سر ظهر بود که، رسیدیم نجف...
با موتور گاری دار ها مقداری راه اومدیم و جلوی وادی السلام پیادمون کرد.
باید مسیر خیلی طولانی رو از داخل وادی السلام رد میکردیم.
هوا هم خیلی گرم بود.
یه مقداری راه اومده بودیم، زمین خراب بود و با کالسکه سخت بود راه رفتن.
نفسم بند اومده بود.
یک دفعه دیدم همسرم ایستاد و دستش رو آورد بالا.
به جایی که خیره بود نگاه کردم...
اولین چیزی که تونستم بگم: « السلام علیک یا بابا»
و بعد: «زخمی ام التیام میخواهم
التیام از امام میخواهم
السلام علیک یا ساقی
من علیک السلام میخواهم»
اصلاً انگار اون یه نقطه نوری که متعلق به گنبد حضرت بابا بود یه جون تازه ای بهمون داد...
پ.ن: تصویر قسمتی از وادی السلام هست که گنبد هم معلوم نیست
پ.ن۲: چون گوشیم در اون لحظه خاموش بود نتونستم عکسی بگیرم و عکس اینترنتیه
#یادش_بخیر
#دلتنگی
#نجف
#خانهی_پدری
@hajammar313