی آزاده)
@hajammar313