eitaa logo
شهیـــღـد عِشـق
831 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
کانال بایگانی شد... به یاد شهیــღـد محمــღـدحسین محمـღـدخـانی کپی حلال حلال اینستا «آرشیو عکس ها و فیلم های شهید»👇🏻 https://instagram.com/hajammar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادت اجر کسانی است که در زندگی خود مدام در حال درگیری با نفسند و زمانی که نفس سرکش خود را رام نمودند خداوند به مزد این جهاد اکبر شهادت را روزی آنها خواهد کرد... (شهید لطفی) 🖤🌱 🆔 @hajammar313 ک🏴
یعنے: ❤️تو اوج نا امیدے یه نفࢪ پاࢪتے بین تو و خدا بشه و جوࢪے دستت ࢪو مے گیࢪه که متوجه نشے...😌👌 🖤🌱 🆔 @hajammar313 🏴
مـا هر نَفَسی را که جـدا از تو کِـشیدَیم غـم‌ بود و شـرر‌ بود و ضـرر بود و دگـر هیچ... 🖤🌱 🆔 @hajammar313 🏴
هوای پاییز 🍁 بوی دلتنگی می‌دهد تو نیستی و نمیدانی پاییز ڪه باشد آدم دلش چند بار بیشتر تنگـــ می ‌شود ... ❤️🌱 🆔 @hajammar313 ⬛️
♥️ بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست ❤️🌱 🆔 @hajammar313 ⬛️
نظری کن به دلم حال دلم خوب شود حال و احوال رفیقت به خدا جالب نیست... ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
☘ آنکه بی یار کند؛ یار شود، یار تویی آنکه دل‌داده شود؛ دل ببرد، باز تویی ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
به شب جمعه ... حس عجیبی ست ؛ ... شب جمعه به وقت ملکوت است... شب جمعه به وقت ... شب جمعه به وقت دلتنگی است... شب جمعه به وقت است... شب جمعه به وقت است... شب جمعه به وقت مسافران خاک است... شب جمعه به وقت ... شب جمعه به وقت سالگرد ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
د‌لـداده‌ ی اربـاب بـود درِ تابـوت را بـاز ڪردند ایـن آخـرین فرصـت بـود... بدن را برداشتند تا بگذارند داخل قبر؛ بدنم بی‌حس شده ‌بود، زانو زدم کنار قبر، دو سه تا ڪار دیگر مانده‌ بـود. بایـد وصیت‌های محمـدحسین را مو بہ مو انجام می‌دادم. پیراهن مشڪی اش را از توی ڪیف درآوردم. همـان که محـرم ها می ‌پوشید. یڪ چفیه مشکی هم بـود ، صـدایـم می‌لرزیـد . بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی بدنـش ، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت ؛ پیراهـن را با وسـواس ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه را انـداخـت دور گردنـش ... جـز زیبـایی چیـزی نبـود بـرای دیـدن و خـواستـن! بہ آن آقا گفتم:« می‌خواست بـراش سینه بزنـم؛ شما می‌تونید؟ یا بیاید بالا، خودم برم براش سینه بـزنم» بغضـش ترڪید. دسـت و پایـش را گـم کـرد. نمی‌توانست حـرف بـزند چـند دفعـه زد رو سینـه محـمـدحسـیـن. بهـش گفتـم:« نوحـه هـم بخونیـد.» برگـشت نگاهـم کـرد. صورتـش خیـس خیـس بـود. نمی‌دانم اشـک بـود یـاآب باران. پرسیـد:«چی بخونـم؟» گفتـم:«هرچـی به زبونتـون اومد.» گفـت:«خودت بگـو»نفسـم بالا نمی‌آمد... انگار یڪی چنـگ انداختـه‌ بود و گلـویم را فـشار می‌داد ، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم گفتــم: از حـرم تـا قـتلگـاه زینـب صـدا می‌زد حسـیـن دسـت و پـا می‌زد حسـیـن ؛ زینـب صـدا می‌زد حسـیـن ... سینـه می‌زد برای محمـدحسیـن شانـه هایـش تکـان می‌خورد ... برگـشت با اشـاره بہ مـن فهمـاند همـه را انجـام دادم ؛ خـیالـم راحـت شـد ... پیـشِ پـای اربـاب تـازه سینـه زده بود... ❤️🌱 🆔 @hajammar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پست مداح سید امیر حسینی🦋 هو الشهید🌸🍃 سلام عمار امشب بعد از یادوارت داشتم میرفتم که گل پسرت از پشت صدام زد و دوئید اومد و با هم کلی کیف کردیم. خودت روضه خون بودی و مرد جهاد و کابوس تکفیریها. حالا آقازادت امیر حسین هم داره جا پای خودت میذاره. بابات امشب وقتی شنید امیر حسین بهم گفت: تا صبح میمونی؟ گفت خودش هم انقدر شبای جمعه با موتور اومد بهشت زهرا تا دیروقت که گرفت و رفت. میگفت امیر حسینم به باباش رفته خواستم این شب جمعه صدقه سری گل پسرت سلام ما رو به ارباب برسونی یاد کن 🌱❤️ 🆔 @hajammar313 🔶🔹
پست اینستاگرام آقای محمدعلی جعفری نویسنده کتاب جاده یوتیوب و عمار حلب و قصه دلبری 🌸🍂 به اسم حبیب برای تکمیل مصاحبه‌های دنبال راه و چاهی بودم بروم سوریه. همه تیرهایم به سنگ خورد. دست به دامن پدر شهید شدم. موی دماغ شدم کانالی پیدا کنند دستم را بگذارند در دست حاج‌قاسم. آخرسر وعده دادند: " اگه شد درخواست‌تو می‌رسونم دستش" این وسط ابوباقر پیدا شد. با وساطت راهی‌ام کرد. اصلا یادم رفته بود تقاضا و پیگیری قبلی. گذشت تا یک هفته قبل از چاپ . اسکن جواب درخواست رسید دستم. موافقت حاجی با سفرم به سوریه. با تاکید که در اولویت انجام شود. با یک پاراف مبهوت‌کننده! _اگر خاک پای عمار باشم افتخار می‌کنم. پ.ن: پنج سال گذشت؛ برای #ط به همین سادگی، برای ما... ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔶🔹
ناحلة الجسم یعنی... ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
کتاب هایی که در مورد هستن 1⃣ 2⃣ 3⃣ اون قرمزه هم سومی هست😊 ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
💠 یک شب مشکلش حل نشد. وسیله هم نداشت. موتورم را گرفت. توی سرمای زمستان، کاپشنم را دادم بپوشد. رفت خلدبرین. متوسل می شد به شهدا. یک بار با هم رفتیم بهشت زهرا. دیدنی بود. چمران، آوینی، صیاد، پلارک، شهدای گمنام، شهدای هفتم تیر... دور همه اینها می چرخید. می نشست با تک تکشان حرف میزد. انگار رو به رویش حی و حاضر نشسته اند. زود هم با شهدا پسر خاله می شد. گاهی هم میزد جاده خاکی و سر شوخی را باز می کرد. بخشی از کتاب ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
🕊🌿💗 یکی از بی سیم های تکفیری ها افتاد دست ما. سریع بی سیم را برداشتم. می خواستم بد و بیراه بگویم. عمار گفت که دشمن را عصبانی نکن پرسیدم پس چی بگم به اینا؟ _بگو اگر شما مسلمانید، ماهم مسلمانیم. این گلوله هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود می آمد. این جملات را چند بار به عربی تکرار کردم. در جواب به من فحش داد. اشاره کردبه خودت مسلط باش. دوباره همان حرف را تکرار کردم. وقتی دیدند حرف ما حق است کمی رام شدند. سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما می جنگید... کتاب 📚 ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
به اسم حبيب برای تکمیل مصاحبه های دنبال راه و چاهی بودم بروم سوریه همه تیرهایم به سنگ خورد . دست به دامن پدر شهید شدم . موی دماغ شدم کانالی پیدا کنند دستم را بگذارند در دست حاج قاسم . آخرسر وعده دادند : " اگه شد درخواست تو می رسونم دستش " این وسط ابوباقر پیدا شد . با وساطت راهی ام کرد . اصلا یادم رفته بود تقاضا و پیگیری قبلی. گذشت تا یک هفته قبل از چاپ ،اسکن جواب درخواست رسید دستم . موافقت حاجی با سفرم به سوریه با تاکید که در اولویت انجام شود . با یک پاراف مبهوت کننده!! اگر خاک پای عمار باشم افتخار می کنم . ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
هدیه هر کدوم از بزرگواران یک جلد کتاب 💙 ان شاء الله که با حال خوب مطالعه کنن و هم ویژه هواشونو داشته باشه
📌 *شهید مدافع حرمی که برای حاج قاسم یک همت بود* 🔹️ دوستش می‌گفت: حضرت آقا که فرمودند ، فردا *محمدحسین* گوشیشو عوض کرد و یه گوشی ایرانی گرفت... ◇ *محمدحسین* عادت داشت موقع سینه زنی پیراهنش رو در بیاره، شور می‌گرفت تو هیئت، می‌گفت برا *امام حسین* کم نذارین،. تا روزی که فرمودند ؛ *محمد حسین* دیگه این کار رو ... ◇ روز عید که بچه‌ها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت: حضرت آقا گفتن با شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت. کی گفته ما دیوونه حسینیم؟ کاملا هم آدمای عاقل باشعوری هستیم عاقلانه حسینیم... ◇ به قول خودش نمی‌ گذاشت حرف آقا بشه. بلافاصله اطاعت می‌کرد. توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات حضرت آقا بود. ◇ رو کار حساس بود پای کار بود، هدف رو در نظر می‌گرفت و طرح می‌ریخت و اعضا براش اولویت داشت 🔹️ *سردار سلیمانی: عمار (شهید محمد خانی) برای من مثل بود* 🍃🌷 ╔═.🍃🕊.════♥️══╗ @hajammar313 ╚═♥️═════.🍃🕊.═╝
دهه محرم روی پایش بند نبود. توی هیئت انصار ولایت یزد صبح عاشورا ، زیارت عاشورای مفصل می خواندم. می آمد. قبل از ظهر توی خانه خودش مجلس خصوصی می گرفت. به سر و سینه می زدند. ظهر توی هیئت زیارت ناحیه مقدسه داشتیم، می آمد. سیر نمیشد. https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
برشی از کتاب (زندگینامه‌ی سردار شهید محمدحسین محمدخانی) به مناسبت سالروز قمری شهادت حاج عمار: صبح بین ساعت شش و هفت بود که آن مکالمات پشت بیسیم را می‌شنیدیم. فرماندهی ایشان را صدا کرد و گفت که اتفاقی در محور کناری ما افتاده، الان مسلحین از نقطه‌ای می‌خواهند به این محور نفوذ کنند،اگر آنجا سقوط کند محور ماهم آسیب می‌بیند. . او با اینکه شناختی از آن زمین و منطقه و آن محور کنار دستی نداشت، قبول کرد. شب قبلش می‌گفت: متنفرم از اینکه توی زمینی که نمی‌شناسم، عملیات کنم. . این بار را به دوش کشید، بخاطر اینکه زحمت چندروز گذشته‌ی بچه ها هدر نرود و خط شکسته نشود. آنجا نقطه‌ی مسئولیت او نبود. چهار پنچ نفری راه افتادند. شبانه رفتند برای شناسایی؛ صبح عملیات درگیر شدید شدند. به روشنایی خورده بودیم. یک مقدار کار گره خورد. شش هفت صبح بود که حاج عمار شد. نیروهای غیر ایرانی پشت بی‌سیم میگفتند:حاج عمار اُستُشهِدَ... . سریع از اتاق عملیات گفتیم:حاج عمار شهید نشده،حالش خوبه، فقط کمی جراحت داره. . گفتیم مجروح شده که شیرازه‌ی کار از هم نپاشد. این نیروها دو سه سال بود که با حاج عمار کار می‌کردند، نمی‌خواستیم نگرانی در دلشان ایجاد شود. پشت بیسیم گفتیم: فلانی، نگو حاج عمار شهید شده، نگذار همه نیروها متوجه بشن و روحیه‌شون رو از دست بدن. از این طرف در اتاق عملیات غوغایی بود. یکی از دوستان از پشت میزش افتاد کف اتاق، از حال رفت. پاهایش را دراز کردیم. به هوشش آوردیم و آب و قند دادیم بهش. به فکر این بودیم که چه کسی را جایگزین حاج عمار کنیم. کسی که جنگنده، خستگی ناپذیر، شجاع و مدیر باشد و با نیرو ها بجوشد. واقعا کسی را نداشتیم. . بعد از شهادت حاج عمار گفت: کمرم شکست! . دوستانی که جنازه‌ی حاج عمار رو دیده بودند، میگفتند:مثل کسی بوده که روز ها و شب‌های متمادی عملیات کرده و حالا از فرط خستگی خیلی راحت خوابش برده... ╔═.🍃🕊.════♥️══╗ @hajammar313 ╚═♥️═════.🍃🕊.═╝