eitaa logo
حاجےمشتے| ʜᴀᴊɪᴍᴀꜱʜᴛʏ
2.6هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
100 فایل
اگه مقام و صندلی موندنی بود که به تو نمیرسید.😌 خودت رو نگیر دوست من🥇 کپی حلال با ذکر صلوات 💐 شرایط ادمینی ، تبادل و... 👇👇 https://eitaa.com/teb_hajimashty
مشاهده در ایتا
دانلود
ببخشید انجمن چیه؟کجاست؟ - - - اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان یه پاتوق مشتی برای دانش آموزای دغدغه مند و فعال انقلابی بچه های هفتم تا یازدهم یه تشکل دانش آموزیه مثل بسیج و فرزانگان.. ولی معتقدم خیلی خفن تره:)
ببخشید کدوم از ادمینا میتونن در زمینه تقویت اراده و تلاش و درس کمک کنن ؟ - - - به این آیدی پیام بدید @Khadem_Ekip_haji
اقا حقیقتا دیگه باید برم خانواده صدام میکنن رمانو برسم خونه میزارم ولی قبلش یه چیزی بگم
حاجےمشتے| ʜᴀᴊɪᴍᴀꜱʜᴛʏ
اقا حقیقتا دیگه باید برم خانواده صدام میکنن رمانو برسم خونه میزارم ولی قبلش یه چیزی بگم
اگه دوست داشتین هرچقدر که در توان داشتین میتونین کمک کنین ان شاء الله بعد پخش اقلام گزارش تصویری یا ویدئوییشُ میفرستم کانال
فعلا یا علی رفقا حلال کنید اگه اذیت شدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوش اومدی ارباب😍 صفا آوردی🤩 ╔═.🍃🕊.════♥️══╗ @Ekip_haji739 ╚═♥️═════.🍃🕊.═╝
بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم بگو محبت ما ریشه در ازل دارد✨ @ekip_haji739
حاجےمشتے| ʜᴀᴊɪᴍᴀꜱʜᴛʏ
#قسمت_بیست‌ودوم از سر کار برمی گشتم مسجد و اونجا توی اتاقی که بهم داده بودند؛ می خوابیدم …😴 چند با
رئیس تعمیرگاه حقوقم رو بیشتر کرد … 💸 از کار و پشتکارم خیلی راضی بود … می گفت خیلی زود ماهر شدم … ✌️🏻💪🏻 دیگه حقوق بخور و نمیر کارگری نبود … خیلی کمتر از پول مواد بود اما حس فوق العاده ای داشتم …😍 زیاد نبود اما هر دفعه یه مبلغی رو جدا می کردم … می گذاشتم توی پاکت و یواشکی از ورودی صندوق پست، می انداختم توی خونه حنیف …🙂 بقیه اش رو هم تقسیم بندی می کردم … به خودم خیلی سخت می گرفتم و بیشترین قسمتش رو ذخیره می کردم … 💸. هدف گذاری و برنامه ریزی رو از مسلمان ها یاد گرفته بودم … اونها برای انجام هر کاری برنامه ریزی می کردند و حساب شده و دقیق عمل می کردند …🔷🔶 بالاخره پولم به اندازه کرایه یه آپارتمان کوچیک مبله رسید …🏠 اولین بار که پام رو توی خونه خودم گذاشتم رو هرگز فراموش نمی کنم … 😇 خونه ای که با پول زحمت خودم گرفته بودم … مثل خونه قبلی، یه اتاق کوچیک نبود که دستشوییش گوشه اتاق، با یه پرده نصفه جدا شده باشه … خونه ای که آب گرم داشت … توی تخت خودم دراز کشیده بودم …🛌 شاید تخت فوق العاده ای نبود اما دیگه مجبور نبودم روی زمین سفت یا کاناپه و مبل بخوابم …🛋 برای اولین بار توی زندگیم حس می کردم زندگیم داره به آرامش میرسه … توی تختم دراز کشیدم و گوشی رو گذاشتم روی گوشم … چشم هام رو بستم و دکمه پخش رو زدم … و اون کلمات عربی دوباره توی گوشم پیچید … 😇اون شب تا صبح، اصلا خوابم نبرد … کم کم رمضان هم از راه رسید … رمضانی که فصل جدیدی در زندگی من باز کرد …❤️✨