#زنان_عنکبوتی
#قسمت_هفتاد_و_دوم
من ١٠
یک بار با بیژن رفته بودند سینما. فيلم عقاید یک دلقک را دیده بودند. از حال بد پسر و افکار مالیخولیایی اش که در فیلم جریان داشت خوشش نیامد بود. به بیژن هم گفته بود «که این مردک چرا این طوری فیلم ساخته ؟ هم می خندی هم روانی می شوی .» بیژن خندیده بود «که حالا كدامش حال توست ؟» گفته بود «من که خنده ام زندگیم است، اما این دیوانه نباید فیلم بسازد وقتی بلد نیست.» بیژن باز هم خندیده بود.
افکارش مالیخولیایی نبود، مرور گذشته بود تا ببیند چه کسی، چرا، چه طور او را به این مسیر کشاند. پدرش که همیشه سخت گرفت و یک هو طردشان کرد و آزادش گذاشت؟ مادرش که لحظات زیادی مقابل آینه مشغول بود و او از کودکی و نوجوانی فهمیده بود که اگر بخواهد ارزشمند باشد و اعتماد به نفس داشته باشد باید مثل مادرش هربار صفایی به سر و صورتش بدهد، تا بتواند در فضای جامعه و در چشم ها جلوه کند... شاید هم دوستانش که ساعت های خوشی را با هم در خیابان ها و همراه پسرها گذرانده بودند...
آن موقع ها که به ظاهر همه چیز خیلی خوب بود اما الآن... کسی که نبود، حالا که خودش بود دیگر نمی خواست قیافه بگیرد، نمی خواست گناهش را گردن کسی بیندازد، تقصیر گشت ارشاد و معلم دینی بیندازد، اما تقصیر فضا بود... همه همین طور بودند، همه یک طوری نگاهش می کردند اگر از جمعشان کناره می گرفت، خجالت میکشید. اگر مثل همه نمی پوشید و نمیگشت و نمی خورد...
همه اش تقصیر خانهی پر تنششان بود، تقصیر پدر سهل انگارش، مادر بی فکرش، دوستان دیوانه اش...
تقصیر همه بود که به او راه را نشان نداده بودند. شاید هم تقصیر خودش بود که همین راه را خواسته بود و غیر از این راه را نخواسته بود... مشاور گفته بود که خسته می شوی، که ویران می شوی... مسخره کرده بودندش، توی جمع دوستان دستش انداخته بودند... مشاور مشورت داده بود... اما کاش که مجبورش کرده بود تا راه درست را برود، زده بودش، زندانیش کرده بود، دست و پایش را بسته بود، هرچند خودش می دانست که...
🔺
چند ماه شاید هم یک سال قبل، بیژن آمده بود ایران. مخالفتی نبود از اینکه دیداری بین شان اتفاق بیفتند. بلکه همراهی هم کرد. پروژه جدیدی کلید خورده بود. یعنی چند ماهی بود که فتانه با کمک یکی دو تا آرایشگاه ، فشن شو لباس عروس راه انداخته بود. فضای مجازی را پر می کرد از تبلیغ و دعوت تا بیایند عروس های روزش را ببینند. بعد هم عکسها را پخش میکرد. هنجارشکنی خوبی بود. البته عروس واقعی نبودند.
_ مثلا دو بارش خود من عروس شدم. اصلش این بود که فضا را بشکنیم در بد پوشی فضای عروسی. دختر و پسر هم زیاد بود که دلش بخواهد خیلی کارها بکند. ما فقط هزینه می کردیم برای کرایهی باغ و خورد و خوراک و موسیقی! خودشان همه جوره بلد بودند چه ...هایی بکنند! من تو لباس عروس یاد خاطراتم می افتادم و کلافه میشدم، اما از ترس فروغ و فتانه نقش خودم را خوب بازی میکردم.
در تهران یک شو خیابانی واقعی راه می انداختیم! عروس و داماد را با ماشینهای مدل بالا و رو باز بدون هیچ پوشش، با همان لباس... در تهران! البته کمی اضطراب داشت اولین بار! دور دور در تهران با ماشین رو باز و یک میلیاردی... بارهای اول عروس و داماد دروغین یکی دو خیابان را تست کردند. خبری که نشد طول مسیر را بیشتر کردند. پخش فیلم ها و عکس ها در فضای مجازی الگویی می شد برای همه شهرها! حساسیت زدایی بود از افراد غیرتی.
از این مانورها زیاد اتفاق می افتاد. هربار هم به یک اسم. زنها دلشان توجه می خواهد. دلشان جذابیت می خواهد. دلشان بهتر بودن نسبت به همه را می خواهد.
بیژن هم جنس گرا بود اما طرفدار آزادی زن. عقیده اش این بود که ارسطو و افلاطون هم گفته اند زن انسان نیست، موجودی است بین حیوان و انسان. انسان مرد است. بعدها در اینستایش فیلمی گذاشت از زنی که خریده بود و قلاده سگ گردنش انداخته بود. در قفس سگ می خواباندش، غذای سگ
مقابلش می گذاشت.
🕸🕸🕸🕸🕸ادامه دارد🕸🕸🕸🕸🕸
#نرجس_شکوریان_فرد
⭕️کپی، فوروارد حرام⭕️
#شهیدعشق❤️🌱
🆔 @hajammar313 🔷🔸