حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
#قسمت_بیستویکم وسایلم رو جمع کردم و زدم بیرون … ویل هم که انگار منتظر چنین روزی بود؛ حسابی استقبال
#قسمت_بیستودوم
از سر کار برمی گشتم مسجد و اونجا توی اتاقی که بهم داده بودند؛ می خوابیدم …😴
چند بار، افراد مختلف بهم پیشنهاد دادن که به جای خوابیدن کنار مسجد، و تا پیدا کردن یه جای مناسب برم خونه اونها … اما من جرات نمی کردم … نمی تونستم به کسی اعتماد کنم … .
رفتار مسلمان ها برام جالب بود … 😯داشتن خانواده، علاقه به بچه دار شدن …چنان مراقب بچه هاشون بودن که انگار با ارزش ترین چیز زندگی اونها هستند .🙃
رفتارشون با همدیگه، مصافحه کردن و … هم عجیب بود … حتی زن هاشون با وجود پوشش با نظرم زیبا و جالب بودند… البته این تنها قسمتی بود که چند بار بهم جدی تذکر دادند …🤭
مراقب نگاهت باش استنلی … اینطوری نگاه نکن استنلی… 😳😶
و من هر بار به خودم می گفتم چه احمقانه … چشم برای دیدنه … چرا من نباید به اون خانم ها نگاه کنم؟ …😒 هر چند به مرور زمان، جوابش رو پیدا کردم …
اونها مثل زن هایی که دیده بودم؛ نبودن … من فهمیدم زن ها با هم فرق می کنند و این تفاوتی بود که مردهای مسلمان به شدت از اون مراقبت می کردند … و در قبال اون احساس مسئولیت می کردند …💪🏻
هر چند این حس برای من هم کاملا ناآشنا نبود … من هم یک بار از همسر حنیف مراقبت کرده بودم …🙃
#پسر_آمریکایی
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
🌼✨🌼 ✨🌼 🌼 #شب_رمان #خاطرات_یک_انتخاب #قسمت_بیستویکم «...آیا چنین کسی با ارزش تر است یا کسی که در سا
🌼✨🌼
✨🌼
🌼
#شب_رمان
#خاطرات_یک_انتخاب
#قسمت_بیستودوم
معمولاً وقتی سفره پهن میشد گویا پای کلاس درس نشستهاند. قال الصّادق و قال الباقر(ع) زینت و برکت سفرههایشان بود. باباجون برای هر قضیه و قصهای شاهد مثال قرآنی میآورد. بچّهها هم به همین روش عادت کرده بودند. حتّی در بازیها و شوخیها هم قرآن میخواندند. ماه رمضان بود. خانوادگی دانشگاه ابوریحان پاکدشت بودند. چهار عضو خانواده در دانشگاه و مجتمع مسکونی آن مشغول تبلیغ بودند. هرشب بر سر سفرۀ افطار بساط بگو و بخند پهن میشد. یک شب بچّهها قاشق را از لیوان شیر هم میقاپیدند و... تا اینکه نهایتاً یکی از بچّهها به دیگری گفت: یک قطره شیر همراه قاشق از لیوان شیر من گرفتی، یادت باشد فردا شب یک قطره شیر به من بدهکاری! همه خندیدند، باباجون هم با لبخند این آیه را خواند: «یتنازعون فیها کاساً لالغو فیها ولا تاثیم.» (آن ها در بهشت جام های پر از شراب طهورا که نه بیهودگی در آن است و نه گناه، از یکدیگر میگیرند. طور/۲۳)
یکی از داماد ها میگفت: سردر این خانه باید بنویسید: زائرسرای حاج آقای طیّبیان! دائماً مهمان داشتند. از همه ساده و بی ریا پذیرایی میکردند. مادرجون در آشپزخانه مشغول بود و دخترش در اتاق سرگرم خواندن نافله. باباجون وارد اتاق شد و گفت: حالا وقت نافله خواندن نیست، وقتی مادر به کمک تو احتیاج دارد، نماز مستحبّی پیش خدا ارزشی ندارد. او که قبلاً ثواب نافله خواندن را از باباجون شنیده بود، متوجّه شد دین عزیز اسلام چقدر دقیق و کامل است و با جمع کردن بین تکالیف فردی و اجتماعی باید تعریف صحیحی از دین داشته باشد. البتّه مادرجون هم موقعیت و سن و سال آنها را درنظر میگرفت و در هر شرایطی ابراز نیاز نمیکرد. امّا بچهها آموخته بودند که کمک به مادر از هر عمل مستحبّی ثوابش بیشتر است.
#اکیپ_حاجی💛🌱
🆔 @Ekip_haji739 🔷🔸
🌼
✨🌼
🌼✨🌼