توسل و زیارت حضرت حجت...
آن شبهایی که در اسلام آباد غرب بودیم، در مقابل ما بیابانی بود که علی اصغر در دل شب فانوس به دست میگرفت و با یکی از دوستانش به آن بیابان میرفت و نزدیک اذان صبح، آهسته برمیگشت و میخوابید تا دیگران که برای نماز صبح بلند میشوند، متوجه این برنامهی او نشوند.
علی و یکی دیگر از دوستانش که دو سال از خودش کوچکتر بود، با هم توسلاتی به حضرت مهدی(عج) داشتند، تا اینکه دوستش موفق به زیارت آن حضرت شد و علی پس از این جریان همیشه ناراحت بود که چرا او لیاقت دیدار را نداشت. تا اینکه در ایامی که در پادگان ابوذر منتظر تقسیم شدن بودیم، علی و چند نفر از دوستانش شبها حدود ساعت نه، دعای امام زمان(عج) را میخواندند و بعد از آن تا چند ساعت توسل میگرفتند و علی آنچنان منقلب میشد که دیگران از گریهی او به گریه میافتادند.
در یکی از شبها که من مشغول پاسداری بودم، آنها شروع به خواندن دعای توسل کردند و حال خوشی داشتند. من پس از پاسداری برگشتم دیدم علی در تاریکی گوشهی راهرو نشسته و کت خود را روی سرش گذاشته و شدیداَ گریه میکند. گفتم علی! اگر امشب موفق به زیارت آقا نشوی، بیعرضگی کردی! گفت: موفق شدم! آقا(عج) از بعضی از بچهها که وقت خود را به بطالت میگذرانند گله داشت. و بسیاری مطالب دیگر که بیان آن در این مختصر ممکن نیست...
#همسنگر_شهید
#شهید_علی_اصغر_رحیمیان_امیری
#شهیدعشق ❤️🌱
🆔 @hajammar313 🔷🔸