#عمار_حلب🌸
قسمت #اول
بسم رب شهدا وصدیقین❤️
قبل از آشنایی با ممد حسین، پا می داد ، دزدی هم می کردم.
می رفتم توی میوه فروشی پنج کیلو پرتقال می قاپیدم😐
می رفتم کافی نت دوربین هندی کم دودره می کردم.
توی ساندویچی پول نمی دادم ، می آمدم بیرون.✋
فروشنده هم سرش شلوغ بود ، یادش می رفت ...🙄
یک ساندویچی پیدا کرده بودیم ، می رفتیم هم می خوردیم و هم سه تا نوشابه می آوردیم خانه🏠
قصابی می رفتم و مرغ سفارش می دادم ، به فروشنده می گفتم که این را خرد کن، تا می رفت آن پشت ، از یخچال جلویی، ماهی کش می رفتم😰
یک نمه بزن بهادر و یکه بزن هم بودم؛ ولی در دانشگاه نه...🤐یعنی پیش نمی آمد
در محله هم چون خانواده ام حسابی اهل دعوا و شر بودند ، دیگر کسی جرئت نمی کرد به من بگوید بالای چشمت ابروست...
خلاصه به چیزی رحم نمی کردیم👊 خدا از سر تقصیراتمان بگذرد😔
این چیز ها را تا حالا به کسی نگفته ام ، چون درست نیست آدم گناهانش را بریزد روی دایره..
به الواتی و عرق خوری زبان زد بودم😖 در خانواده ای قد کشیده بودم که همه مشروب خور بودند😞
من هم نا خواسته افتادم تو نخ پیک و می خوارگی .
پدرم به شدت مخالف بود✋👊
خودش سر همین چیز ها باخته بود . می گفت؛ ببینم به این نجسی لب بزنی ،از خانه می اندازمت بیرون😎! .
درتهران و جلوی چشم پدر راحت نبودم؛ ولی تو یزد دست کسی به ما نمی رسید.
با بچه ها الکل سفید 96در صد می خریدیم و می زدیم بالا.
یا یکی ساقی می شد و از شهر خود می آورد.از خوش اقبالی ام بود که سال 88 افتادم دانشگاه آزاد یزد
به گوشم ....
ادامه دارد....😊✋
@Hajammar313