بسم رب الشهدا و الصدیقین #قسمت‌هفتم‌کتاب‌سه‌ماه‌رویایی #کنترل‌از‌راه‌دور ✍🏻مدت کوتاهی پس از حضور در بانه،کاظم شد مسئول گروهان، بچه ها خوشحال بودند 😁که او فرمانده شده هر چه می گفت گوش می کردند☺️ چه مسائل معنوی چه مسائل نظامی..‌ بیشتر نیروها نیز قلباً 💗اورا پذیرفته بودند و نصیحت های او را برای رشد معنوی خود مفید می دانستند 🤓 او نیروها ها را کنترل می کرد؛ حتی از راه دور!🧐 یک قدرتی داشت که می توانست از هر جا رفتارشان را زیر نظر بگیرد😲! لذا به عملکرد بچه ها اشراف داشت، وَلو در غیاب آنها...👀 بعضی وقتها تیم های گشتی🏍 را در شهر می فرستادیم ما کنار کاظم نشسته بودیم او هم مثل یک دستگاه جی پی اس به ما خبر می داد که نیروها الان چه می کنند !😅 مثلاً می گفت: الان بچه ها از جلوی بازار بانه رد شدند😳 و وارد فلان کوچه شدند و....بعد می دیدیم که درست گفته.🙊 یک روز چندتا از بچه ها را فرستاد برای نگهبانی و گشت ساعتی بعد رو به من کرد و با عصبانیت😡 گفت: 《وقتی نیروها برگشتند، بیارشون پیش من.》 آنها سه نفر بودند، الان آنها را به اسم یادم هست 🤔 این را بگویم که ما دو جور گشت داشتیم یا باید برای کنترل می رفتیم و در ورودی های شهر بانه مستقر می شدیم🤫 یا اینکه لباس گرم می پوشیدیم و در قالب یک تیم شش نفره یا کمتر یا بیشتر توی شهر گشت می زدند.. ╔❀‌✨•••❀‌•••✨❀‌╗      @Ekip_haji739 ╚❀‌✨•••❀‌•••✨❀‌╝