شهیـــღـد عِشـق
@hajammar313
#دل_نوشته
ااییی خددداااااا
یعنی میشه دوباره اون گنبد طلایی رو از نزدیک ببینم
یعنی میشه دوباره اذن دخول بخونم و با اجازه آقا جانم وارد حرم بشم
یعنی میشه دوباره زیارت نامه رو روبروی ضریح امامم بخونم
یعنی میشه بازم از آب سقا خونه به نیت شفا بخورم
یعنی میشه از تو صحن رد بشم و بوی غذای حضرتی مدهوشم کنه
یعنی میشه شب تا صبح توی صحن انقلاب روبروی گنبد آقا بشینم و برای همه اون هایی که التماس دعا داشتن دعا کنم
ای خدا یعنی میشه امام رضا جانم دوباره من رو بطلبه.......؟؟؟
آقا جانم دلتنگیم
بطلب...
@hajammar313
شهیـــღـد عِشـق
@hajammar313
#عمار_حلب
دلـداده ی اربـاب بـود
درِ تابـوت را بـاز ڪردند
ایـن آخـرین فرصـت بـود ...
بـدن را برداشتنـد تا بگـذارند داخـل قبـر؛ بدنـم بیحـس شـده بـود ، زانـو زدم ڪنار قبـر دو سـه تا ڪار دیگر مانـده بـود . بایـد وصیـتهای محمـدحسیـن را مـو بہ مـو انجـام میدادم.
پیـراهـن مشڪی اش را از تـوی ڪیـف درآوردم. همـان که محـرم ها می پوشیـد. یڪ چفیـه مشـکی هم بـود ، صـدایـم میلرزیـد . بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی بدنـش ، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت ؛ پیراهـن را با وسـواس ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه را انـداخـت دور گردنـش ...
جـز زیبـایی چیـزی نبـود بـرای دیـدن و خـواستـن ! بہ آن آقـا گفتـم:« میخواسـت بـراش سینـه بزنـم ؛ شـما میتونید؟ یا بیـاید بالا ، خـودم بـرم بـراش سینـه بـزنم » بغضـش ترڪید. دسـت و پایـش را گـم کـرد . نمیتوانست حـرف بـزند
چـند دفعـه زد رو سینـه محـمـدحسـیـن. بهـش گفتـم:« نوحـه هـم بخونیـد.» برگـشت نگاهـم کـرد. صورتـش خیـس خیـس بـود. نمیدانم اشـک بـود یـاآب باران. پرسیـد:« چی بخونـم؟» گفتـم :« هرچـی به زبونتـون اومد. » گفـت:«خودت بگـو » نفسـم بالا نمیآمد ....
انگار یڪی چنـگ انداختـه بود و گلـویم را فـشار میداد ، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم
گفتــم :
از حـرم تـا قـتلگـاه
زینـب صـدا میزد حسـیـن
دسـت و پـا میزد حسـیـن ؛
زینـب صـدا میزد حسـیـن ...
سینـه میزد برای محمـدحسیـن
شانـه هایـش تکـان میخورد ...
برگـشت با اشـاره بہ مـن فهمـاند
همـه را انجـام دادم ؛ خـیالـم راحـت شـد ...
پیـشِ پـای اربـاب تـازه سینـه زده بـود ...
📚 قصه دلبری
از زبان مرجان در علی همسر شهید محمد حسین محمد خانی
@hajammar313
هدایت شده از مسجد امیرالمؤمنین علیه السلام اردکان
🔺مراسم هفتگي هيئت انقلابي🔺
#جنگ ناتمام
▫️كارشناس: حجت الاسلام کمال مروتی
▫️مداحی:محمد اسلامي
🕘 چهارشنبه ۱۰ مرداد؛ ساعت٩ شب
🔰مكان: مسجداميرالمؤمنين علیه السلام
کانال مسجداميرالمؤمنين علیه السلام اردکان
@masjed110
بسم رب الحسین
#چهل_روز_تا_محرم
یکی از رفقا عادت داشت اذان مغرب اول محرمُ که میگفتن شروع میکرد به پیامک گروهی ارسال کردن اون وقتا نرم افزار اجتماعی مد نبود مضمون پیام ها به این صورت بود
شب اول گذشت کاش عاشورا رو درک کنیم
شب دوم گذشت کاش زنده باشیم شب سوم
شب سوم گذشت. و زنده ایم
شب نهم علمداریا جایی روضه خصوصی ندارن خون بریزیم
شب دهم مکن ای صبح طلوع (هر نیم ساعت یه بار)
خلاصه محرم که تموم میشد سوژه عوض میشد
220 روز مونده تا محرم
210 روز مونده تا مستی
186 روز مونده تا کاروان بیاد سمت کربلا
40 روز مونده ...
همیشه به اینجای کار که میرسید و محمد حسین گوشیشو نگاه میکرد یادمه یه آهی میکشید ازبچه های خونه قول میگرفت برای احیای چله عاشورای بعد نماز صبح
محمدحسین چله میگرفت اخه
میترسید اونجور که میخواد وارد شهر محرم نشه
یادمه در کنار چله ی زیارت عاشورا خونیش تو هفته دوسه باری دیگِ عدس پلو رو بار میذاشت میگفت عدس اشک آوره
محمدحسین دوست داشت از همه بیشتر گریه کنه.
محمدحسین الان ...
__________________________________
همچين شبى بود تو خونه محمد حسين بوديم
بعد از سينه زنى محمد حسين هيچ جور آروم نميشد
بهش گفتم محمد حسين بيا بريم تو كار شام
گفت: فلانی آخه يه اربعين مونده تا محرم
گفت:خدایا یعنی زندهايم تا مراسم شب اول محرم لباس مشكيامون رو دوباره تو محرم بپوشيم و دوباره برا اربابمون عزاداری کنیم؟؟؟!
.
.
#دلتنگیم
#دعامون_کن
#میزنه_قلبم_داره_میاد_دوباره_باز_بوی_محرم
#آماده_سازی_برای_محرم
#40روز_تا_محرم
#جا_نمونی
#شهید_حاج_عمار
#حاج_عمار
#عمار
#عمار_حلب
#سردار_شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#فرمانده_تیپ_سیدالشهدا
#همت_مقاومت
#فدایی_زینب
#مدافع_حرم
#مدافعان_حرم
#مداح_اهل_بیت
#مهندس_عمران
#شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
هدایت شده از حاج عمار
مستند #علمدار
زندگینامه شهید مدافع حرم
#محمدحسین_محمدخانی
.
.
پخش شبکه افق
.
۲۰ و ۲۱ و ۲۲ مرداد ماه
.
شنبه ساعت ۲۱
یکشنبه ساعت ۹
دوشنبه ساعت ۱۳:۲۰
کارگردان : مجید بهجت
@shahidmohammadkhani
May 11