#افطارنامه
افطار چهارم💫
وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ*
و آنان که به خدا عارف شدند
عاشق تر شدند به او
و عاشقی
رسم دیرینهی دنیاست
و عاشقی را
راهی است به مقصد ابدیت
و عاشقی را
معشوقی است که نتوان از آن دل بریدن
و هر عاشقی
معشوقی دارد و آن را تا لحظه مرگ دوست خواهد داشت
عاشق جان میدهد برای معشوق خویش
و چه بسیار عشاقی که
یا به وصال نرسیدند
و یا وصل آنها
به معنای پایان حرارت عشق بود
و عشق
آزمونی است برای بندگان الهی
تا صدق خویش در مسیر بندگی را به اثبات برسانند
و ما
مسافران مسیر عاشقی را
مولا و مرید و معشوقی است
به غایت مهربان
و عاشق شدن لیاقت میخواهد
و من آشفته حال
لیاقت نداشتم
و تو
درست مثل همان بچه آهوی ترسیده از بیم شکار
مرا در آغوش کشیدی
و با کاسهای اب خنک
از جنس همان آب سقاخانه
کویر دهانم را سیراب کردی
اینجا
ایستگاه چهارم
و در اولین چهارشنبه ماه عشق
من به پنجره فولاد تو دخیل میبندم
یا امام عشق
روز چهار است و چهارمین روز
و هشت که دلبرانه از میان این دو دلبری میکند
یا امام هشتم💛
دو هفتهای است ظرف نبات دلمان خالیست
و من
چای میخورم و حسرت خراسان را💛
برگرفته از
سوره بقره آیه ۱۶۵
#یا_امام_رضا ع💛
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#ماه_رمضان
#عاشقانههاییازجنسخدا
AUD-20220404-WA0000.m4a
1.07M
#هوایگلهایمراداشتهباش
-قسمت¹⁴: نشانههایِ بیهمتا✨
تاریخ انسانیت جز علی(؏) کسی را سراغ نداشت؛
از اهالیِ ایمان، اقامه کنندۀ نماز و انفاق کننده در حال رکوع؛
که انگشتر خویش را به نیازمندی صدقه دهد..♥️🌿
اڪیپحاجۍ
حاجےمشتے| ʜᴀᴊɪᴍᴀꜱʜᴛʏ
🌼✨🌼 ✨🌼 🌼 #شب_رمان #خاطرات_یک_انتخاب #قسمت_سوم قاری قرآن مدرسه بود. به سبک عبدالباسط. بسیار خوش صدا!
🌼✨🌼
✨🌼
🌼
#شب_رمان
#خاطرات_یک_انتخاب
#قسمت_چهارم
محمد و محسن و حسین. همین سه نفر در دبیرستان شاپور بابل بچه مثبت بودند. محسن رسالۀ آیةالله بروجردی را آورد و نشانش داد که ریشتراشی حرام است. حسین هم که مطیع شرع بود، بی چون و چرا پذیرفت. البتّه حسین قبالاً هم هیچ وقت با تیغ نمیتراشید، چون شنیده بود ضرر دارد ولی حالا فهمیده بود اگر با ماشین هم طوری اصلاح کند که شبیه تراشیدن بشود، حرام است! روزهای بعد، تاوان حقپذیری خودش را پس داد. آن هم در سنّ حساسّ جوانی! از در مدرسه که وارد میشد بچّهها با انگشت نشانش میدادند و با تمسخر میگفتند: هووووو!... ریـــــــش!!!...
میان فامیل هم که میرفت ریش را چیز کثیفی میدانستند و جور
دیگری مسخره میشد. امّا حسین میگفت: موی سر که کثیفتر است! پس باید آن هم تراشیده شود!
رژیم رضاخان، همۀ علمای شهر را برای شرکت در جلسۀ کشف حجاب که به قصد شکستنِ حرمتِ روحانیّت برگزار میشد، دعوت کرده بود، امّا فقط با یکی از علما جرأت نکرد روبرو شود و نتوانست در خانۀ او را بکوبد: «شیخ محمّد رفیع مازندرانی» عالم بزرگ آن دیار. محمد و محسن قائمی نوههای دختری او بودند.
محسن، وزین و محمد، شوخ طبع؛ هردو مقیّد و متدیّن. برادرهای دینی حسین که دوستیشان روز به روز تقویت میشد. اجتماعشان در خانۀ کبل زهرا (دختر شیخ محمّد رفیع و مادر محمّد و محسن) شور و حال خاصّی داشت. با طبع شاعرانۀ محمد و ادیبانۀ حسین، شبها بساط مشاعره پهن میشد. حافظۀ حسین که پر بود از گلستان سعدی، از محمد کم نمیآورد. کبل زهرا از رفت و آمد رفقای
مذهبی پسرانش به خانه و برگزاری محافل دینی در آنجا به خوبی استقبال میکرد. او حسین را دوست داشت و از اوضاع خانوادهاش نیز باخبر بود. حسین شبهای جمعه به جُرم شرکت در تنها جلسۀ دعای کمیل که آن زمان در شهر بابل برگزار میشد، نمیتوانست به خانه برگردد چون پدر عصبانی میشد! یا باید کتک نوش جان میکرد، یا محرومیتهایی نصیبش میشد و... خانۀ کبل زهرا مأمن گرم شبهای جمعه بود.
#اکیپ_حاجی💛🌱
🆔 @Ekip_haji739 🔷🔸
🌼
✨🌼
🌼✨🌼