eitaa logo
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
2.7هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
100 فایل
اگه مقام و صندلی موندنی بود که به تو نمیرسید.😌 خودت رو نگیر دوست من🥇 کپی حلال با ذکر صلوات 💐 شرایط ادمینی ، تبادل و... 👇👇 https://eitaa.com/teb_hajimashty
مشاهده در ایتا
دانلود
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
#قسمت_چهاردهم سریع تی شرت رو برداشتم و خداحافظی کردم👕 … قطعا اون دلش می خواست با همسرش تنها صحبت کن
با مشت زدم توی صورتش …👊🏻 آره! هم زبر و زرنگ تر شدم، هم قد کشیدم …🚶🏻‍♂ هم چیزهایی رو تجربه کردم که فکرش رو هم نمی کردم …😏 توی این مدت شماها کدوم گوری بودید؟🤬 خم شدم از روی زمین، ساکم رو برداشتم و راه افتادم …🚶🏻‍♂ از پشت سر صدام زد🗣 تو کجا رو داری که بری؟! هر وقت عقل برگشت توی سرت برگرد پیش خودمون 😏 بین ما همیشه واسه تو جا هست... اینو گفت. سوار ماشینش شد و رفت …🚗 رفتم متل … دست کردم توی ساکم دیدم یه بسته پول 💸 با دو تا جمله روی یه تکه کاغذ توشه … این پول ها از راه حلال و کار درسته استنلی؛ خرج خلاف و موادش نکن ….🚭 گریه ام گرفت😭 دستخط حنیف بود …💔 به دیوار تکیه دادم و با صدای بلند گریه کردم … 😭 فردا زدم بیرون دنبال کار؛ هر جا می رفتم کسی حاضر نمی شد بهم کار بده🚶🏻‍♂ بعد از کلی گشتن بالاخره توی یه رستوران به عنوان یه گارسن، یه کار نیمه وقت پیدا کردم …👨🏻‍🍳 رستوران کوچیکی بود و حقوقش خیلی کم بود …😕 یه اتاق هم اجاره کردم … هفته ای 35 دلار … به هر سختی و جون کندنی بود داشتم زندگیم رو می کردم که سر و کله چند تا از بچه های قدیم پیدا شد …😤 صاحب رستوران وقتی فهمید قبلا عضو یه باند قاچاق بودم و زندان رفتم با ترس عجیبی بهم زل زده بود …😶 یه کم که نگاهش کردم منظورش رو فهمیدم …🚶🏻‍♂ جز باقی مونده پول های حنیف، پس اندازی نداشتم … بیشتر اونها هم پای دو هفته آخر اجاره خونه رفت 🚶🏻‍♂ بعد از چند وقت گشتن توی خیابون، رفتم سراغ ویل …☠ پیدا کردن شون سخت نبود … تا چشمش به من افتاد، پرید بغلم کرد و گفت: مرد، می دونستم بالاخره برمی گردی پیش ما … اینجا خونه توئه. ما هم خانواده ات...😃 ادامه دارد...
🌱🌹🌱 🌹🌱 🌱 سادساً: عیار معنویّت و اخلاق را در فضای عمومی جامعه بگونه‌ای چشمگیر افزایش داد. این پدیده‌ی مبارک را رفتار و منش حضرت امام خمینی در طول دوران مبارزه و پس ‌از پیروزی انقلاب، بیش ‌از هر چیز رواج داد؛ آن انسان معنوی و عارف و وارسته از پیرایه‌های مادّی، در رأس کشوری قرار گرفت که مایه‌های ایمان مردمش بسی ریشه‌دار و عمیق بود. هرچند دست تطاول تبلیغات مروّج فساد و بی‌بندوباری در طول دوران پهلوی‌ها به آن ضربه‌های سخت زده و لجنزاری از آلودگی اخلاقی غربی را به درون زندگی مردم متوسّط و بخصوص جوانان کشانده بود، ولی رویکرد دینی و اخلاقی در جمهوری اسلامی، دلهای مستعد و نورانی بویژه جوانان را مجذوب کرد و فضا به سود دین و اخلاق دگرگون شد. مجاهدتهای جوانان در میدانهای سخت از جمله دفاع مقدّس، با ذکر و دعا و روحیه‌ی برادری و ایثار همراه شد و ماجراهای صدر اسلام را زنده و نمایان در برابر چشم همه نهاد. پدران و مادران و همسران با احساس وظیفه‌ی دینی از عزیزان خود که به جبهه‌های گوناگون جهاد می‌شتافتند دل کندند و سپس، آنگاه که با پیکر خون‌آلود یا جسم آسیب‌دیده‌ی آنان روبه‌رو شدند، مصیبت را با شکر همراه کردند. مساجد و فضاهای دینی رونقی بی‌سابقه گرفت. صف نوبت برای اعتکاف از هزاران جوان و استاد و دانشجو و زن و مرد و صف نوبت برای اردوهای جهادی و جهاد سازندگی و بسیج سازندگی از هزاران جوان داوطلب و فداکار آکنده شد. نماز و حج و روزه‌داری و پیاده‌روی زیارت و مراسم گوناگون دینی و انفاقات و صدقات واجب و مستحب در همه‌جا بویژه میان جوانان رونق یافت و تا امروز، روزبه‌روز بیشتر و باکیفیّت‌تر شده است. و اینها همه در دورانی اتّفاق افتاده که سقوط اخلاقی روزافزون غرب و پیروانش و تبلیغات پُرحجم آنان برای کشاندن مرد و زن به لجنزارهای فساد، اخلاق و معنویّت را در بخشهای عمده‌ی عالم منزوی کرده است؛ و این معجزه‌ای دیگر از انقلاب و نظام اسلامی فعّال و پیشرو است. 🌱 🌹🌱 🌱🌹🌱 🎤 📚 ✌️🏻 📿 💛🌱 🆔 @Ekip_haji739 🔷🔸
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
🌼✨🌼 ✨🌼 🌼 #شب_رمان #خاطرات_یک_انتخاب #قسمت_چهاردهم فرزند چهارمشان یک ماهه بود که آمدند نزدیک حرم. ال
🌼✨🌼 ✨🌼 🌼 باباجون در خانوادۀ پدری‌اش غریب بود. اقدس خانم تنها عمۀ خوب بچّه‌ها بود که با راهنمایی‌های برادرش حسین توانست عزم خود را جزم کند و خانواده‌ای مذهبی تشکیل دهد. با اینکه او را به مردی بی‌نماز شوهر داده بودند، امّا او با انواع لطایف الحیل همسرش را نمازخوان و تنها پسرش را طلبه کرد. هر دو دخترش را هم به طلبه شوهر داد. امّا اگر به بقیۀ خانوادۀ باباجون سری بزنیم؛ خواهرزاده‌هایش شاپور و شروین و شاهرخ شبیه پدر و مادر خود ضدّ انقلاب و پناهنده به آلمان شده بودند. برادرش عبّاس هم که منکر خدا بود شرط کرده بود باید همسر حسین بدون حجاب به خانه‌اش برود! دیگر برادرش رضا نیز مرتد بود و با همسرش هما و دخترش دنا بعد از چندسال زندگی در آمریکا را انتخاب کرده بودند. همه شان غرق در ثروت و مادیات و دنیا... خدا را شکر که حسین نخواست مثل آنها باشد. آری؛ «والّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و انّ‌الله لمع المحسنین.» (و آنها که در راه ما با خلوص نیت جهاد کنند، قطعا به راه های خود هدایتشان خواهیم کرد و خداوند با نیکوکاران است. عنکبوت/۶۹) سال ۱۳۶۱ حسین روحانی حج شد و سال‌های بعد هم روحانی عمره و حج. این سفرها مزید بر سفرهای تبلیغی و اعزام به جبهه‌ها شد، پشت سرهم و طولانی. مادرجون که بسیاری از ایام سال را با بچّه‌ها سپری میکرد، خسته میشد. یک بار گلایه‌وار به باباجون گفت: شما حج میروید، جبهه میروید... یا زیارت است یا تبلیغ و همه‌اش کار و تلاش در راه خدا، من با بچّه‌ها مانده‌ام. باباجون مثل همیشه با احادیث و روایات اهل‌بیت علیهم السّلام دلش را آرام کرد و از باطن اعمال برایش گفت، در آخر هم خیلی جدّی استارت یک معامله را با مادرجون زد و گفت: من حاضرم همۀ ثوابم را با ثواب بچّه‌داری و زحمات شما جابه‌جا کنم! امّا مادرجون که ترسید سرش کلاه برود، زرنگی کرد و نپذیرفت! 💛🌱 🆔 @Ekip_haji739 🔷🔸 🌼 ✨🌼 🌼✨🌼
(( دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید!)) نفسم بند اومده بود، قلبم تندتند می زد وسرم داغ شده بود.. توی دلم حال عجیبی داشتم. حالا فهمیدم الکی نبود که یک دفعه نظرم عوض شد. انگار دست امام (ع)بود و دل من ازنوزده سالگی اش گفت که قصد ازدواج داشته و دنبال گزینه مناسب بوده. دقیقا جمله اش این بود;((راست کار نبودن،گیر وگور داشتن!)) گفتم:((ازکجا معلوم من به دردتون بخورم؟)) خندید و گفت:((توی این سالا شما رو خوب شناختم!)) یکی از چیزهایی که خیلی نظرش را جلب کرده بود، کتاب هایی بود که دیده و شنیده بود می خوانم. همان کتاب های پالتویی روایت فتح، خاطرات همسران شهدا. می گفت:((خـوشم میاد شما این کتابارو نخوندین بلکه خوردین!)) فهمیدم خودش هم دستی برآتش دارد. می گفت:((وقتی این کتابارو می خوندم، واقعا به حال اونا غبطه می خوردم که اگه پنج سال ده سال یا حتی یه لحظه باهم زندگی کردن، واقعا زندگی کردن! اینا خیلی کم دیده می شه، نایابه!)) من هم وقتی آن ها را می خواندم، به همین رسیده بودم که اگر الان سختی می کشند، ولی حلاوتی را که آنها چشیده اند، خیلی ها نچشیده اند این جمله راهم ضمیمه اش کرد که: ((اگه همین امشب جنگ بشه، منم می رم ..مثل وهب! ))