eitaa logo
شهیـــღـد عِشـق
830 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
کانال بایگانی شد... به یاد شهیــღـد محمــღـدحسین محمـღـدخـانی کپی حلال حلال اینستا «آرشیو عکس ها و فیلم های شهید»👇🏻 https://instagram.com/hajammar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💖رمـان های خوب و جذاب💖
بسم الله شب همه در خانه ام‌ربیع گرد آمده بودند. سلیمان وسط اتاق خوابیده بود و همه‌ی بزرگان بنی کلب در اتاق گرداگرد نشسته بودند. عبدالاعلی _شیخ بنی‌ کلب_ بالتی اتاف کنار عبدالله بود و زبیر نیز کنار او با گوشه‌ی لباسش ور می‌رفت. بشیر و دیگران نیز بودند. ربیع جلو در ایستاده بود. مادر ظرف آب را به ربیع داد. ربیع وارد اتاق شد و ظرف آب را به بشیر داد. بشیر شروع به پاک کردن زخم شانه‌ی سلیمان کرد. زبیر گفت: «اگر اوضاع بر همین روال باشد، باید با هر کاروان لشکری همراه کنیم.» بشیر گفت: «باید به سراغ امیر برویم و از او بخواهیم چاره‌ای بیاندیشد.» عبدالا علی گفت: «گرفتاری ما از بی لیاقتی امیر است، وگرنه راه های شام که امنیت دارد.» زبیر گفت:«پس پیکی به شام بفرستیم و از امیرمومنان یزید استمداد کنیم.» عبدالله گفت: «پیش از آن باید با نعمان امیر ملاقات کنیم.» سلیمان دچار تشنج شد. گرد او را گرفتند. بشیر رو به عبدالاعلی سر تکان داد که یعنی رفتنی است. سلیمان به سختی صحبت میکرد. از بشیر پرسید: «ام‌ربیع کجاست؟» بشیر به ربیع اشاره کرد که مادر را صدا بزند. ربیع بیرون رفت. سلیمان گفت: «مرا با او تنها بگذارید!» بشیر برای کسب تکلیف به عبدالاعلی نگاه کرد. عبدالاعلی برخاست از اتاق بیرون رفت و بقیه هم به دنبال او بیرون رفتند. ام‌ربیع وارد اتاق شد. بشیر دست بر شانه ربیع گذاشت و او را نیز با خود برد. ربیع پشت پنجره اتاق آمد و دید که سلیمان با مادرش سخن می‌گفت و کم کم مادر به گریه افتاد و؛... سلیمان مرد! مادر اشک آلود، بیرون آمد. نگاه کنجکاو همه، به ام‌ربیع دوخته شده بود. ام‌ربیع گفت: «خداوند سلیمان را بیامرزد که خوب امانتداری بود!» همه از مرگ سلیمان آگاه شدند. ربیع جلو رفت. گفت: «او به تو چه گفت مادر؟» «سفارشی از پدرت برای تو داشت!» ربیع به فکر فرو رفت. زبیر جلو آمد و پرسید: «چه سفارشی؟» ام‌ربیع گفت: «اگر می‌خواست به تو می‌گفت!» زبیر دلخور از پاسخ او، عقب کشید و کناری ایستاد. ام‌ربیع به اتاق دیگری رفت و به دنبالش ربیع وارد اتاق شد. عبدالاعلی رو به بقیه کرد و گفت: «سلیمان را به مسجد ببرید!» بعد رو به عبدالله گفت: «دوست داشتم زمانی می‌رسیدی که می‌توانستیم جشنی بر پا کنیم، اما...» عبدالله مجال نداد. گفت: «جشن ما زمانی است که مسلمانان در سرزمین خود آرامش داشته باشند.» جماعت وارد اتاقی شدند که سلیمان در آن بود. ربیع به اتاقی رفت که مادر در آن نشسته بود و اشک می‌ریخت. ربیع به او نزدیک شد. ام‌ربیع متوجه حضور پسرش شد. سر برگرداند و به او نگاه کرد. ربیع گفت: «او به تچ چه گفت مادر!؟» ام‌ربیع در سکوت به او خیره بود. ربیع گفت: «اگر برای من سفارشی داشت، پس چرا سکوت کرده‌ای و باز نمی‌گویی؟» ام‌ربیع از پنجره دید که سلیمان را بیرون می‌بردند. بعد رو به ربیع گفت: «ببین اگر همه رفته‌اند، برگرد تا بگویم.» ربیع بیشتر کنجکاو شد. بیرون رفت. ام‌ربیع چند لحظه بعد، او را در میان جماعت دید که سلیمان را بر دوش داشتند و از خانه بیرون می‌بردند. ربیع نیز آن‌ها را تا جلو در خانه بدرقه کرد. بعد در را بست و به اتاق باز گشت و منتظر ماند. ام‌ربیع گفت: «او گفت که پدرت در حجاز نمرد؛ در شام مرد.» ربیع با تعجب جلو تر رفت و گفت: «در حجاز نمرد؟! خب... چرا... چرا این دروغ را به ما گفت؟» ام‌ربیع گفت: «پدرت از او خواسته بود.» «مرگ پدر غم‌انگیز است، چه در حجاز چه در شام!» ام‌ربیع گفت: «او از بیماری نمرد؛ او را کشتند!» ربیع جا خورد و کم کم طنین خشم در صدایش آشکار شد: «چه کسی او را کشت؟» ام‌ربیع برخاست و صاف و محکم در چشمان ربیع نگاه کرد. گفت: «پدرت سفارش کرده که هرگز به شام نروی!» ربیع گیج شده بود. فکر کرد. بعد گفت: «نمی‌فهمم این چه سفارشی است!؟ پدرم با چه کسی دشمنی داشت که...» ام‌ربیع بغض آلود گفت: «او را کشتند، چون از علی برائت نجست.» ربیع با حیرت و ناباوری به مادر نزدیک شد و روبروی او نشست: «او را کشتند، چون از علی برائت نجست؟!» «برای نماز به مسجدی در شام رفته بود و بعد از نماز به رسم شامیان در دشنام به علی‌بن‌ابی‌طالب اعتراض کرد. امام مسجد هم، فتوای قتل او را داد و خونش را همان‌جا ریختند.» اندوه مرگ پدر، برای ربیع دوباره تازه شد. ناباور و مات ماند.
هدایت شده از 💖رمـان های خوب و جذاب💖
بسم الله هنوز آفتاب بر حیاط خانه چیره نشده بود که ام‌ربیع دید، پسرش بار شتر را محکم می‌کند. اسبی در گوشه دیگر حیاط بود. مادر از خانه بیرون آمد و لحظه ای به او نگاه کرد. کیسه‌ای بزرگ در دست داشت. نگران جلو رفت. ربیع کیسه را از مادر گرفت. گفت: «این ها را در قبایل میان راه می‌فروشیم و در شام خانه‌ای می‌خریم و ساکن میشویم.» ام‌ربیع گفت: «کمی دیگر فکر کن ربیع، عمل نکردن به سفارش پدر، بد فرجامی دارد. وقتی از تو خواست به شام نروی، یعنی از خون خویش گذشته تا خداوند در روز موعود میان او و قاتلانش داوری کند.» «پدر از حق خود برای خونخواهی گذشت، اما من هم حقی دارم که نمی توانم از آن بگذرم!» «لااقل با عبدالله بن عمیر مشورتی کن!» ربیع دست کشید و با کنایه به مادر لبخند زد. گفت: «عبدالله؟! اگر به مشورت با مردان بنی کلب اعتماد داری، چرا به آن‌ها نگفتی که شامیان با پدر چه کردند؟! پس تو خود می‌دانی که مردی در بنی کلب نیست که به خونخواهی پدرم به شام برود.» مادر گفت: «بنی‌کلب با بنی‌امیه پیمان دارد؛ و مادر یزید؛ زنی از قبیله توست! تو چه توقعی داری؟ می‌خواهی به آن ها بگویم، به خونخواهی پدرت به شام بروند؛ که به جرم دوستی با علی‌بن ابی‌طالب کشته شده. دوستی‌ای که از خوف آشکار شدنش، از تو هم پنهان داشتم؟!» «من اگر علی را نمی‌شناسم، پدرم را خوب می‌شناسم؛ که او از پرهیزگاران بود و از بدکاران دوری می‌کرد. پس قبیله من، این شمشیر است و نیازی به مردان بنی‌کلب ندارم.» «تو در کار تجارت بی تجربه هستی، اگر به شام برویم، مستمری ما را از بیت المال قطع می کنند.» «چرا باید مستمری ما را قطع کنند؟!» مادر گفت: «مگر نمی‌دانی که زبیر عریف ماست و همه ساله سهم ما از بیت المال در اختیار اوست.» «مهم نیست، در شام تجارت می‌کنیم.» «و اگر در شام همین اموال باقیمانده را هم از دست بدهیم؟!» ربیع لحظه‌ای به مادر نگاه کرد. نمی‌خواست تن به این تردید بدهد. گفت: «تا اسب را سیراب کنی، به نزد بشیر می‌روم تا تیغم را تیز کند.» مادر در سکوت به ربیع نگریست، تا از خانه بیرون رفت و در را بست. ربیع که به در مغازه بشیر رسید، شمشیرش را برای تیز کردن به او داد. بشیر در حالی که شمشیر را تیز می‌کرد، به ربیع اشاره کرد که بنشیند. بعد رو به زید گفت: «پسرم آتش را تند تر کن! که تیغ ربیع فقط به آتش تند نرم می‌شود.» بعد رو به ربیع کرد: «به راستی که تو پسر عباس هستی! مرد سرسختی بود. همیشه برای انجام دشوارترین کار ها آماده بود. تو هم در اوضاعی که کاروان داری پر خطر ترین کارهاست، تصمیم به تجارت گرفته‌ای؟!» ربیع گفت: «چاره ای نیست من هم باید پی کاری باشم که پدرم بود.» «با این همه خطر، چرا مادرت را به دنبال خود می‌کشی.» «خودش می‌خواهد همراهم بیاید، من هم با همه‌ی جان مراقبش خواهم بود.» زید پرسید: «به کجا می روید؟» «شام!» بشیر گفت: «چرا به یمن یا حجاز یا مصر نمی‌روید که بهترین کالا ها را دارند؟» «شام را ترجیح می‌دهم، راه هایش امن‌تر است.» زید گفت: «کاش ما هم می‌توانستیم به شام برویم. بسیار از شام شنیده‌ام.» بشیر گفت: «زندگی جز در قبیله، تنهایی و غربت به همراه دارد، حتی اگر در شام باشد.» ربیع گفت: «قبیله ای که مردانی چون عباس نداشته باشد، نباشد بهتر است.» بشیر شمشیر تیز شده را به ربیع داد. ربیع سکه‌ای داد و لبخندی به بشیر و زید؛ و رفت. بشیر به فکر فرو رفت.
بسم رب الحیــــ🌱ـــدر
سلام علیکم چند سال هست که تو پیاده روی اربعین موکب مردمی داریم و به کمک و مدد امام حسین (ع) هرسال پرشورتر و پررونق تر میشه راس کار ما برنامه های فرهنگی هست و اطعام و اسکان هم داریم امسال به مشکلات مالی بدی دچار شدیم و از سال گذشته قرض داریم متاسفانه از سال گذشته در حدود 70 میلیون تومان قرض داریم و امسال حدود 500میلیون تومان به بالا برآورد هزینه دارد موکب خادمین شهدا اگر کسی بانی خیر سراغ دارد یا خودش میخواد کمک کنه خبر بدید ممنون میشیم اجرتون با ارباب بی کفن یاعلی
روایتی که در آن جبرئیل از طرف خدا بر پیامبر (ص) نازل شد و سخن خداوند را در مورد ثواب هزینه کردن در راه عزاداری امام حسین (ع) بیان می کند. حَکَی صاحِبُ ذَخائِرِ الأفهامِ عَن عَبدِاللهِ بنِ داودَ، عنِ الثِّقَاتِ، عَنِ ابنِ عَبّاسِ، قالَ: ... وَ إذا بِجَبْرَئِیلَ الْأَمِینِ هَبَطَ مِنَ الرَّبِّ الْجَلِیلِ، وَ قَالَ: یَا مُحَمَّدُ، الْعَلِیُّ الأعلَی یُقْرِؤُکَ السَّلَامُ، وَ یَخُصُّکَ بِالتَّحِیَّهِ وَ الإکرَامِ، وَ یَقُولُ لَکَ: ...، فَوَعِزَّتِی وَ جَلَالِی أَنِّی لَأَخلُقُ لَهَا (فاطمه) شِیعَهً طَاهِرِینَ مُطَهَّرِینَ، یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ عَلَی عَزَاءِ الْحُسَیْنِ، وَ أَرْوَاحَهُمْ عَلَی زِیَارَتِهِ، وَ یُقِیمُونَ عَزَاءَهُ فِی مَجَالِسِهِمْ، وَ یَسْبِکُونَ الدُّمُوعَ، وَ یُقَلِّلُونَ الهُجُوعَ، لَیْسَ لَهُمْ مِنْ ذَلِکَ رُجُوعٌ، ... أَلَا وَ مَنْ أَنْفَقَ دِرْهَماً عَلَی عَزَائِهِ وَ زِیَارَتِهِ تَاجَرَتْ لَهُ الْمَلَائِکَهُ إلَی یَوْمِ الْقِیامَهِ فِیما یُنْفِقُهُ، وَ یُعْطِی بِکُلِّ دِرْهَمٍ سَبْعِینَ حَسَنَهً، وَ بَنَی اللَّهُ لَهُ قَصْراً فِی الْجَنَّهِ.[۱] ابن عباس نقل می کند: جبرئیل امین از جانب پروردگار جلیل هبوط کرد و گفت: ای محمّد، خدای علیّ اَعلی به تو سلام می رساند و تو را به درود و اِکرام مخصوص می گرداند و به تو می فرماید: به عزّت و جلالم سوگند، برای فاطمه شیعیان پاک و پاک شده ای خلق می کنم، این شیعیان اموالشان را در راه عزای حسین انفاق می کنند و در راه زیارت حسین جان می دهند و عزای وی را در مجالسشان به پا می کنند، خالصانه بر وی اشک می ریزند، خوابشان را کم می کنند و از این شیوه باز نمی گردند ... آگاه باشید، هرکس در راه عزا و زیارت حسین بن علی علیه السلام به مقدار درهمی انفاق نماید، ملائکه در آنچه انفاق نموده است تا روز قیامت با او داد و ستد می کنند و به ازای هر درهم هفتاد حسنۀ به وی می دهند و خداوند برای او قصری در بهشت بنا خواهد کرد [۱] - تَظَلُّمُ الزَّهرَاء، ص ۷۳-۷۴ 
شهیـــღـد عِشـق
سلام علیکم چند سال هست که تو پیاده روی اربعین موکب مردمی داریم و به کمک و مدد امام حسین (ع) هرسال پ
رفقــــا❤️ کسی خیر برای کار امام حسین میشناسه؟ کار واسه امام حسین هست و اجرش هم با خود آقاست✋ اگه میتونید کمک کنید یه یاحسین بگید و به آیدی @ya_emam_hasan313 پیام بدین🌱
#تشکیلات_عاشورایـــــــی✋ @hajammar313
#پروفایل محرمی حال من با پیرهن مشکی خوش است @hajammar313
پرچم و نام ع بالا رود در کربلا با حضور کربلایی ابن المجتبی ع @hajammar313
سیزده ساله ولی شیوهٔ رزمش مَثَل است, اوکه درذائقه اش مرگ چو شهدعسل است. بعد از آنی که سر ازرق شامی را زد کرد ثابت به همه,وارثِ شیرِ جمل @hajammar313
هدایت شده از چالش عکس اربعین
#چالش 📷 عکس اربعین حسینی 🔺کانال اطلاع رسانی مرز بین المللی مهران🔻 اگر زائر کربلا هستین امسال و از مرز مهران خروج میکنین حتما به کانال مرز سر بزنین #خدماتی منجمله #اسکان و #غذا با تیم‌ فوریتهای #پزشکی و #مکانیکی جاده ای در خدمت زوار 🙏🌹 1⃣جایزه نفر اول چالش: کمک هزینه سفر به مشهد مقدس 2⃣جایزه نفر دوم‌چالش : کمک هزینه سفر به قم مقدسه 3⃣جایزه نفر سوم چالش : ۵۰۰ هزار تومان وجه نقد جهت شرکت در چالش به ایدی خادم پیام بدین 🙏🌹 🆔 @marz_mehran 🔻کانال اطلاع رسانی اخبار مرز بین المللی مهران 🆔 @arbaein_ilam_mehran 60
هدایت شده از نحن ابناء الخامنه ای
خداییش تصورش هم زیباست... بالاخره کاخ سفید رو حسینیه میکنیم ▪️نخل بزرگ یزد رو هم میزاریم کنار در ورودی... ▪️اون پرچم نحس دولت آمریکا رو هم تیکه تیکه میکنیم برای پاک کردن کفش نوکرای اباعبدالله ▪️دهه اول هم کاری میکنیم خود #ترامپ و #اوباما بانی سفره بشن این ها شاید شوخی و طنز بود ولی بزودی زود کاخ سفید رو حسینیه میکنیم به مدد امام حسین (ع) #آقا_سرت_سلامت @maghar_haj_ammar
1_99992363.mp3
6.07M
☝☝ 🎙 مداحیِ هنرمندانه و خوش‌معنای #سیّدرضا_نریمانی با شعری که #محتوای آن با اقتباس از نامِ #کتابهای رهبر معظّم انقلاب سروده شده است... ❇️ لیست کتاب ها: ▫️ #آفتاب_در_مصاف ▫️ #همرزمان_حسین (علیه‌السلام) ▫️ #انسان_۲۵۰_ساله ▫️ #از_ژرفای_نماز ▫️ #واجب_فراموش‌شده ▫️ #جاودانه_تاریخ ▫️ #پیشوای_صادق ▫️ #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی ▫️ #بانوی_تراز ▫️ #بهار_در_بهار ▫️ #اقدام_و_عمل ▫️ #اندیشه_مقاومت ▫️ #چهار_گفتار @hajammar313
نوکرت شوم... شاید رسیده ای که تو آقا کنی مرا یا که فدای اکبر لیلا کنی مرا شاید میان دسته ی ظهر عزای تو اذنم دهی و تو سقا کنی مرا شاید میان روضه ی شش ماهه اصغرت اشکم ستانده، راهی ماءوا کنی مرا شاید شوم خرابه نشین، مثل دخترت مهمان روضه ی سر و بابا کنی مرا شاید مرا ببری ؛ و بعد مهمان خوان حضرت زهرا کنی مرا شاید به پای بمیرم برای تو صاحب نفس، چو حضرت عیسی کنی مرا شاید سرم به پای تو افتد، نگار من! با گوشه چشم، حضرت یحیی کنی مرا شاید مرا دمی بخری نوکرت شوم شاید رسیده ای که تو آقا کنی مرا سروده @hajammar313
به وقت عاشقی التماس دعا....❤️
در میان گریه هایت چه به ارباب گفتی که اینگونه خریدتــ...❤️ #شهید_محمدخانی @hajammar313
🌱 در ماه محرم خیلی ها هستن که غذا نذر کنند 🔺ولی شما می تونید نذر فرهنگی کنین مثل کتاب جامعه به غذای روح احتیاج داره 🔺و اگه این مسئله دست کم گرفته شود موجب یک فاجعه بزرگ میشود✋ @hajammar313
یه کار خیلی قشنگ🌱👇