#قسمت_چهارم بار بعدی که توفیق شد برم راهیان جنوب... خاطرات شلمچه بود که دل منو میلرزوند:) همه جای جنوب قشنگه ها ولی شلمچه یه چیز دیگه است... نمیدونم رفتید راهیان یا نه اما ان شاءالله قسمتتون بشه... شلمچه، علقمه، نهرخین... پا میذاری به این اماکن مقدس ها انگاری حضور حضرت مادر رو آدم بیشتر حس میکنه:) با خودت میگی اینجا بوده! اینجا اومده به دیدن عشاقش! اینجا اومده سر شهدا رو به دامن گرفته و براشون مادری کرده... اروندی که زیباست و با اون همه زیبایی بچه هارو به سمت خودش کشونده و دیگه پسشون نیورده... خاطرات علقمه و نهرخین که بچه های غواص رو آب می بلعه و دیگه برشون نمیگردونه! آبی که مهریه حضرت زهرا سلام الله علیها بوده و اینجوری شیر بچه های ایران رو تو خودش غرق میکنه:) و اون مادر شهیدی که میگه من لب به ماهی نمیزنم و ماهی نمیخورم چون پسر من خوراك ماهی ها شده... اون مادر شهیدی که میاد لب آب و با بچه اش حرف میزنه و از آب میخواد پسرش رو بهش برگردونه... همه خاطراتی که تعریف کردنشون راحت به نظر میاد اما تجربه کردنش سخته:) سخته مادر باشی و برای عروسی پسرت برنامه ریزی کرده باشی و پسرت بره پیش خدا برای همیشه:)

#قسمت_پنجم این دوره که رفتم حال و هوای دیگه ای داشت... شلمچه... تپه سلام! تابلوی تا کربلا فقط یک سلام... و روبروت که خاك عراقه!! عراقی که عزیزان فاطمه سلام الله علیها رو در بغل داره:) علقمه ای که حرفهای ناگفته زیادی داره... برادران شهیدی که دوتاشون رو برای عملیات روی قایق های جداگونه میفرستن که اگر شهید هم شدن یکیشون برگرده اما... اما عملیات لورفته و هر دو برادر شهید میشن... فتح المبینی که هنوز بعضی قسمت هاش تابلو خورده«خطر انفجار مین» و بچه های ما اینجا جون دادن، خون دادن... به قول یکی از راوی ها «یا باید شهید بشی تا آینده شهید نشه یا باید وایسی تا آینده شهید بشه» و معراج شهدایی که همیشه در آغوش خودش چندتا شهید گمنام داره... بعد از چندین و چندسال میخوان برگردن به آغوش گرم خانواده و سرزمین... راوی تعریف میکرد میگفت اینا که میبینین گمنام هستن هااا خانواده دارن یه زمونی برا خودشون زندگی داشتن اما گمنام هستن به چند علت یا انقدر زیر آفتاب و شوره زار موندن که دی ان ای شون از بین رفته یا پدر و مادرشون در قید حیات نیستن یا اینکه پدر و مادر نمیخوان دی ان ای بدن و میگن ما با خدا معامله کردیم:) چقدر با خدا معامله کردن قشنگه... میسوزی ولی میدونی خدا خیلی دوستت داره! میگن مادر شهید ابراهیم هادی یخ و برفک میخورده میبرنش پیش دکتر میگن سالمه سالمه ولی جگرش از داغ ابراهیم سوخته برای همین اینکارو میکنه! آدم اینهارو که میشنوه جگرش آب میشه! کاش یکم احساس دین کنیم نسبت به خون شهدا:)))

اینهارو تعریف کردم که بگم رفاقت با خدا و شهدا خیلی قشنگه:) به قول شهید حججی که میگه «اگه خدا عاشقت بشه میخرتت...» کاش خدا بخره مارو:)

حلال کنید... تصاویر رو که دیدم هوایی شدم و گفتم شماهم فیض ببرید🖤 واقعا بعضی خاطرات قشنگن:)))

دوست داشتید از خاطراتتون بگید برامون👇🏻 https://daigo.ir/secret/9702125587

-

تپه سلام، شلمچه:)

خیلی خاطراتتون قشنگ بود خیلی حالمو عوض کرد ، برای منم شلمچه خیلی خوب بود • سلام الحمدالله تعریف کنید ماهم فیض ببریم:)

. امام زمان فرمودند: هروقت با ما کاری داشتید مارا به جیره خورانمان قسم بدهید پرسیدند چه کسانی هستند!؟ فرمودند: طلبه ها... .

-

- کلنا‌فداک‌یا‌زینب‌(س‌)